این لحظه های بی حس، چون جسم مرده سرد ست
بر تار های صوتم تا چند سانت گرد ست
از هوش میروم تا، چشمت به یاد آید
آن خاطرات سمٌی، رنگش بنفش و زرد ست
آن چشم ها به من گفت:"او دوستت ندارد"
یک، جفت هم که بیاید بازم عددِ فرد ست
ذهنم چو پرتگاهی، تاریک و پر خطر شد
هر جایِ آن امیدی از زندگیم طرد ست
حتی اگر نباشد درگیر خاطراتت
با ورژنی خیالی درگیر یک نبرد است
یک جفت هم نیامد در دستِ بازیِ ما
گفتم که بخت عشقم مانندِ تخته نرد ست
محتاج لطف و بخشش آواره ی خیابان
چون پیرمردِ گیتاریستی که دوره گرد ست
@intrepide1 | #غین