Репост из: مینی شازده
انتزاع
آدمی برای عذاب خودش، روشهای نامتناهی دارد که «انتزاع» یکی از آنهاست.
انتزاع: جدا کردن، کندن، گرفتن، درآوردن جزیی از یک کل (فرهنگ فارسی معین).
مثلاً اولِ اول حضرت آدم (علی نبینا و علیهالسلام) وقتی میخواست ماجرای اخراج از بهشت را برای هابیل و قابیل تعریف کند، از اینجا شروع کرد که: من و مادرتان در بهشت «دوتا سیب» خوردیم که نباید میخوردیم. حتی بعدش هابیل و قابیل هم که بر سر گوسفندها بحثشان شد، مثلاً هابیل میگفت «هشتتا گوسفند»، قابیل میگفت نه «هفتتا گوسفند». خلاصه اینکه حرف از «دوتا سیب»، «سهتا پرتقال»، «هشتتا گوسفند» و ... بود. «عدد» با «معدود» معنی پیدا میکرد. بعدها مردمانی از نسل قابیل (بعید از است این خطاها از نسل هابیل نازنین!) تصمیم گرفتند عدد را از معدود جدا (انتزاع) کنند. از «دوتا سیب» عدد «دو» را جدا کردند و از «سهتا پرتقال» عدد «سه» را (و تا همین اواخر که از «بیتالمال» عدد «سههزار میلیارد» را) و به این اعداد بیمعنی، معنا سوار کردند. این انتزاع سرآغاز ماجراهای بعدی بود. بعدش بشر تصمیم گرفت عدد 2 را که خودش به تنهایی هیچ وجود خارجی ندارد، با 4 که آن هم وجود خارجی نداشت، جمع کند و عدد 6 را درست کند که آنهم به تنهایی و بدون سیپ و پرتقال بیمعنی بود. بعد دیگر همین دیوار کج را بالا برد و برد و ضرب و تقسیم، رادیکال، تابع، معادله چند مجهولی، حد و مشتق و انتگرال و معادله دیفرانسیل، فوریه و لاپلاس و پواسون و هزار کوفت و زهر مار دیگر را از همان اعداد انتزاعی اولیه درست کرد. یعنی اگر این سیب به 2 چسبیده بود، عمراً زیر رادیکال جا میشدند و عمراً از «دوتا سیب» میشد تبدیل لاپلاس گرفت و زاویه فازی سیب را با سینوس و کسینوس مشخص کرد. و درنتیجه هیچ وقت دانشجویان مهندسی اینگونه در هچل نمیافتادند که مجبور باشند به جای پیداکردن نیمه کمشدهشان لابهلای جزوهها(!)، کلی انتلگرال معین و نامعینی یاد بگیرند و ندانند کی و کجای زندگیشان به کار میرود. آدمی است دیگر! از دوتا سیب، سری فوریه میسازد و بعد هم یادش میرود که این سریِ از صفر تا بینهایت، اولش دوتا سیب بوده است.
دیشب رفتم مجلس دامادی یکی از رفقا. مداح و دیجی و حاجآقا و رقاص و تالار و عکاس و فیلمبردار و میوه و شام و ... همه یکجا جمع بود. یک مجلس مسخرهای که یک خط در میان مداح و دیجی چرت و پرت خواندند و ما هی برای دلخوشی داماد کف زدیم. بعدش هم میوه و شرینی و سایر مخلفات را خوردیم و ماچ و بوسه را در هوا پرت کردیم طرف داماد و آمدیم خانه. داماد بنده خدا هم فقط حواسش به این بود که همه ملزومات مراسم به خوبی انجام شود، که همه پذیرایی شوند، که کسی دلخور نشود، که ... مطمئنم هیچ لذتی از این مراسم نبرد، و طبعاً ما نیز هم. حتم دارم مجلس زنانه هم همین بود. به همین مسخرگی. تقریباً در این 15 یا 20 سال اخیر هرچه مراسم جشن عروسی رفتهام همین بوده است. فقط ولووم آهنگهایش کم یا زیاد شده یا میزان حرکات موزونش بسته به تعداد حاجآقاهای حاضر در مجلس بیشتر یا کمتر شده است.
دیشب به این فکر میکردم که مراسمهای عروسی و دامادی هم حکایت همان انتزاع عدد دو از سیب است. احتمالاً اولِ اولش فرهادی با هزار کوهکندن به شیرینش رسیده است و به میمنت و مبارکی تصمیم گرفته است اطرافیان را هم در «شیرینیِ دل خوش» شروع زندگی با معشوقش شریک کند. بعد یکی پیدا شده است که «شیرینی» را از «دل خوش» انتزاع (جدا) کرده و میوه را به آن اضافه کرده. بعد این دیوار کج بالا رفته و هی چیزهای مختلفی را اضافه کردهاند: مثل جشن و عروسی و ساز و آواز و تالار و شام و ماشین عروس و ... و حالا به جای «دل خوش»، برای عروس و داماد یک معادله چندمجهولی «ناویه- استوکس در دینامیک شارهها» آماده کردهاند. مجلس زنانه و مسائل آرایشگاه و لباس عروسی و حرف و حدیثهای بعد از مراسم و جهازبینان و جهازبران و ... که خودش روضه مفصل دیگری دارد. این تازه اختراعات مردم است و به لطف تدبیر و امید دولتهای مختلف، یک رادیکال به درجه n هم گرانیها روی معادله چند مجهولی عروسی گذاشته است که جواب را به هیچ طریقی گویا نمیکند.
خلاصه اینکه آدمی برای کوفت کردن زندگی برای خودش، راههای زیادی بلد است، «انتزاع» یکی از آنهاست.
13971026
@minishazde
آدمی برای عذاب خودش، روشهای نامتناهی دارد که «انتزاع» یکی از آنهاست.
انتزاع: جدا کردن، کندن، گرفتن، درآوردن جزیی از یک کل (فرهنگ فارسی معین).
مثلاً اولِ اول حضرت آدم (علی نبینا و علیهالسلام) وقتی میخواست ماجرای اخراج از بهشت را برای هابیل و قابیل تعریف کند، از اینجا شروع کرد که: من و مادرتان در بهشت «دوتا سیب» خوردیم که نباید میخوردیم. حتی بعدش هابیل و قابیل هم که بر سر گوسفندها بحثشان شد، مثلاً هابیل میگفت «هشتتا گوسفند»، قابیل میگفت نه «هفتتا گوسفند». خلاصه اینکه حرف از «دوتا سیب»، «سهتا پرتقال»، «هشتتا گوسفند» و ... بود. «عدد» با «معدود» معنی پیدا میکرد. بعدها مردمانی از نسل قابیل (بعید از است این خطاها از نسل هابیل نازنین!) تصمیم گرفتند عدد را از معدود جدا (انتزاع) کنند. از «دوتا سیب» عدد «دو» را جدا کردند و از «سهتا پرتقال» عدد «سه» را (و تا همین اواخر که از «بیتالمال» عدد «سههزار میلیارد» را) و به این اعداد بیمعنی، معنا سوار کردند. این انتزاع سرآغاز ماجراهای بعدی بود. بعدش بشر تصمیم گرفت عدد 2 را که خودش به تنهایی هیچ وجود خارجی ندارد، با 4 که آن هم وجود خارجی نداشت، جمع کند و عدد 6 را درست کند که آنهم به تنهایی و بدون سیپ و پرتقال بیمعنی بود. بعد دیگر همین دیوار کج را بالا برد و برد و ضرب و تقسیم، رادیکال، تابع، معادله چند مجهولی، حد و مشتق و انتگرال و معادله دیفرانسیل، فوریه و لاپلاس و پواسون و هزار کوفت و زهر مار دیگر را از همان اعداد انتزاعی اولیه درست کرد. یعنی اگر این سیب به 2 چسبیده بود، عمراً زیر رادیکال جا میشدند و عمراً از «دوتا سیب» میشد تبدیل لاپلاس گرفت و زاویه فازی سیب را با سینوس و کسینوس مشخص کرد. و درنتیجه هیچ وقت دانشجویان مهندسی اینگونه در هچل نمیافتادند که مجبور باشند به جای پیداکردن نیمه کمشدهشان لابهلای جزوهها(!)، کلی انتلگرال معین و نامعینی یاد بگیرند و ندانند کی و کجای زندگیشان به کار میرود. آدمی است دیگر! از دوتا سیب، سری فوریه میسازد و بعد هم یادش میرود که این سریِ از صفر تا بینهایت، اولش دوتا سیب بوده است.
دیشب رفتم مجلس دامادی یکی از رفقا. مداح و دیجی و حاجآقا و رقاص و تالار و عکاس و فیلمبردار و میوه و شام و ... همه یکجا جمع بود. یک مجلس مسخرهای که یک خط در میان مداح و دیجی چرت و پرت خواندند و ما هی برای دلخوشی داماد کف زدیم. بعدش هم میوه و شرینی و سایر مخلفات را خوردیم و ماچ و بوسه را در هوا پرت کردیم طرف داماد و آمدیم خانه. داماد بنده خدا هم فقط حواسش به این بود که همه ملزومات مراسم به خوبی انجام شود، که همه پذیرایی شوند، که کسی دلخور نشود، که ... مطمئنم هیچ لذتی از این مراسم نبرد، و طبعاً ما نیز هم. حتم دارم مجلس زنانه هم همین بود. به همین مسخرگی. تقریباً در این 15 یا 20 سال اخیر هرچه مراسم جشن عروسی رفتهام همین بوده است. فقط ولووم آهنگهایش کم یا زیاد شده یا میزان حرکات موزونش بسته به تعداد حاجآقاهای حاضر در مجلس بیشتر یا کمتر شده است.
دیشب به این فکر میکردم که مراسمهای عروسی و دامادی هم حکایت همان انتزاع عدد دو از سیب است. احتمالاً اولِ اولش فرهادی با هزار کوهکندن به شیرینش رسیده است و به میمنت و مبارکی تصمیم گرفته است اطرافیان را هم در «شیرینیِ دل خوش» شروع زندگی با معشوقش شریک کند. بعد یکی پیدا شده است که «شیرینی» را از «دل خوش» انتزاع (جدا) کرده و میوه را به آن اضافه کرده. بعد این دیوار کج بالا رفته و هی چیزهای مختلفی را اضافه کردهاند: مثل جشن و عروسی و ساز و آواز و تالار و شام و ماشین عروس و ... و حالا به جای «دل خوش»، برای عروس و داماد یک معادله چندمجهولی «ناویه- استوکس در دینامیک شارهها» آماده کردهاند. مجلس زنانه و مسائل آرایشگاه و لباس عروسی و حرف و حدیثهای بعد از مراسم و جهازبینان و جهازبران و ... که خودش روضه مفصل دیگری دارد. این تازه اختراعات مردم است و به لطف تدبیر و امید دولتهای مختلف، یک رادیکال به درجه n هم گرانیها روی معادله چند مجهولی عروسی گذاشته است که جواب را به هیچ طریقی گویا نمیکند.
خلاصه اینکه آدمی برای کوفت کردن زندگی برای خودش، راههای زیادی بلد است، «انتزاع» یکی از آنهاست.
13971026
@minishazde