مردانی که زیاد میدانند
بخش دوم
(بخش اول، اینجا)
۳- هیچ کس و هیچ نظام سیاسی نمیتواند نتایج تصمیمات و اعمال خود را پیشبینی یا آنها را کنترل کند.
اگر موارد قبلی را لحاظ کنیم، این نکته فهمیدنش ابداً مشکل نیست. اوائل سال ۲۰۰۳ در آمریکا بودم، و با بعضی دوستان آمریکاییام به شدت بحث داشتم در مورد جنگ با عراق، که معلوم بود دولت بوش در صدد وارد شدن در آن بود. آنها غالباً خواستار ورود به این جنگ بودند (به خاطر جو روانی بعد از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱)، و فقط نگران این بودند که چقدر طول میکشد که بغداد را بگیرند و چقدر تلفات خواهند داد! به آنها میگفتم: "برعکس خیلی از پیشبینیها، من فکر میکنم ارتش آمریکا خیلی سریع بغداد را خواهد گرفت! ولی چیزی که نه شما میدانید و نه کس دیگر، نتایج چنین جنگی خواهد بود. آخرالامر من و خانواده من است که باید در آن نقطه از جهان زندگی کنند، و ماییم که باید عواقب این جنگ را متحمل شویم."
هیچ کسی نمیتوانست آنچه بعد از آن جنگ اتفاق افتاد را محاسبه کند. اسرائیلیها که عموماً پشتیبان این جنگ بودند (چون از شر صدام راحت شدند)، نمیتوانستند پیشبینی کنند که ایران در خلا به وجود آمده دامنه نفوذ خود را بسیار گستردهتر از قبل خواهد کرد. دولت بوش نمیتوانست پیشبینی کند که حکومت ایران، در عوض عقبنشینی از مواضعش، به برنامه اتمی خود سرعت بخشد و سعی کند آمریکایی را در منطقه به زانو درآورد. نئوکانهای جنگطلب گمان نمیبردند که از عوارض آن جنگ این خواهد شد که آنها از سیاست آمریکا و حتی از حزب جمهوریخواه تا حد زیادی کنار زده خواهند شد....
این نمونه یکی از هزاران، بلکه میلیونها، مواردی است که هر روز و هر جا اتفاق میافتد. دولت شاه اصلاً به خواب هم نمیدید که، در بحبوحه اغتشاشات ۱۳۵۷، با فشار بر عراق برای بیرون کردن خمینی و امتناع کویت از پذیرفتن او، او از پاریس سر درآورد و مرکز توجه مطبوعات غربی شود. ساواک زمانی که برای شکست دادن گروههای مارکسیستی به اشاعه چپ اسلامی و افکار شریعتی کمک میکرد، گمان نمیکرد که خیلی زود همین چپ اسلامی بزرگترین خطر برایش خواهد شد. وقتی ریگان به "مجاهدین" در افغانستان کمک میکرد تا شوروی را در آنجا زمینگیر کند، هیچکس در دورترین کابوسهای خود هم نمیدید که بیست سال بعد دو هواپیما دو برج تجارت جهانی را فرو ریزند.
۴- کلهگندهها خیلی اوقات خیلی بیشتر از ما نمیدانند!
تصور میشود که افراد در مراتب بالاتر سیاسی (یا علمی یا اقتصادی) اِشراف بیشتری بر اوضاع و احوال دارند.
ولی در حقیقت اینگونه نیست. سقوط یکباره حکومت شوروی همانقدر برای یک روسی یا یک ایرانی یا یک آمریکایی معمولی سورپرایزی ناگهانی و غیرمنتظره بود که برای گورباچوف یا برای سیا (CIA) یا برای رئیس جمهور آمریکا. با تمام اشراف اطلاعاتی سیا و تمام جاسوسهای آنها و دیگر سازمانهای اطلاعاتی، این فروپاشی ناگهانی برایشان یک شوک بود.
سؤالی که ممکن است پیش بیاید این است که سازمانهای عریض و طویل اطلاعاتی مثل سیا چگونه در موارد اساسی و مهم میتوانند اینقدر فشل عمل کنند. جواب این سؤال همان عریض و طویل بودن آنهاست! هر سازمانی کمکم به بوروکراتیک شدن میل میکند، و مسائل بوروکراتیک شدن بر همه مسائلی که در مورد اطلاعات و دانش گفتیم اضافه میشود: کارمندسالاری، روندهای کُند اداری، انجماد سیستمی، قدرت یافتن کسانی که بلدند چگونه از نردبان قدرت در سیستم بالا روند....
تمام نکات فوق در مورد سرمایهداران یا شرکتهای بزرگ هم صحیح است! اینکه فکر کنیم پردهگردان حوادث سیاسی شرکتهای بزرگند به همان اندازه اشتباه است. بله، آنها اعمال نفوذ میکنند و در خیلی از تصمیمگیریها موثرند، ولی آنها هم در درازمدت نه میتوانند چیزی را پیشبینی کنند و نه چیزی را کنترل!
۵- سازمانهای اطلاعاتی و نهادهای مشابه خیلی اوقات حکومتهایشان را دچار خطا میکنند.
نیروهای سازمانهای اطلاعاتی دقیقاً به خاطر حجم اطلاعاتی که گاه از جزئیات دارند، گمان میکنند که دانششان از بقیه، و به خصوص از سیاستمداران، بیشتر است. در حالیکه اکثراً این جزئیات یا نویزند، یا کثرت آنها موجب غفلت از کلیت میشود (همان دیدن درختان و ندیدن جنگل!). به علاوه، در هر کدام از این سازمانها به تدریج دچار نوعی انجماد سازمانی میشوند: در مواجهه با سیل اطلاعات (راست و دروغ، مهم و نامهم، نویز و سیگنال) و در دنیای پرفریب جاسوسی و اطلاعاتی، به ناچار نوعی "ارتدکسی" اتخاذ میکنند، به این معنا که خط مشی مشخص فکری در مواجهه با اطلاعات اتخاذ میشود، این خط مشی کمکم به ستون ثابت تبدیل میشود و همه چیز بر اساس آن معیار سنجیده میشود. نمونهاش در مواجهه ساواک با مخالفین فکری، که همه خطر را گروههای چپ افراطی میدید و بنابراین به گروهها یا شخصیتهایی چپ مسلمان آزادی و قدرت عمل دادند.
ادامه دارد....
@jenabegav
بخش دوم
(بخش اول، اینجا)
۳- هیچ کس و هیچ نظام سیاسی نمیتواند نتایج تصمیمات و اعمال خود را پیشبینی یا آنها را کنترل کند.
اگر موارد قبلی را لحاظ کنیم، این نکته فهمیدنش ابداً مشکل نیست. اوائل سال ۲۰۰۳ در آمریکا بودم، و با بعضی دوستان آمریکاییام به شدت بحث داشتم در مورد جنگ با عراق، که معلوم بود دولت بوش در صدد وارد شدن در آن بود. آنها غالباً خواستار ورود به این جنگ بودند (به خاطر جو روانی بعد از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱)، و فقط نگران این بودند که چقدر طول میکشد که بغداد را بگیرند و چقدر تلفات خواهند داد! به آنها میگفتم: "برعکس خیلی از پیشبینیها، من فکر میکنم ارتش آمریکا خیلی سریع بغداد را خواهد گرفت! ولی چیزی که نه شما میدانید و نه کس دیگر، نتایج چنین جنگی خواهد بود. آخرالامر من و خانواده من است که باید در آن نقطه از جهان زندگی کنند، و ماییم که باید عواقب این جنگ را متحمل شویم."
هیچ کسی نمیتوانست آنچه بعد از آن جنگ اتفاق افتاد را محاسبه کند. اسرائیلیها که عموماً پشتیبان این جنگ بودند (چون از شر صدام راحت شدند)، نمیتوانستند پیشبینی کنند که ایران در خلا به وجود آمده دامنه نفوذ خود را بسیار گستردهتر از قبل خواهد کرد. دولت بوش نمیتوانست پیشبینی کند که حکومت ایران، در عوض عقبنشینی از مواضعش، به برنامه اتمی خود سرعت بخشد و سعی کند آمریکایی را در منطقه به زانو درآورد. نئوکانهای جنگطلب گمان نمیبردند که از عوارض آن جنگ این خواهد شد که آنها از سیاست آمریکا و حتی از حزب جمهوریخواه تا حد زیادی کنار زده خواهند شد....
این نمونه یکی از هزاران، بلکه میلیونها، مواردی است که هر روز و هر جا اتفاق میافتد. دولت شاه اصلاً به خواب هم نمیدید که، در بحبوحه اغتشاشات ۱۳۵۷، با فشار بر عراق برای بیرون کردن خمینی و امتناع کویت از پذیرفتن او، او از پاریس سر درآورد و مرکز توجه مطبوعات غربی شود. ساواک زمانی که برای شکست دادن گروههای مارکسیستی به اشاعه چپ اسلامی و افکار شریعتی کمک میکرد، گمان نمیکرد که خیلی زود همین چپ اسلامی بزرگترین خطر برایش خواهد شد. وقتی ریگان به "مجاهدین" در افغانستان کمک میکرد تا شوروی را در آنجا زمینگیر کند، هیچکس در دورترین کابوسهای خود هم نمیدید که بیست سال بعد دو هواپیما دو برج تجارت جهانی را فرو ریزند.
۴- کلهگندهها خیلی اوقات خیلی بیشتر از ما نمیدانند!
تصور میشود که افراد در مراتب بالاتر سیاسی (یا علمی یا اقتصادی) اِشراف بیشتری بر اوضاع و احوال دارند.
ولی در حقیقت اینگونه نیست. سقوط یکباره حکومت شوروی همانقدر برای یک روسی یا یک ایرانی یا یک آمریکایی معمولی سورپرایزی ناگهانی و غیرمنتظره بود که برای گورباچوف یا برای سیا (CIA) یا برای رئیس جمهور آمریکا. با تمام اشراف اطلاعاتی سیا و تمام جاسوسهای آنها و دیگر سازمانهای اطلاعاتی، این فروپاشی ناگهانی برایشان یک شوک بود.
سؤالی که ممکن است پیش بیاید این است که سازمانهای عریض و طویل اطلاعاتی مثل سیا چگونه در موارد اساسی و مهم میتوانند اینقدر فشل عمل کنند. جواب این سؤال همان عریض و طویل بودن آنهاست! هر سازمانی کمکم به بوروکراتیک شدن میل میکند، و مسائل بوروکراتیک شدن بر همه مسائلی که در مورد اطلاعات و دانش گفتیم اضافه میشود: کارمندسالاری، روندهای کُند اداری، انجماد سیستمی، قدرت یافتن کسانی که بلدند چگونه از نردبان قدرت در سیستم بالا روند....
تمام نکات فوق در مورد سرمایهداران یا شرکتهای بزرگ هم صحیح است! اینکه فکر کنیم پردهگردان حوادث سیاسی شرکتهای بزرگند به همان اندازه اشتباه است. بله، آنها اعمال نفوذ میکنند و در خیلی از تصمیمگیریها موثرند، ولی آنها هم در درازمدت نه میتوانند چیزی را پیشبینی کنند و نه چیزی را کنترل!
۵- سازمانهای اطلاعاتی و نهادهای مشابه خیلی اوقات حکومتهایشان را دچار خطا میکنند.
نیروهای سازمانهای اطلاعاتی دقیقاً به خاطر حجم اطلاعاتی که گاه از جزئیات دارند، گمان میکنند که دانششان از بقیه، و به خصوص از سیاستمداران، بیشتر است. در حالیکه اکثراً این جزئیات یا نویزند، یا کثرت آنها موجب غفلت از کلیت میشود (همان دیدن درختان و ندیدن جنگل!). به علاوه، در هر کدام از این سازمانها به تدریج دچار نوعی انجماد سازمانی میشوند: در مواجهه با سیل اطلاعات (راست و دروغ، مهم و نامهم، نویز و سیگنال) و در دنیای پرفریب جاسوسی و اطلاعاتی، به ناچار نوعی "ارتدکسی" اتخاذ میکنند، به این معنا که خط مشی مشخص فکری در مواجهه با اطلاعات اتخاذ میشود، این خط مشی کمکم به ستون ثابت تبدیل میشود و همه چیز بر اساس آن معیار سنجیده میشود. نمونهاش در مواجهه ساواک با مخالفین فکری، که همه خطر را گروههای چپ افراطی میدید و بنابراین به گروهها یا شخصیتهایی چپ مسلمان آزادی و قدرت عمل دادند.
ادامه دارد....
@jenabegav