قسمت صد و چهل و ششگفتم که آخر شب برمیگردم به خونه
نگاهی به اطراف ویلا انداختم یه خورده به هم ریخته بود
کلافه از جام بلند شدم تا یه خورده اطرافو مرتب کنم اصلاً تحمل شلوغی و به هم ریختگی رو نداشتم
چند تا ظرف کثیفو برداشتم و بردم داخل آشپزخونه مشغول شستنش بودم که شهاب صدام کرد
برگشتم عقب و گفتم: بله؟؟
شهاب: داری چیکار میکنی ؟؟
ترنج :هیچی یه خورده اینجا رو سر و سامون میدم چطور ؟
شهاب :لازم نکرده بیا بشین بعداً یه نفرو میارم که اینجا رو ترو تمیز کنه
ترنج :نه تو که مشغول کارتی منم حوصلم سر رفته دیگه اینجوری راحتترم باور کن
شهاب لبخندی بهم زد و گفت: باشه هرجور که راحتی
ویلا رو تر و تمیز کردم و شهاب همچنان سرش توی لپ تاپش بود برای خودم و شهاب نسکافه درست کردم لیوانو جلوش گذاشتم که زیر لب گفت: خیلی ممنون
لیوان خودمو برداشتم و رفتم پشت پنجره
نگاهی به آسمون انداختم حسابی قرمز بود و دونههای ریز برف با شدت مشغول باریدن بودن آخ که چقدر عاشق این هوا بودم
نفس عمیقی کشیدم خواستم پنجره رو باز کنم اما پشیمون شدم ترسیدم که شهاب سرما بخوره. همینجور پشت پنجره وایساده بودم و به بارش برف نگاه میکردم آرامش خیلی عجیبی بهم میداد
یهو با حلقه شدن دستای شهاب دور کمرم شوکه شدم با ترس نگاهش کردم که خندید و آهسته گفت: منم عزیزم
لبخندی بهش زدم که شهاب گفت :چی داره اینجا که دو ساعته پشت پنجره وایسادی؟
ترنج: دارم به برفا نگاه میکنم
شهاب :فکر نمیکردم انقدر عاشق برف باشی لبخندی روی لبم نقش بست
ترنج :آخه ببین چقدر آرامش داره اصلاً برام یک معقوله خیلی عجیب و پیچیده است
چطور یک چیز سفید و یخی از آسمون میباره اونم به این ظرافت و قشنگی تا به حال به دونههای برف توجه کردی؟
شهاب سرشو تکون داد و گفت: آره بینظیرن ترنج: برای همین به نظرم برف عجیبترین چیز توی این دنیاست اصلاً وقتی از آسمون میباره انگار کل شهر سکوت میکنه تا فقط صدایه باریدنشو بشنوه که اونم بی فایدس...بقوله مامان سنگین و رنگینتر از این حرفاست که با باریدنش بخواد سر و صدا کنه و به همه دنیا بفهمونه که من دارم میام درست برعکس بارون و تگرگ
با این حرفم شهاب خنده بلندی کرد و گفت: جدی میگی این حرفو مامانت میزنه ؟
ترنج :آره واسه چی؟
شهاب دستی به ته ریشش کشید و گفت: حرفش خیلی برام جالب و خندهدار بود سنگین و رنگین!!! حتماً از تو هم خواسته تو کل زندگیت مثل برف باشی برای همین انقدر وقار و متانت داری مگه نه؟؟
از این تعریفش انگار کیلو کیلو تو دلم قند آب میکردند
🔸
@hamsarane_beheshti 🔹🔸🔹🔸🔹🔸