کژ نگریستن


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Telegram


این کانال در پی احیای نگاه و تفکری انتقادیست. آنهم با خوانشی متفاوت از علوم انسانی منجمله روانکاوی و فلسفه و جامعه شناسی،بلکه راهی برای یک تفکر انتقادی و رادیکال بگشاید
https://t.me/joinchat/AAAAAEPRYsdZIPVr6FxNjQ
ادمین
@rezamajidi1355555

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
Telegram
Статистика
Фильтр публикаций


♦️امرِ شخصی سیاسی است.♦️ 



📒زبانِ رسمیِ ما به طرزِ نگران‌کننده‌ای تهی و سترون شده؛ فرمِ مداخله‌گر و پر از اضافاتی که علیهِ کارکردِ خود، یا دقیق‌تر علیهِ ایجاد و انتقالِ معنا، کار می‌کند – شبیهِ آن چهارپایه‌ای که آن‌قدر منبت‌کاری شده که خاصیتش را از دست داده و به شیئی تزئینی، و البته دست‌وپاگیر، تبدیل شده است. این بد-کارگی (malfunction) سمپتومی بر حوزه‌ی نمادین است، نشان‌دهنده‌ی مداخله‌ی بیش از حدِ حاکمیت در آن. مسأله صرفاً بر سرِ لحن، یا حتی آداب، نیست، این فرم است که مختل شده و خود به مانعِ بزرگی بر هم‌رسانی و آفرینشِ معنا بدل شده؛ در واقع فرم فتیش شده است. معنایی در دیالوگِ درونی و تک‌گوییِ ذهن جوانه می‌زند، برای عرضه تن به مشاطه‌گریِ زبانِ رسمی می‌دهد، و نتیجه آن‌قدر بزک دوزک به خود می‌گیرد که زیرِ آن گم می‌شود؛ هم‌چون تجربه‌ی غریبِ دیدنِ همسرِ آرایش‌کرده‌ات در عروسیِ برادرش. در این شرایط است که رفاقت و جمع‌های خودمانی احساسِ رهایی می‌دهند، جایی که زبان سرانجام نفسی می‌کشد، و ما از آن همه دروغ به جایی صمیمانه، گیرم دروغ‌هایی صمیمانه، قدم می‌گذاریم. اما این رانتِ بزرگ دیر یا زود آفتِ رفاقت‌ها می‌شود؛ مکانِ امنی که از بس آن بیرون کثیف و سرد است، با کم‌ترین آمادگی قصری رویایی جلوه می‌کند. لذتِ بی‌پیرایگی و صمیمیت از زبان به افراد منتقل می‌شود، و به این توهم دامن می‌زند که چه آسان می‌توان دیگری را لمس کرد، و یا لمس شد! و این همان جایی است که آدم‌ها را پیش از آن که آدمش باشند واردِ قمارِ بزرگ می‌کند؛ اعتماد. آدمی با اعتماد معنای زندگی را می‌فهمد؛ اعتماد بنیادِ عشق و ایمان است. اما عظیم‌تر از آن فروریختنِ آن است. چه بهتر است که بزدلانه از آن طفره بروی، تا این که گوه‌خورانه پا پس بکشی و انکارش کنی. برایش که آماده نباشی، وقتی زودتر از موعدش به آن برسی، سقوط می‌کنی و فرصتِ ایمان را از دست می‌دهی. اکنون تو آماده‌ای تا خودت را دوباره به زبانِ رسمی واگذار کنی، به حیاط خلوتِ قدرت، به منطقه‌ی خارج از سیاست. به برهوتِ حقیقت خوش آمدید!📒



@Kajhnegaristan


هستن هستی چطور است؟

قوه شناختی ما «چیز» می‌سازد. هر چیز، به مثابه یک تکه؛ یک ذره. هر ذره از بی‌نهایت تا بی‌نهایت به امکان وجود و نیستی دسترسی دارد. بودن هر ذره در ذرات دیگر و مملوء از ذرات دیگر است. اما گمان است که حقیقت بودن، در چیزی و یا خارج از چیزی نمی‌گنجد. چرا که «چیز»ی نیست و اگر هم باشد -فرای فرم- مگر چیزی جز همین «بودن» است؟ نمی‌توان تصور کرد که در خود یا خارج از خود باشیم؛ هستیم. انگار که قطره‌ای آب از یک لیوان را ((در آب)) بپنداریم. نه آنکه غلط است، مهمل است.

@Kajhnegaristan


♦️سرنوشت دولت شهر در دوران پسامدرنیته♦️
قسمت ششم
🎙ارائه: رضا مجد

@Kajhnegaristan


♦️سرنوشت دولت شهر در دوران پسامدرنیته♦️
قسمت پنجم
🎙ارائه: رضا مجد

@Kajhnegaristan


♦️سرنوشت دولت شهر در دوران پسامدرنیته♦️
قسمت چهارم
🎙ارائه: رضا مجد

@Kajhnegaristan


♦️سرنوشت دولت شهر در دوران پسامدرنیته♦️
قسمت سوم
🎙ارائه: رضا مجد

@Kajhnegaristan


♦️سرنوشت دولت شهر در دوران پسامدرنیته♦️
قسمت دوم
🎙ارائه: رضا مجد

@Kajhnegaristan


♦️سرنوشت دولت شهر در دوران پسامدرنیته♦️
قسمت اول
🎙ارائه: رضا مجد

@Kajhnegaristan


📒می توان برای فهم هرچه بهتر عرایضم از لایبنیتس مدد گرفت، او آفرینش جهان را از نو آغاز کرد، پرسش اساسی ای که لایبنیتس از خود می پرسد این است که: چگونه خدا جهان را خلق کرده است؟ نقش علم خدا و اراده ی او در آفرینش جهان چیست؟ به فرض پاسخ لایبنیتس به پرسش اش این باشد که: خدا عالم است و علمش نامتناهی، علم او مانند علم ما نیست، لذا واژه ی علم دو پهلو است و معنایی واحد نخواهد داشت، چون علم نامتناهی به هیچ وجه همانند علم متناهی ما نیست، پیش از آنکه خدا جهان را خلق کند نیز علمی در میان است، اما هیچ چیز دیگری نیست، هیچ جهانی وجود ندارد، اما برخلاف فرض ما لایبنیتس در واقعیت با این فرض مخالفت می کند و می گوید نخیر، جهان های ممکن وجود دارند، جهان های ممکن در علم خدا حضور دارند و همه ی آنها تمایل دارند که وجود داشته باشند، به همین خاطر است که نزد لایبنیتس ذات تمایلی است به وجود داشتن. امکانی که به وجود میل می کند، همه ی این جهان های ممکن با توجه به میزان کمالشان وزنی دارند، هرچند که همه ی این جهان های ممکن تمایل به وجود داشتن دارند ولی از نظر لایبنیتس چنین چیزی ممکن نمی شود، چرا؟ چون این جهان ها با یکدیگر ترکیب های ناسازگار می سازند، بنابراین هر ممکنی نمی تواند با هر ممکن دیگری هم امکان باشد. در واقع لایبنیتس در حال خلق یک نسبت منطقی کاملا بدیع است. اینجا دیگر مسئله ی امکان فقط مطرح نیست، بلکه مسئله ی هم امکانی هم مطرح است. با این تفاسیر کدام مجموعه از امکان ها پا به عرصه ی وجود خواهد گذاشت؟ پاسخ: آن مجموعه از امکان ها که بیشترین درجه ی کمال را داشته باشند و امکان های دیگر پس زده خواهند شد. این در واقع اراده ی خداست که بهترین جهان ممکن را برمی گزیند. این فرودی خارق العاده برای آفرینش جهان است، و فقط برای این فرود لایبنیتس مجبور به خلق این همه مفاهیم می شود. نمی توان ادعا کرد که این مفاهیم مبتنی بر بازنمایی هستند چرا که بر چیزهای قابل بازنمایی مقدم اند. استعاره ی معروف لایبنیتس را بیاد بیاورید: خدا جهان را مانند بازی شطرنج می آفریند یعنی انتخاب بهترین ترکیب.  در دید لایبنیتسی از علم الهی حسابِ شطرنج غالب خواهد شد. این یک نمونه ای موفق از استفاده ی فلسفی از مفهوم خدا در جهت بسط شرایط آزادی و رهایی اش از بند محدودیت و سلطه گری است. دقت کنیم که اینجا فیلسوف از خدا بهره می برد تا اینکه مفاهیم موظف به بازنمایی چیزها و قالب های از پیش موجود و آماده نباشند.
ادامه دارد...📒

@Kajhnegaristan


📒همین تن ندادن به قاعده ی معمول سنت فلسفی یا همان اصل بازنمایی است که آنچه اسپینوزا در کتاب نخست خود اخلاق خدا می خواند همه را به تحیّر و وحشت می اندازد و غریب ترین مفهوم از خداست. مفهومی که مجموع همه ی امکان ها(یعنی خلق مفاهیم عجیب و غریب ولی فارغ از  بازنمایی) را در خود داشت. کاری که اسپینوزا با انگاره ی خدا می کند به مثابه رنج(مصیبت یا شور آفرینش،  قرار گرفتن در معرض نیرویی غیر قابل تحمل) باز نمایانده می شود، تقریبا شبیه همان کاری که نقاشان این دوره با بدن مسیح انجام دادند، نقاشان بدن مسیح را در معرض مصائب جدیدی قرار دادند، او را منقبض و متراکم کردند، بدین گونه «چشم انداز» از همه ی محدودیت های بازنمایی چیزها رها شد.
می توان برای فهم هرچه بهتر عرایضم از لایبنیتس مدد گرفت، او آفرینش جهان را از نو آغاز کرد، پرسش اساسی ای که لایبنیتس از خود می پرسد این است که: چگونه خدا جهان را خلق کرده است؟ نقش علم خدا و اراده ی او در آفرینش جهان چیست؟ به فرض پاسخ لایبنیتس به پرسش اش این باشد که: خدا عالم است و علمش نامتناهی، علم او مانند علم ما نیست، لذا واژه ی علم دو پهلو است و معنایی واحد نخواهد داشت، چون علم نامتناهی به هیچ وجه همانند علم متناهی ما نیست، پیش از آنکه خدا جهان را خلق کند نیز علمی در میان است، اما هیچ چیز دیگری نیست، هیچ جهانی وجود ندارد، اما برخلاف فرض ما لایبنیتس در واقعیت با این فرض مخالفت می کند و می گوید نخیر، جهان های ممکن وجود دارند، جهان های ممکن در علم خدا حضور دارند و همه ی آنها تمایل دارند که وجود داشته باشند، به همین خاطر است که نزد لایبنیتس ذات تمایلی است به وجود داشتن. امکانی که به وجود میل می کند، همه ی این جهان های ممکن با توجه به میزان کمالشان وزنی دارند، هرچند که همه ی این جهان های ممکن تمایل به وجود داشتن دارند ولی از نظر لایبنیتس چنین چیزی ممکن نمی شود، چرا؟ چون این جهان ها با یکدیگر ترکیب های ناسازگار می سازند، بنابراین هر ممکنی نمی تواند با هر ممکن دیگری هم امکان باشد. در واقع لایبنیتس در حال خلق یک نسبت منطقی کاملا بدیع است. اینجا دیگر مسئله ی امکان فقط مطرح نیست، بلکه مسئله ی هم امکانی هم مطرح است. با این تفاسیر کدام مجموعه از امکان ها پا به عرصه ی وجود خواهد گذاشت؟ پاسخ: آن مجموعه از امکان ها که بیشترین درجه ی کمال را داشته باشند و امکان های دیگر پس زده خواهند شد. این در واقع اراده ی خداست که بهترین جهان ممکن را برمی گزیند. این فرودی خارق العاده برای آفرینش جهان است، و فقط برای این فرود لایبنیتس مجبور به خلق این همه مفاهیم می شود. نمی توان ادعا کرد که این مفاهیم مبتنی بر بازنمایی هستند چرا که بر چیزهای قابل بازنمایی مقدم اند. استعاره ی معروف لایبنیتس را بیاد بیاورید: خدا جهان را مانند بازی شطرنج می آفریند یعنی انتخاب بهترین ترکیب.  در دید لایبنیتسی از علم الهی حسابِ شطرنج غالب خواهد شد. این یک نمونه ای موفق از استفاده ی فلسفی از مفهوم خدا در جهت بسط شرایط آزادی و رهایی اش از بند محدودیت و سلطه گری است. دقت کنیم که اینجا فیلسوف از خدا بهره می برد تا اینکه مفاهیم موظف به بازنمایی چیزها و قالب های از پیش موجود و آماده نباشند.
ادامه دارد...📒


@Kajhnegaristan


تفکراسپینوزا یا لایبنیتس چه امکانات رهایی بخش برای لحظه ی اکنون ما می توانند داشته باشند؟
یا به بیانی آیا در فلسفه ی این فیلسوفان ظرفیت و امکاناتی برای تاسیس یک حکومت و دولت ملتی دموکراتیک (بخصوص با لحاظ کردن عقبه ی ریشه دار دینی/مذهبی تاریخی و کهن) وجود دارد؟
✍رضا مجد


📒انگاره ی خدا مفهومی است که از اساطیر گرفته تا فلسفه (چه باستانی، چه مدرن و چه پسامدرن) مدام از آن حرف زده است. اسپینوزا هم هرچند در مقام یهودی تکفیر شده از این امر مستثنی نیست و او هم بخش اعظم فلسفه ی خود را به انگاره ی خدا اختصاص می دهد. در واقع عنوان کتاب اول او «اخلاق» که اثر عظیم اوست،[درباره ی خدا] نام دارد. ولی در زمان او مرز مشخصی بین فلسفه و الهیات وجود ندارد و این مرز بسیار مبهم است. در واقع در این دوران فلسفه تا خرخره، زیر یوغ الزامات کلیسا بود.
اولین نکته مهم و درس تاریخی قابل تامل این است که اصرار و خواست تمامیت خواهی کلیسا و شرایط متحقق شدنش(که نهایتش به ارعاب و سرکوب و خفقان و سلب آزادی ها و حقوق ابتدایی و مسلم هر موجود جانداریست) به فاشیسم و استبداد استعمار و استحمار ختم می شود در بطن خود آنتی تز و راه رهایی را هم به ارمغان می آورد بدین شکل که برای اولین بار و به شکل خیلی جدی مفاهیم آزادی و عدالت اجتماعی و حقوق مدنی که تا قبل از آن در دایره ی خیال و تخیل توده ی مردم و شهروندانش نمی گنجید و حتی امکان تجسم و شرایط تعریف و بازنمایی را نداشت تبدیل به مساله و شرایط طرح پروبلماتیک (که بستر طرح و زایش هر نظریه و ایده های فلسفی است) می شود. این محدودیت منجر به تامل درباره ی آزادی عمل در سطح کلان و ملی می شود. برای اولین بار در تاریخ فلسفه نوابغی مثل اسپینوزا از این شرایط که ارکان زایش اعمال محدودیت بر مفاهیم بودند به عنوان فرصتی غیر قابل جایگزین و تکرار برای استفاده از مضامین تابووار خدا و مضمون خدا بنگرند و بیندیشند، و از این طریق این مفاهیم را از قید محدودیت ازلی آزاد بکنند، تنها در سطح خداست که مفهوم آزاد تواند بود، چرا که در این سطح مفهوم دیگر موظف به بازنمایی چیزی نیست، و در آن لحظه است که تبدیل به نشانه ی یک حضور می شود و همچنان نشانه ی غیاب. تمام این نبوغ ماحصل یک استراتژی فلسفی ای است که اسپینوزا خود و فلسفه اش را به آن تجهیز می کند برخلاف جریان حاکم اندیشیدن، یعنی تن زدن از اصل بازنمایی که یکی از ارکان اصلی تفکر در تاریخ فلسفه بود وظیفه ی هر متفکری تلاش برای بازنمایی چیزها مطابق ایده ها بود.
ادامه دارد...📒


@Kajhnegaristan


♦️لَختی با عینک ژیژک به جهان و پدیدارهایش نگریستن،♦️
✍ رضا مجد


📒از دیدگاه لاکان، روانکاوی اساساً و ماهیتاً نظریه و فنی برای درمان اختلالات روانی نیست، بلکه نظریه و ورزه ایست برای رودررو کردن انسانها باریشه ای ترین بُعد هستی شان. روانکاوی به افراد نمی آموزد که چگونه خود را با نیازهای واقعیت اجتماعی همساز کنند؛ در عوض، روانکاوی توضیح می دهد که در درجه اول چگونه چیزی خود را به صورت "واقعیت" تاسیس می‌کند. روانکاوی تنها این توانایی را به انسان نمی دهد که حقیقتِ واپس زده شده ی خود را بپذیرد، بلکه توضیح می‌دهد که چگونه بُعدِ حقیقت در واقعیت انسانی ظاهر می شود. به اعتقاد لاکان، تشکلات بیمارانه ای چون عصب پریشی ها، روان پریشی ها، و بیراهی ها (انحراف ها) نقش های محترمانه تری هم دارند: آنها رهیافت های فلسفیِ بنیادیِ ما نسبت به واقعیت هستند. وقتی که از عصب پریشی وسواس رنج میبرم،این "بیماری" کلِ رابطه ی من و واقعیت را به رنگ خود را در می آورد و ساختار کلیِ شخصیت مرا تعریف می‌کند. نقد اصلی لاکان به دیگر رهیافتهای روانکاوانه مربوط می‌شود به جهت گیری بالینی آنها: از نظر لاکان، هدف درمان روانکاوانه رسیدن به آفیت و زندگی اجتماعی موفق، و یا ارضای شخصی بیمار نیست، بلکه رویارو کردن بیمار با محور مختصات و بن‌بست های بنیادی چشمداشتِ اوست .
در مقایسه با فروید، اولین نکته ی چشمگیر در کار لاکان آن است که کلید او برای "بازگشت به فروید" از خارج از حوزه ی روانکاوی می آید: لاکان، برای بازگشت ذخایر پنهان فروید، به انبوهی از نظریه های جورواجور متوسل می شود، از زبان شناسی فردینان دو سوسور و انسان شناسی ساخت گرای لوی استروس گرفته تا نظریه ریاضی مجموعه ها و فلسفه های افلاطون و کانت و هگل و هایدگر. در نتیجه،اکثر مفاهیم کلیدی لاکان همتا و قرینه‌ای در نظریه ی خود فرود ندارند: فروید هرگز از سه گانه ی "خیالگان- نماد گان -واقع سخن نگفت؛ هرگز از "دیگری بزرگ "به عنوان ساحت نمادین حرف نزد؛ او از "منخود" سخن می گفت نه از "سوژه". لاکان این اصطلاحات را از رشته‌های دیگر به وام می‌گیرد و از آنها به صورت ابزاری برای روشن سازی تمایزاتی استفاده می‌کند که به طور ضمنی در آثار فروید موجودند، گیریم که او خود از آنها آگاهی ندارد برای مثال اگر روانکاوی یک نوع "درمان به وسیله گفتار" است و اگر اختلالات آسیب شناختی را صرفاً با کلمات درمان میکند. پس باید برداشت خاصی از کلام و گفتار داشته باشد. حرف لاکان این است که فروید از استلزامات ضمنی مفهوم گفتار در نظریه و ورزه [پراتیک] خود آگاهی نداشت، و ما فقط در صورتی می‌توانیم این مفهوم را ساخته و پرداخته کنیم که به زبان شناسی سوسور، نظریه ی فعالیت‌های کلامی، و دیالکتیک هگلیِ بازشناسی مراجعه کنیم‌....📒
ادامه دارد

@Kajhnegaristan


هر کسی از پیش خود روش خاصی برای عبادت خدا اختراع کرده است تا خدا او را بیشتر از دیگران دوست بدارد و کل طبیعت را در جهت ارضای حرص کور و طمع سیری‌ناپذیر او هدایت کند. به این ترتیب، این تصورِ غلط به صورت یک عقیده‌ی خرافی در آمد و ریشه‌های عمیقی در اذهان دوانید، و سبب شد هر کسی با شوق فراوان بکوشد تا عللِ غاییِ امور را کشف و بیان کند. اما به نظر می‌آید که کوشش برای نشان دادن این‌که طبیعت کار عبث نمی‌کند (یعنی کاری نمی‌کند که برای انسان فایده نداشته باشد) جز به این نمی‌انجامد که طبیعت، خدایان و انسان‌ها همه مانند هم دیوانه باشند. من از شما می‌خواهم ملاحظه کنید که این همه کوشش به کجا انجامیده است.

@Kajhnegaristan

اسپینوزا


«علم به هیچ وجه به صورت غایت‌شناسانه و الهیاتی مشروط و مقید نیست. الگوی علمی‌ای که سرمایه‌داری برای بسط و گسترش خود تولید می‌کند مشمول انتقادی می‌شود که تفکر منفی صورت می‌دهد. اگر سرمایه‌داری یک نیروی از حیث تاریخی مطلق است، که سازماندهی و سلسله‌مراتب را تولید می‌کند و این تولید را در قالب [متابعت از منطق سود] تحمیل می‌کند، علم خاص آن نیز نمی‌تواند چیزی جز علمی غایت‌شناختی باشد.»

@Kajhnegaristan

آنتونیو نگری


بی‌تردید اسپینوزا در زمرۀ کسانی نیست که شورهای اندوهناک را واجد جنبه‌هایی خوب می‌دانند. اسپینوزا، بسی پیش از نیچه، همه‌ی تحریفات در زندگی و جملگی آن ارزش‌هایی را تقبیح می‌کند که به نامشان به تحقیر زندگی می‌پردازیم. [در این صورت،] ما زندگی نمی‌کنیم، بلکه فقط ظاهری از زندگی را از سر می‌گذرانیم، ما تنها می‌توانیم به این بیندیشیم که چگونه از مرگ اجتناب کنیم، و لذا کل زندگی‌مان چیزی نیست مگر پرستش مرگ.


@Kajhnegaristan

- ژیل دلوز


♦️رابطه ی عشق و رابطه ی جنسی♦️


اتمام

@Kajhnegaristan


♦️ربط چهره ی پدرانه به شی مطلق♦️

@Kajhnegaristan


♦️چگونه در نص متون عهد عتیق مرگ خدا به شکل ضمنی بیان شده است♦️


@Kajhnegaristan


♦️گفتاری از کتاب تازه چاپ شده ی ژیژک بنام «رخداد» عنوان این گفتار هست:«امر واقعی؛ مواجهه با شی مطلق» ♦️
🎙ارائه دهنده: رضا مجد

@Kajhnegaristan


♦️"عینیت و واقعیت در فیزیک
و در روانکاوی لکانی"♦️


📒تعریفی از علم در اذهان بعضی از دانش آموختگان ما وجود دارد که یک تعریف کارتزین نیوتونی از علم است. تعریفی که توسط بنیانگذاران تئوری کوانتومی یعنی بوهر، بورن، پالی و هایزنبرگ از یک طرف و فلاسفه مدرن از قبیل دریدا، فوکو، کویره و ویتکنشتاین از طرفی و همچنین از طرف روانکاو ژک لکان به زیر سؤال رفته است. پست مدرنیست ها، فمینیست ها و روشنفکران چپ نیز این تعریف از علم را مورد انتقاد قرار داده اند.
در حقیقت تعریف جاری از علم بیشتر یک تعریف «آمپی ریستی» empiristic است که در آن دانش از تجربه به دست می آید و افکار ما از حواس ما ناشی می شوند. در این تعریف دانش بر روی تجربه و مشاهده استوار است نه بر اساس یک تئوری. این تعریف آمپی ریستی از دانش در اوایل قرن بیستم توسط « آمپیریوکریتی سیت » ها empiriocriticist به زیر سؤال رفته و بعدها تعریف خود آنها نیز توسط بنیانگذاران تئوری کوانتومی تغییر کرده است. خاطرنشان می کنم که آمپیریوکریتی سیت ها ملهم از تئوری ترمودینامیک در فیزیک بوده اند. آنها معتقد بودند که این تئوری اصولاً مادی بودن ذره، یعنی کل ماتریالیسم را به زیر سؤال برده است و این کوانتوم تئوریسین ها بودند که توانستند موج و ذره را دو مرتبه در کنار هم قرار داده و ماده و ماتریالیسم را نجات دهند.

همچنین خوب است به خاطر بیاوریم که آمپی ریسم در قرن ۱۷ در انگلستان به وجود آمد ولی هرگز نتوانست در اروپای قاره ای در مقابل « رسیونالیسم »rationalisme دکارت و اسپینوزا قرار بگیرد. لکان در سال ۱۹۳۶ در مقاله ای با عنوان « ماوراء اصل واقعیت » هیوم و آمپی ریسم و ” associationisme ” او را نقد می کند و همگی را به کناری می نهد.
هدف من از سخنرانی امروز ارائه دادن تعاریفی است که فیزیکدانان بزرگ از علم، از مقوله « واقعیت » reality و از مقوله « عینیت »objectivity دارند و نشان دادن این نکته که بدون کمک ژک لکان، این دانشمندان گرانقدر قادر به حصول توافقی ما بین خودشان نخواهند بود. لازم به تذکر است که فیزیک معاصر خودبخود متوجه نظریات پسیکانالیز شده است. پالی، بوهر و جوردن در نوشته های خود به ارتباط عمیقی که مابین کوانتوم تئوری و پسیکولوژی موجود است اشاره کرده اند. جوردن راجع به تقارن هایی که مابین فیزیک کوانتومی و روانکاوی فرویدی و حتی پاراپسیکولوژی موجود است بحث می کند.
پالی، از مقوله های کوانتومی به ایده ناخودآگاه و « آرکه تایپ های » archetype یونگ و حتی به « دریافت فراحسی » extrasnstory perception ‌می رسد. انیشتین می گوید:‌ برای من هیچ شکی وجود ندارد که تفکر به طور عمده در ناخودآگاه حرکت می کند، هر آنچه که مفهومی conceptual است منتج از تأمل contemplation است.
سوکال می گوید: « حتی خوانندگان غیر دانش مدار non-scientist ما از خود سؤال خواهند کرد که آخر چگونه ممکن است ارتباطی بین تئوری کوانتومی و روانکاوی ژک لکان وجود داشته باشد؟ ». در واقع باید این جمله سوکال را به این صورت اصلاح کرد که اگر تعجبی باشد باید از جانب همین غیر دانش مدارها باشد و گرنه برای یک غول فیزیک مثل بوهر که از بنیانگذاران « فلسفه مکملی » complementarity است چنین چیزی یک امر بدیهی است. فلسفه ی مکملی به طور ساده به این معناست که علم دیگر نمی تواند خود را بی نیاز از آنچه به طور کلی فرهنگ بشری را تشکیل می دهد بداند. علم جدا از فلسفه، هنر، مذهب و آنچه خلاقیت بشری ایجاد کرده است وجود خارجی نخواهد داشت.
فلسفه مکملی به این معناست که احساس و هیجان مکمل منطق و عقل است و فرهنگهای مختلف مکمل یکدیگرند. با چنین تعاریفی چگونه ممکن است یک شاخه از علم خود را از شاخه دیگر بی نیاز بداند؟ بوهر می گوید: « روانشناسی از این نظر متفاوت است که به روابط متقابلی وابسته است که بر پایه وحدت خودآگاهی قرار دارند و از این نظر مشابهت بهت انگیزی با نتایج فیزیکی کوانتوم دارند. در اینجا ما بخصوص در مورد ویژگیهای کامل شناخته شده هیجان و اراده فکر می کنیم که نمی توان آنها را با تصاویر قابل رؤیت نشان داد. بخصوص تضاد ظاهریی که بین جریان درونی مداوم تفکر بر اساس تداعی ( تفکر تداعی گرا ) از یک طرف و حفظ وحدت شخصیت از طرف دیگر وجود دارد، بسیار شبیه رابطه ای است که بین تعریف موجی حرکت ذرات مادی از یک طرف و فردیت فناناپذیر این ذرات از طرف دیگر وجود دارد ».📒
ادامه دارد...

@Kajhnegaristan

Показано 20 последних публикаций.