خانوادش دوباره به سرزمین اولیهاش برگرده و به دوستیش با پروانه ها ادامه بده. زنبور همین طور که به آرومی گریه میکرد به خودش گفت: ای کاش میشد زودتر خانوادم رو پیدا کنم و از اینکه تنهایی زندگی کنم خسته شدم کاش میشد کسی به من خبری از خانوادم میداد.
زنبور دوباره شروع کرد به پرواز کردن و تصمیم گرفت ناامید نشه و برای پیدا کردن خانوادش بیشتر تلاش کنه اون رفت و رفت تا به جنگل رسید و از کبوتر مهربون شنید كه انتهای رودخونه كندویی از عسل تو یه مزرعه وجود داره. زنبور قبول كرد و با كبوتر مهربون خداحافظی كرد و به طرف كندو پرواز كرد تا بالاخره به نزدیکی های کندو رسید و دور دوستاش و خانوادش رو دید و از خوشحالی اشک تو چشماش جمع شده بود و سریع خودش رو اونا رسوند. خانوادش و دوستاش بعد از دیدن زنبور کلی خوشحال شدن و زنبور با همه سلام و احوالپرسی کرد. پدر زنبور بهش گفت: کجا بودی عزیزم ما همه جا رو دنبالت گشتیم ولی پیدات نکردیم. زنبور کوچولو هم همه اتفاقات رو براشون تعریف کرد و زنبورها که از پیدا شدن زنبور کوچولو خیلی خوشحال شده بودن اون شب یه مهمونی گرفتن و کلی بهشون خوش گذشت.
زنبور شب موقع خواب از اینکه ناامید نشد و تلاش کردن تا خانوادش رو پیدا کنه خیلی خوشحال بود و یاد گرفت كه در هر شرایطی نباید ناامید بشه.
@ghesse_lalaii
زنبور دوباره شروع کرد به پرواز کردن و تصمیم گرفت ناامید نشه و برای پیدا کردن خانوادش بیشتر تلاش کنه اون رفت و رفت تا به جنگل رسید و از کبوتر مهربون شنید كه انتهای رودخونه كندویی از عسل تو یه مزرعه وجود داره. زنبور قبول كرد و با كبوتر مهربون خداحافظی كرد و به طرف كندو پرواز كرد تا بالاخره به نزدیکی های کندو رسید و دور دوستاش و خانوادش رو دید و از خوشحالی اشک تو چشماش جمع شده بود و سریع خودش رو اونا رسوند. خانوادش و دوستاش بعد از دیدن زنبور کلی خوشحال شدن و زنبور با همه سلام و احوالپرسی کرد. پدر زنبور بهش گفت: کجا بودی عزیزم ما همه جا رو دنبالت گشتیم ولی پیدات نکردیم. زنبور کوچولو هم همه اتفاقات رو براشون تعریف کرد و زنبورها که از پیدا شدن زنبور کوچولو خیلی خوشحال شده بودن اون شب یه مهمونی گرفتن و کلی بهشون خوش گذشت.
زنبور شب موقع خواب از اینکه ناامید نشد و تلاش کردن تا خانوادش رو پیدا کنه خیلی خوشحال بود و یاد گرفت كه در هر شرایطی نباید ناامید بشه.
@ghesse_lalaii