حسين وى


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


حسين وى، گاهى كه چيزى مى‌نويسد

Связанные каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


.
در این روزها که پوست شهر دریده شده و پوسته‌ی ترس اندک‌اندک در حال فروریختن است،

👌 یادم باشد آن‌چه من از بیرون تحسین می‌کنم و شعارش را می‌دهم و برایش هورا می‌کشم، برای تک‌تک دختران و زنانی که به خیابان می‌آیند و حتی قدمی را با اندکی آزادی بیشتر برمی‌دارند، هزینه‌ای دارد که حتی در ذهن من نمی‌گنجد!

👌 یادم باشد ترس هر روزه و هر لحظه‌ای که یک زن در این جامعه‌ی مردسالار اقتدارگرای انحصارطلب تجربه می‌کند - جامعه‌ای که نه نهاد خانواده، نه عرف، نه شرع و نه قانون، حق را به او نمی‌دهد - احساسی‌ست که من هرگز آن را درک نکرده و نخواهم کرد!

👌 یادم باشد آن‌چه برای من رایحه‌ی خوشایندی از تغییر و تصویر خوش‌بینانه‌ای از فردایی بهتر است، امروز و در کام دختری که موهایش را رها کرده و در مترو یا فروشگاه یا خیابان، با لباسی که تنها اندک شباهتی به دلخواهش دارد راه می‌رود، طعم تلخِ ترس از توهین و تحقیر و تهدید با خود دارد.

من مقصر نیستم که در این جامعه، مرد به دنیا آمده‌ام؛ اما یادم باشد - و باید هر لحظه به خودم یادآوری کنم - که مرد بودن به غلط، برتری و مزیتی در تعامل با این جامعه و حکومت به من داده که باید هوشیارانه، مجدّانه و فعالانه آن را از خودم سلب کنم، تا شاید اندکی بفهمم نیمی از جامعه، از چه آزادی‌های بدیهی و آشکاری محروم‌اند و برای پس گرفتن تک‌تک آن‌ها چه هزینه‌هایی می‌پردازند.

پس،
👌 یادم باشد همچنان که شجاعت و جسارت زنانی را که حصار تنگ دیکتاتوری را می‌شکنند می‌ستایم، ترس‌ها و نگرانی‌های بقیه را درک کنم، و از کسانی که بیشترین زخم را خورده‌اند، طلبکارِ مبارزه و هزینه نباشم.

👌 یادم باشد که زندگی یک مبارزه‌ی هر روزه و آزادی یک آرمان ابدی‌ست؛ و من به اندازه‌ی خودم، برای رسیدن به آن، به تمامی مسوولم.

👌 و یادم باشد که #زن_زندگی_آزادی شعورمندترین شعاری‌ست که می‌تواند ما را نجات دهد.

#نه_به_حجاب_اجباری


Репост из: Renani Mohsen / محسن رنانی
.
.
👈 سقوط

✍️
محسن رنانی


چکیده:
سقوط هر شرکت، سازمان یا ساختار سیاسی و اجتماعی چهار مرحله دارد؛ وقتی مرحله چهارم رخ دهد «رخداد سقوط» پایان می یابد. جمهوری اسلامی سه مرحله اول سقوط را طی کرده است، نمی‌دانم تا کی و تا چه حد می‌تواند، با مقاومت، خشونت و امنیتی کردن جامعه، مانع تحقق مرحله چهارم شود؛ اما می‌تواند با تغییر رویه،‌ پیش از آن که با «انقلاب از پایین»، مرحله چهارم سقوط نیز رخ دهد، از طریق «انقلاب از بالا»، احتمال فروپاشی را کاهش دهد.

مقدمه:
این متن را حدود دو ماه پیش نوشتم. واقعش مردد بودم که منتشر کنم یا فقط برای مقامات بفرستم. همه ما می‌دانیم که بالاخره کشور از شرایط فروبسته کنونی گذر خواهد کرد،‌ اما تلاش همه ما باید این باشد که حکومت کم‌هزینه‌ترین راه را برای گذار کشور انتخاب کند. این که ایران به سوی تجربه شیلی و آفریقای جنوبی برود یا به سوی تجربه لیبی و سوریه، ابتدا به رفتار حکومت بستگی دارد و پس‌از آن به رفتار جامعه. منافع ملی ایران اقتضا می‌کند که هر دو طرف (حکومت و جامعه) تمامی راههای کم‌هزینه‌تر را تجربه کنند. یعنی تحول انقلابی و خشونت‌آمیز باید آخرین راه حل باشد. با این نگاه بود که ابتدا نسخه اولیه این متن را برای آقای دکتر محمدجواد ظریف فرستادم و خواهش کردم اگر می‌توانند آن را به دست مقام رهبری برسانند. هنوز هم گمانم بر این است اگر مقامات به صورت عریان با واقعیت روبه‌رو شوند، ناخودآگاه بر تصمیماتشان اثر می‌گذارد. اما پس از دو ماه ایشان پیام داد که تلاشش ناموفق بوده است. چنین شد که تصمیم گرفتم آن نوشته را با شرح و تفصیل بیشتر و بیانی بی‌پرده‌تر، برای انتشار عمومی بازنویسی کنم؛ که همین متنی است که می‌خوانید.

من این نوشته را منتشر می‌کنم تا از یک‌سو خانواده کشتگان و جوانان آسیب‌دیده و معترضِ جنبش مهسا غمناک نباشند و بدانند که اعتراض‌شان چه دستاورد عظیمی داشته است و در همین چند ماه توانسته‌اند یک مرحله از چهار مرحله سقوط را رقم بزنند؛ و از سوی‌دیگر اگر هنوز در درون نظام سیاسی هستند کسانی که از سطح هیجان و ترس روانشناختی عبور کرده‌اند و قدرت نگریستن عقلانی به تحولات را دارند، واقعیت را دقیق‌تر ببینند و به مراکز قدرت منتقل کنند؛ شاید هنوز فرصت بازگشت و همگرایی از دست نرفته باشد. چون معتقدم فرصت «اصلاح از بالا» از دست رفته است، اما تا زمانی که مرحله چهارم سقوط رخ نداده است، امکان «انقلاب از بالا» منتفی نیست. و البته اکنون تنها با «انقلاب از بالا» است که می‌توان «انقلاب از پایین»، را منتفی کرد؛ وگرنه «انقلاب از پایین» به‌طور طبیعی رخ خواهد داد. حکومت باید بداند که با ثبات کنونی اوضاع، غره نشود و رجز نخواند، که فرصتش اندک‌تر از آنی است که گمان می کند؛ و بداند که حتی اگر با روشهای سرکوب خشن این نسل را از نظر روانشناختی ناامید کند، اما این نسل به‌مرحله «امید وجودی» رسیده است و هر لحظه می‌تواند افق‌های امید‌بخش تازه‌ای را خلق کند، پس به جای درافتادن و سرکوب و تحقیر این نسل، آن را درک کند و سخنش را ارج بگذارد و با او گفت‌وگو کند.

تجربه یک قرن اخیر به من می‌گوید که اگر قاجاران برنیفتاده بلکه اصلاح شده بودند، و انقلابیان به جای .....

ادامه متن را در یکی از پیوندهای زیر بخوانید:

برای مطالعه مطلب در تارنمای رسمی محسن رنانی کلیک کنید


برای مطالعه مطلب در فایل‌ پی‌دی‌اف کلیک کنید

برای مطالعه مطلب در نمای فوری، روی کلید زیر کلیک کنید
.


Репост из: Renani Mohsen / محسن رنانی
.
✍️   استفراغِ مبارک!
 
دلم روزی چند بار می‌‌پرسد چرا در این زمانه که ساعت به ساعت دارد تحولات تازه‌ای رخ می‌دهد و باید زودبه‌زود نوشت و گفت، اینقدر دیر به دیر چیزی منتشر می‌کنی؟ عقلم می‌گوید دیگر از نوشتن و گفتن چه سود؟ می‌گوید همین نوشته که داری می‌نویسی هم از نوع دست‌و‌پا زدن بی‌ثمر روشنفکری است. خدایی راست می‌گوید.
 
می‌دانید! حکومت چند دهه به‌جای ساختن و کاشتن و سبز کردن و امید دادن و افق گشودن و غنی‌سازی خاک ایران و جامعه ایران، آن را شخم زد و تخلیه کرد؛ و هر آدم و حیوان و کوه و معدن و دریاچه و گیاهِ ارزشمند و آرام‌کننده و امیدبخش و استحکام دهنده‌ای که بود را قطع کرد و  بُرد و خورد و گزینش کرد و تحقیر کرد و تخریب کرد و فراری داد. اکنون که افق را ابر سیاه فراگرفته و بارش شروع شده و سیل راه افتاده است، چه می‌شود کرد با سیل؟ حکومت جلوی سیل ایستاده است و به آن شلیک می‌کند. بیچاره گمان می‌کند سیل را می‌شود با شلیک متوقف کرد. روشنفکران هم پشت سر سیل ایستاده‌‌اند و فریاد می‌زنند آآی سیل از این طرف برو، آآی سیل از آن طرف نرو. زهی خیال باطل!
 
 آآی حکومت آآی ما روشنفکران! همه‌مان عقبیم، همه‌مان هنوز خوابیم و همه‌مان مقصریم. حکومت روزگار درازی فریب داد و تبعیض کرد و قانون را لجن زد و مردم را ندید؛ ما هم پی‌در‌پی سکوت کردیم و منفعت طلبی کردیم و چشمان‌مان را بر آن همه تبعیض و تنگی و حماقت بستیم. و اکنون این نسل، که آینده ایران مال اوست و حق اوست، دارد همه ما را و همه آن‌چیزی که رنگ و بوی ما را دارد، استفراغ می‌کند. آن هم چه استفراغِ عمیق و مبارکی.
 
محسن رنانی / بعد از شادی مردم برای باخت تیم ایران از انگلیس
 
@Renani_Mohsen

www.renani.net
.


Репост из: روانشناسي آنلاين سيميآروم
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
💌 ولنتاین امسال، شاید بهتر باشد نگاه دوباره‌ای به تعریف عشق داشته باشیم؛ فارغ از اصطلاحاتی مثل غیرت، ناموس، تعصب یا هر مفهومی که ممکن است بر عشق حقیقی و سالم سایه بیندازد.

⁉️ لازم است از خودمان بپرسیم عشق چی هست؛ و مهم‌تر از آن، عشق چی نیست!

😍 اگر این ویدیو را مفید می‌دانید، و مثل ما از پایان زیبایش لذت بردید، برای کسانی که دوست‌شان دارید ارسالش کنید.

روز عشق مبارک.❤️

برای مطالعه مقالات درباره عشق و رابطه وارد لینک شوید.

🔗https://b2n.ir/z78123
@simiaroom 💚


.
(صفر)
رای نمی‌دهم.

در آخرین ساعاتی که آخرین بازمانده‌های «جمهوریت» ناقص‌الخلقه‌ای که دلخوش به آن بودیم، در مغاک حتمی فرو می‌رود، آشفته‌حالم مثل محکومی که آخرین ساعات پیش از اعدام را می‌گذراند. در مرگ قریب‌الوقوع این بیمار محتضر - وطن - تردیدی ندارم، اما به رستاخیز ایران در جهانی دیگر امیدوارم. جهانی که تنها از پسِ پذیرش شکست در روش‌ها و بن‌بست بودن راه‌هایی که تا کنون آزموده‌ایم سر بر می‌آورد.

(یک)
رای دادن، انتخاب ابزار است نه هدف. این ابزار را بارها آزمودیم برای رسیدن به اهداف گوناگون. زمانی برای اصلاح. وقتی دیگر برای نگه داشتن امید. بعدتر برای دفع شرّ بزرگ‌تر. هیچ‌کدام نتیجه نداد؛ این کلید را که زور زدیم بچرخد و قفل در را بگشاید، آن‌قدر نچرخید تا بالاخره شکست و امکان گشودن این در را با کلید، برای همیشه بست.

(دو)
بسیاری به آنچه که من امروز (بهتر بگویم، دی۹۶ و آبان۹۸) رسیدم، بسیار زودتر رسیده بودند؛ ۸۸، ۷۸، ۶۷ یا ۵۷. بعضی هنوز بر این باورند که اصلاح ممکن است. من دقیقن بیست سال است که به قصد اصلاح رای نداده‌‌ام، چون امیدی به اصلاح نداشته‌ام. فقط تلاش می‌کردم به اندازه‌ی خودم مسیری مسالمت‌آمیز را برای تغییر واقعی باز نگه دارم، مسیری که در انتهای آن، جان و مال و شرف و آزادی مردمان این سرزمین ارجمند و ارزشمند قلمداد شود. حالا دیگر این مسیر را هم بسته می‌بینم، با اجساد خونین پیران و جوانان و حتی کودکانی که در راه آزادی، برابری و معیشت، ردی از خون بر سنگفرش‌های این راه به جا گذاشته‌اند.

(سه)
مساله انتخاب این یا آن نیست؛ مساله این است که دیگر انتخاب معنا ندارد. پرده‌ها کنار رفته و بر همگان آشکار است که ما با آخرین کاریکاتور جمهوریت مواجهیم؛ کاریکاتوری که به زودی پاره خواهد شد و نظامی پارلمانی یا من‌درآوردی جایش را خواهد گرفت تا همین اندک زحمت حاکمان تمامیت‌خواه هم برای توجیه کارهایشان لازم نباشد. در این نمایشِ به‌شدت مبتذل، فقط باید صحنه را ترک کرد و حتی تماشاچی هم نبود.

(چهار)
اما من امیدوارم چون به مانند بسیاری دیگر، حالا دیگر می‌دانم روش دیگری باید برگزید. روشی سخت‌تر، مجاهده‌ای روزمره برای بازسازی جامعه‌ای متشکل و متحد، دوختن پارگی‌هایی که حکومت میان اقوام و ادیان و افکار و سلایق مختلف ایجاد کرده، و ساختن نهادهای مدنی تازه و قدرتمند. مجاهده‌ای که شاید سال‌ها به طول بینجامد، اما راهی جز آن نیست.
ما از صندوق‌هایی که از آنِ ما نبودند دل بریدیم.
حالا باید به دست‌های هم ایمان بیاوریم.
.


.
قتل فرزند و تکه‌تکه کردن جنازه و انداختن پاره‌های بدنش توی سطل زباله، خبری نیست که هرروزه بشنویم یا گمان کنیم اتفاقی روزمره در این جامعه است. جنایتی استثنایی‌ست که غیرعادی بودنش به صدر اخبار می‌کشانَدش.

اما بعضی خبرها نه چون تکرار می‌شوند و هر روز اتفاق می‌افتند، بلکه چون نوک کوه یخی هستند که گاهی بیرون می‌زند و پرده از رازی هولناک در لایه‌های درونی افکار و باورهای مردمان این جامعه برمی‌دارند، مهم‌اند.

آن‌چه استثنا نیست و از فرط تکرار عادی به نظر می‌رسد، این است که خانه دیگر مامن و پناه بسیاری ما نیست. آغوش مادران و پدران که قرار بود آخرین سنگر ما باشد، گاهی خاکریز اول هجومِ سنّتِ صیقل‌نیافته و باورهای کورکورانه به زیست و زندگی ماست. نه تنها مردمان غریبه‌ای که لبخند می‌زنند، که حتی نزدیک‌ترین آدم‌ها به ما، آن‌ها که خون و پوست و گوشت‌مان از آن‌هاست، در ذهن خود طناب دار ما را می‌بافند.

پدرها و مادرها البته همچون پدر رومینا اشرفی دست به داس نمی‌برند و مانند والدین بابک خرمدین با ارّه دست و پای فرزندان‌شان را نمی‌برند، اما طناب پوسیده‌ی افکار بسیاری‌شان هر روزه گلوی فرزندان را می‌فشرد؛ همدست با معلم و مربی و پلیس و مسوول و متشرعان متعصب. و در این فقره‌ی خاص، خلاف تمام شئون زندگی جمعی ما که جزیره‌ایم و تنها، الحق که همه‌ی این جماعت از ترس رسوایی همرنگ‌اند!

این قتل فجیع و مشابه‌های رو به افزایشش را می‌توانیم تیتر اول صفحات حوادث و پیج‌های زرد اینستاگرامی بدانیم، یا زنگ‌های هشداری که تک‌تک افراد مسوول در این جامعه را - از دولتمردان و متولیان فرهنگ و جامعه گرفته تا پدر یا مادر یک خانواده - از خواب خرگوشی بپرانَد. انتخاب با ماست، و هر ثانیه برای این انتخاب دارد دیر می‌شود.


📖 کتاب جدیدم، عین عاشقی.
در کمتر از دو ماه، گمانم چاپ اول کتاب به پایان رسیده. چاپ‌های بعدی کتاب را می‌توانید علاوه بر فروشگاه‌های سراسر کشور، از کتابفروشی‌های آنلاین هم تهیه کنید، از جمله شهرکتاب آنلاین (لینک زیر):

https://b2n.ir/y15998


Репост из: رادیو چهرازی و ... 🎧📚🎬
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
باید روزی یک نصف لیوان
آب بدهم به گلدانِ حسن یوسف.
وگرنه می‌خشکد.
یک روز حَواسم به حسن یوسفم نباشد
می‌پژمرد.
روز دیگر نفسش به شماره می‌افتد و سوم
روز،می ميـرد...
گلِ توى گلدان مصداق ملموسِ رعايت است ...
رعايــت همان چيزى است كه ما در زندگى گمش كرده ايم !
همان كه گم شدنش گلدانهاي مان، آدم هاي مان و عشق هاي
مان را خشكانده است.
بهار است ...
فصل رعايت !
رعايت گلدان ها، آدم ها، عشق ها.


🔸حسین وحدانی

@Radio_chehraziii


.
مردی دختر نوجوانش را به ظن ارتباط با مردی دیگر، در خواب سر می‌بُرد. فرداروز برایش مجلس عزا برپا می‌کند و همراه با دیگر مردان فامیل، در سوگش اعلامیه می‌دهد. جز - شاید - چند صباحی سپری کردن در گوشه‌ی زندان، مجازاتی در انتظار مرد نخواهد بود. بسیاری دخترِ سربریده را مقصر قلمداد می‌کنند و جمعی حتی در دل یا بر زبان به پدرِ «غیرتمند» آفرین می‌گویند.

این یک پرده‌ی باورنکردنی اما واقعی از زندگی روزمره در ایران است، در سال ۲۰۲۰ میلادی.

از خشونت کلامی گرفته تا سر بریدن دخترکی در خواب، ما با معجون وحشتناک سنت و خشک‌مذهبی و بی‌قانونی مواجهیم. از مادری که دخترش را تهدید می‌کند که «می‌دم بابات سرتو بذاره لب باغچه» تا مردی که در دعوا فحش ناموسی می‌دهد، همه در طبخ این معجون مرگبار شریک‌اند. پادزهر این زهر کشنده هرچه که باشد، سکوت نیست. باید فریاد کشید و این پرده‌ی زشت را پاره کرد؛ از هرجایش که شد. شراکت در این جنایت خیلی به ما نزدیک است؛ به اندازه‌ی ناسزایی با کلیدواژه‌ی مادر و خواهر، یا کلام باطلی که در تقدیس مفاهیم موهوم «غیرت و ناموس» نوک زبان‌مان می‌آید.

#رومینا_اشرفی
#قتل_ناموسی


⚠️ با «کرونامارکتینگ» آشنا شوید!
🎥 ☝️اگر کسب‌وکاری برای خودتان دارید، یا در سازمانی مشغول به کار هستید، پیشنهاد می‌کنم دیدن این ویدیو را از دست ندهید.
💡اگر کسی را سراغ دارید که کسب‌وکار شخصی، کوچک یا متوسطی دارد، حتما ویدیو را برایش بفرستید.

اواسط ویدیو هم یک آب‌نبات بامزه برای‌تان گذاشته‌ام 🍭😅


Репост из: سئو24 | وب24
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
کرونا، تنها ویروس قرن حاضر بوده که توانسته خواب و خوراک را از ۷ میلیارد جمعیت انسان‌های روی زمین بگیرد، حرف خود را به میان آنها بیندازد، با هر ترفندی دیده شود و همه را مجبور به تغییر سبک زندگی خود کند.

در بازاریابی نیز اگر بتوانیم محصول خود را به شکلی عرضه کنیم که تمامی این ویژگی‌ها درباره آن صدق کند، قطعا می‌توانیم فروش خوب آن را تضمین کنیم و مدت‌ها در بازار بر سر زبان‌ها بمانیم.

قبلا قول داده بودیم در ویدئویی با همراهی حسین وحدانی، مشاور، مدرس و استراتژیست بازاریابی محتوا، به بررسی درس‌هایی بپردازیم که می‌توان از کرونا گرفت. این ویدئو را می‌توانید همین حالا ببینید.

۳۱ اردیبهشت ماه هم وبیناری برای تشریح این ۷ درس با حضور آقای وحدانی برگزار خواهد شد.
↗️ @seo24


Репост из: 🔘
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
#ویدئو

✳️ لایو #حسين_وحدانی با کاوه راد (۲)
99-02-24

www.instagram.com/hoseinvi


Репост из: 🔘
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
#ویدئو

✳️ لایو #حسين_وحدانی با کاوه راد (۱)
99-02-24

www.instagram.com/hoseinvi


در دوازدهمین شب از «چند شب اردی‌بهشت» که در آن هر شب با دوست عزیزی شعر ‌خواندیم و عیش کردیم، با فهیمه خضرحیدری نشستیم و از همنشینی احساس و ادبیات حظ بردیم.
ظریفی لایو را ضبط کرده و در کانال تلگرامش گذاشته است. شما هم ببینید و از زیبایی کلام فهیمه لذت ببرید.


Репост из: 🔘
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
#ویدئو
✳️ لایو #حسين_وحدانی با فهیمه خضر حیدری (۲) 99-02-23

www.instagram.com/hoseinvi


Репост из: 🔘
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
#ویدئو

✳️ لایو #حسين_وحدانی با فهیمه خضر حیدری (۱) 99-02-23

www.instagram.com/hoseinvi


.
هرکسی یک وقتی، با یک چیزی باورش می‌شود که بهار دارد می‌آید. یکی با دیدن بنفشه‌ها. یکی با خرید عید. یکی با بو کشیدن هوا. یکی با ورق زدن تقویم. یکی با اولین بوسه‌ی بعد از سال‌تحویل.

خب، کو بنفشه‌هامان؟ کو خنده‌هامان؟ کو بوسه‌هامان؟ کو روزهامان اصلن؟ امسال که خیلی‌هامان هیچ نشانی از نوروز سراغ نداریم، کو نوروزمان؟ از کجا بفهمیم بهار شده است؟

بگذارید بگویم‌تان: باید پناه ببریم به پنجره‌ها. باید ایمان بیاوریم به این‌که روزی باز می‌شوند. باید باور کنیم که پشت پنجره، آسمانی هست؛ و آسمان، تنها جایی‌ست که برای باورِ بهار، دلیل نمی‌خواهد.

پشت این پنجره پرواز است. و این پنجره بزرگ‌ترین سهم ماست از دنیا. دنیا یک پنجره‌ی باز، یک پرواز، آن بالابالاها به ما بدهکار است، رفیق.

پنجره،
پرواز،
آزادی،
سهم من و تو باشد امسال.
.
#بهار
#سال_نو


تاریخ دارد صبورانه و سختگیرانه، تمام درس‌هایش را برای ما ایرانیان مرور می‌کند. انگار در میانه‌ی یک حکایت آموزنده‌ی تاریخی هستیم که در آن فساد و تباهی ذره‌ذره متولد می‌شود و ستم حاکمان هم‌زمان با ناهمدلی مردمان، سرزمینی را از درون فرومی‌پاشد. تو گویی داریم سرنوشت قوم لوط و عاد و ثمود را در کتاب‌های مقدس می‌خوانیم یا داستان‌های «کلید اسرار» را تماشا می‌کنیم.

این آخری - بلای کرونا - اما از همه عبرت‌آموزتر است. هیچ چیز به اندازه‌ی مصیبتِ تلخِ یک بیماریِ فراگیر، تمثیل روشنی از‌ بلایی که بر سر جامعه‌مان آورده‌ایم و آورده‌اند نیست. فقدان همدلی، بی‌توجهی به درد یکدیگر، خاموش ماندن و دم نزدن در برابر ظلمی که بر هم‌وطنان‌مان رفته و می‌رود، همه و همه در این تصویر ترسناک که امروز جزیی از آن هستیم جلوه کرده‌اند.

دیگر صحبت از آلودگی هوا نیست که از پایتخت بگریزیم و نجات یابیم. دیگر حکایت سیل و زلزله نیست که در خانه‌های امن خود پناه بگیریم. دیگر اعدام و زندان و گرفتاری فعالان سیاسی و اجتماعی و فرهنگی نیست که بگوییم ما که نبودیم. دیگر حکایت ظلمی که بر زبان و فرهنگ و اقتصاد کرد و ترک و بلوچ و عرب می‌رود نیست که به هزار ترفند عقل توجیهش کنیم. دیگر سخن از معترضان خیابانی نیست که تقصیر را گردن خودشان بیندازیم. دیگر حرف از درویش و بهایی و دگرباش و دگراندیش نیست که نادیده گرفتنِ آزادی‌شان را نادیده بگیریم. حالا دیگر چه بخواهیم و چه نخواهیم، چه کر و کور شویم و چه گوش و چشم باز کنیم، در معرض خطریم؛ از هم، برای هم!

سعدی - که رحمت بر او باد - صدها سال پیش سرود که:
بنی‌آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نمانَد قرار.
حالا آن روزمان رسیده که بی‌قراریم و افسوس که تا کارد به استخوان خودمان نرسید، بی‌قرار نبودیم برای بی‌قراری دیگران. دیر است؟ بلی؛ خیلی هم دیر شده، اما هنوز هم وقت هست برای آدم بودن و آدم ماندن. برای دیدن و به دوش کشیدن رنج دیگران. برای یکصدا شدن در برابر ظلم و ستم.

از این بلای تازه که جان به در بردیم - که باید ببریم - یادمان بماند مصیبت واگیر دارد. یادمان بماند جز همدلی چاره‌ای نداریم. یادمان بماند دوباره آدم شویم؛ دوباره آدم باشیم.
.


.
نه، امروز روز غم‌گساری و روضه‌خوانی نیست. ما مطلقن به تراژدی نیازی نداریم؛ ما خودِ تراژدی هستیم. استعمال مخدرهایی از جنس جملات جان‌سوز، شعرهای تاثیرگذار و دل‌نوشته‌های احساساتی ما را نشئه‌تر و مسموم‌تر خواهند کرد. ما به شعله‌های خشم نیاز داریم؛ برهنه و سوزان. ما برای منجمد نشدن، نجات یافتن، زنده ماندن، به آتش احتیاج داریم. ما برای آن‌که روح‌مان خوراک دیوانه‌سازها نشود، باید شعله‌ور شویم.

خشمگین باشید و خشمگین بمانید، هر روز. از شعله‌های خشم در وجودتان محافظت کنید، هر روز. تیغ‌های رهایی را در ذهن‌تان صیقل دهید، هر روز. اشکی هم اگر باشد، باید این آتش را تیزتر کند. آهی هم اگر باشد باید این خنجر را برق بیندازد.

دیگر راهی به جز رهایی نیست.
.


.
از اولش هم جغرافی بی پدر و مادرترین درس‌ها بود. تاریخ را می‌شد یک‌جوری پیچاند. توی جواب تشریحی ریش فتحعلی‌شاه را بلندتر گرفت یا از سر و ته سیبیل ستارخانِ سردار ملی زد و نیم نمره ازش درآورد. اما جغرافی - لامصب - جوابش یک کلمه بود. عمق دریاچه‌ی فلان یا ارتفاع بلندترین قله‌ی سلسله‌کوه بهمان. بلدش بودی که فلا. نبودی، صفر. بدون شرح و اضافات. اصلن توی ورقه جا برایش نگذاشته بودند. فقط یک جا بود برای نوشتن یک کلمه.

بعدترها هم همین‌طور. ازمان می‌پرسیدند: «وِر آر یو فرام؟» توی تلویزیون‌ها. سر خط خبرها. دمِ گیت‌ها. توی صف سفارت‌خانه‌ها. خودمان حتی. هزاران بار از خودمان پرسیدیم. دم انتخابات. توی راهپیمایی. سر صف. تمام این چهل سال تلخ و نحس. وقتی زیر تابوت گل پرپری که از سفر کرب و بلا آمده بود چادر مادر را می‌پیچاندیم. وقتی همسایه‌مان که روی کاغذ جای دفن بچه‌ی اعدامی‌اش را داده بودند دستش، بی‌صدا ضجه می‌زد. وقتی از کنار گورستان خاموش خاوران رد می‌شدیم. وقتی جانباز شیمیایی‌مان از بی دارویی روی تخت جان می‌کند. وقتی جنازه‌ی رفقایمان را از لای آهن‌پاره‌های طیاره‌ها بیرون می‌کشیدیم. وقتی خون رفیق‌مان را از کف خیابان می‌شستیم.

روی پله‌برقی‌های طبقه‌ی دوم فرودگاه امام. خودمان از خودمان پرسیدیم - هزاران بار - «تو متولد کجایی؟» توی آینه ایستادیم، زل زدیم به خودمان و بهت‌زده پرسیدیم: «تو متولد کجایی؟». جوابش یک کلمه بود و آن یک کلمه را جبر جغرافیایی تعیین می‌کرد. غلط‌ترین جواب دنیا، جواب درست سوال ما بود: ایران.

یکی گفته بود ما ایرانی‌ها هرجای دنیا که برویم، مصیبت‌مان را هم با خودمان می‌بریم. من هرجای دنیا نرفته‌ام اما راست گفته بود گمانم. مصیبت در دل ماست و این فقط ربطی به جغرافی، تاریخ، دین، سیاست، اقتصاد یا حکومت ندارد انگار. ما از قلمروِ رنج می‌آییم. انگار که مام وطن، از همه‌ی آن جنگ‌ها و ناکامی‌ها و محاصره‌ها و قحطی‌ها و برادرکشی‌ها و تجزیه‌ها و فروپاشی‌ها و خفقان‌ها و سیه‌روزی‌ها چیزی برای تک‌تکِ ما به ارث گذاشته باشد. ما از تو، از درون یک مرگی‌مان است.
.

Показано 20 последних публикаций.

2 157

подписчиков
Статистика канала