هیسطنی؟


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


گریه یک مرد؛ آغاز یک مرد دیگر است...
نویسنده: #احمد_بیگی
Instagram: _ahmadbeigi_

Связанные каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


خانه‌ام بارانی‌ست.
از روزی که رفتی، ابرهای سیاه در خانه‌ام تجمع کردند.
چه تجمع هولناکی!
کاش بودی و نمی‌گذاشتی این‌گونه به فروپاشی من
ببارند!
اما آن‌ها باریدند،
آن هم با سلاح‌هایی از خاطراتت و صدای خنده‌هایت.
چه تجمع هولناکی!

دیوارهای خانه،
شاهدند بر این باران بی‌پایان،
شاهدند بر فروپاشی آهسته‌ی من،
که میان هجوم این ابرها
بی‌پناه ایستاده‌ام.

کاش می‌شد
این باران دست بردارد
از شستنِ آخرین تصویرت.
.
#احمد_بیگی
از دفتر بی عنوان برای همه ‌به‌جز تو


در جهانی که قلب‌ها،
برای فهمیدن سنگین‌اند،
من گریستم؛ در سکوتی که هیچ‌کس ندید،
بی‌آنکه اشکی از چشمانم بلغزد،
یا چهره‌ام رنگ اندوه بگیرد.

از آدمیان هراس دارم؛
از نگاه‌هایی که قضاوت می‌کنند،
پیش از آنکه بفهمند.
از لب‌هایی که سخن می‌گویند،
بی‌آنکه صدای جانشان شنیده شود.
از دستانی که به نوازش نزدیک‌اند،
اما بی‌حس و خالی از گرمای حضور.

خود را پنهان می‌کنم،
در تاریکی عمیق،
جایی که سایه‌ها رازهایم را در آغوش می‌گیرند.

گریخته‌ام
از پرسش‌هایی که پاسخ را نمی‌خواهند،
از لبخندهایی که هیچ عشقی در پسشان نیست،
و از دستانی که سردتر از سکوتند.

گریخته‌ام.
مپرس چرا!
.
#احمد_بیگی
از دفتر بی عنوان برای همه ‌به‌جز تو


گفتا من آن تو رَنجَم؟
کاندر جهان نگنجم!




Репост из: هیسطنی؟
کاری نمی‌توان کرد،
جمعه است دیگر، زورمان به او نمی‌رسد.

خیابان‌ها خاموش‌اند،
درخت‌ها خمیده از خستگی هفته،
و آسمان،
پُر از رازهایی که
هرگز به زبان نمی‌آیند.

آدم‌ها در کافه‌ها
پناه می‌برند به گرمای تلخ قهوه،
چشم‌ها گم‌شده در هزار توی فکرهایی
که به هیچ پاسخ روشنی نمی‌رسند.
و عقربه‌ها،
کندتر از همیشه
می‌چرخند،

همه چشم‌انتظار غروب‌اند
شاید از دلش
ذره‌ای آرامش بتراود
برای این دل‌های سرگردان و بی‌قرار...

کاری نمی‌توان کرد،
جمعه است دیگر،
زورمان به او نمی‌رسد.
.

#احمد_بیگی
از دفتر بی عنوان برای همه ‌به‌جز تو


Репост из: ریور گالری| River Gallery
تمام این مسیر پر پیچ‌وخم را با اعتماد و حس خوب شما طی کرده‌ایم.
به همراهی شما افتخار می‌کنیم.
ریور گالری❤️🙏🏻


اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد

من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم
حافظ


جان را به تمنّای لبش بردم و نگرفت

گفتم بستان بوسه بده، گفت گران شد

یک عمر به سودای لبش سوختم و آه

روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد
حامد عسگری




در نیزار
پرنده‌ای اندوهگین می‌خواند
گویی چیزی را به یاد آورده
که بهتر بود
فراموش کند


تسورا یوکی








وقتی مصرف نقطه کانونی و هویت می‌شه یه‌چیز گرون و ارزشمند از دنیای ما پر می‌کشه.
که اونم معناست.
#مجتبی_شکوری


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
اگر این صف به‌جای موزه، برای خرید مواد غذایی یا فست‌فود بود، احتمالاً بازتاب متفاوتی در شبکه‌های اجتماعی داشت.
ولی خب چون برای موزه‌ست، کسی صداش درنمیاد!


زندگی یک وطن بهم بدهکاره که توش فقط به زندگی فکر کنم نه به وطن




شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاید و فریبا بمیرد

شبِ مرگ، تنها نشیند به موجی
رود گوشه‌ای دور و تنها بمیرد

در آن گوشه، چندان غزل خواند آن شب
که خود در میانِ غزل‌ها بمیرد

گروهی بر آنند کاین مرغِ شیدا
هر آنجا که عاشق شود، آنجا بمیرد

شبِ مرگ، از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد

من این نکته را گرچه باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد

چو روزی ز آغوشِ دریا برآمد
شبی هم در آغوشِ دریا بمیرد

تو دریای من بودی، آغوش وا کن
که می‌خواهد این قویِ زیبا بمیرد
.
دکترمهدی حمیدی





Показано 20 последних публикаций.