Parte 147&14 8tavane 1negah
Parte 147
مثل احمق ها وسط یه عالمه آدم که میرقصیدن ایستاده بودم و عملا هیچ کاری نمیکردم!
نمیدونم چه مدت گذشت که یهو برق رفت و سالن غرق تاریکی و همهمه شد!
با تنه محکمی که بهم خورد محکم زمین خوردم و آخ بلندی گفتم!
چند ثانیه بعد صدای شلیک گلوله و فریاد مرد و زن باهم مخلوط شد!
از صدای شلیک گلوله مغزم قفل کرده بود؛ اما سریع به خودم اومدم؛ بلند شدم و با سرعت شروع کردم به دویدن؛ فضا ترسناک و تاریک بود ؛ بهترین فرصت واسه فرار بود.
درحال دویدن بودم که پام به چیزی گیر کرد ومحکم رو شخصی افتادم؛ خواستم عذر خواهی کنم که یهو برق کل سالن روشن شد و من تونستم اون شخص رو ببینم!
باورم نمیشد زبیده بود که وسط پیشونیش رو گلوله سوراخ کرده بود!
از ترس جیغ بلندی کشیدم که باعث شد توجه چند نفر بهم جلب شه!
زمان گذشته
اردلان
مهران با عصبانیت رو به محافظ ها فریاد زد
-یه حلقه دفاعی دور اردلان خان تشکیل بدین تا از اینجا بیرون بریم زود باشین!
اسلحه ام رو از پشت کمرم بیرون اوردم و گفتم- بذار ببینم قضیه چیه؟
-اردلان منو دیوونه نکن! رئیسمی که باش! مهم اینه که رفیقمی؛ نمیتونم بزارم تو این جهنمی که هر لحظه امکان داره یه گلوله بخوره تو قلبت و بمیری بمونی!
میخواستم جواب مهران رو بدم که برق اومد؛ همزمان صدای جیغ دختری رو شنیدم؛ تا برگشتم سارا رو از دور دیدم.
@farhadsharParte 148
مهران منو به سمت خودش برگردوند وگفت
-به چی نگاه میکنی پسر؟ بزن بریم!
دستمو از توی دستش بیرون کشیدم و به سمت سارا راه افتادم؛ یه حسی بهم میگفت اسلحه رو بزار رو پیشونیش وکارش رو تموم کن!
نمیدونم چه خبر بود که در لحظه ای دورش شلوغ شد و از دیدم خارج شد؛ سرعتم رو بیشتر کردم به اونجا که رسیدم جمعیت رو کنار زدم
اما چیزی دیدم که باورم نمیشد؛ جسد زبیده روی زمین در حالی که یه گلوله وسط پیشونیش خورده بود غرق خون بود و بقیه هم دورش!
پس اون صدای شلیک مال این بود؟! اما چرا کشته بودنش؟ کار کی بود؟
مهران سریع خودش رو به من رسوند و با جدیت به افرادی که کنارم ایستاده بودن نگاه کرد
هرکسی چیزی میگفت
-اوه خدای من!
-زن خوشکلی بود!
-میگن مراقبش کشتتش!
-این دختره کیه؟
-حیف شد
و.....
نگاهم روی تن ترسیده سارا موند!
انگار سنگینی نگاهم رو حس کرد سرش رو بالا آورد تا متوجهم شد با نگاه ترسیدش عقب عقب رفت؛ جمعیت رو پس زد و شروع کرد به فرار کردن!
صدای جمع دوباره بلند شد!
فوری دنبالش دویدم!
همونطور که دنبالش بودم دیدم میدووه سمت در سالن؛ یه لحظه ایستادم مهران بهم رسید- چکار میکنی اردلان!؟
بی دلیل روبه مهران گفتم
-اون دختره رو بیارین واسم!
-واسه چی؟اخه الان وقت این کاراست اردلا....
-فقط کاری که میگم رو بکن!
Share knin :(((
@farhadshar