سلام میرم سر اصل مطلب
من رو پاهای عمم(سمیرا) خیلی شق بودم اینم مجرد بود یه شب خواب بود پاهاشو لیس زدم شور و گرم بود ولی یه دفعه از خواب پرید گفت چرا اونجایی منم گفتم همینطوری نمیدونم فهمید یا نه(گول اینایی که میگن خوردیم نفهمید رو نخورید سریع بیدار میشن)
من بعد اون دفعه همیشه سعی میکردم خودمو به پاهاش نزدیک کنم و چون لاغره میگم بهش کمرم درد میکنه بیا پشتمو لگد کن اونم میره رو کمرم وایمیسته و منم میمیرم🥲
یه روز رفتیم گردش اون پاهاش تو آب بود به منم گفت بیا منم رفتم اولش پامو گذاشتم و رو ساقش آب میریختم
یه دفعه دلمو زدم به دریا
گفتم: زیاد راه اومدی بذار پاهاتو بمالم
گفت: خسته نیست نکن(فک کنم قبلا فهمیده بود که فتیش دارم)
گفتم: نه مگه میشه بده من
سریع پاشو کشیدم شروع کردم مالیدن اونم خندید و گفت مثل این برده ها
منم چیزی نگفتم فقط مالیدم ولی یه استرس خاصی داشتم
دیگه هی رفتم بالاتر و رسیدم به نزدیکای زانوش که پاشو کشید و گفت دیگه بسته ول کن
گفتم اونیکی پات مونده ها عمه سمیرا جان
گفت نه نمیخوایم
بعدش از آب اومدیم بیرون و رفتیم جلوتر منم شق کرده بودم هی با کیرم بازی میکردم اونم میدید ولی سریع چشمشو میکشید و چیزی نمیگفت
اون میخواست راه بره من ازش میخواستم هی پامونو بذاریم تو آب
یه دمپایی خیلی خوشگل هم پوشیده بود
خودش گفت دمپاییم خیلی تمیز شده ها
گفتم آره ولی مهم کفاش هست بذار ببینم تمیز شده
دیدم خودش اورد بالا و انگشت هاشو باز کرد و کف دمپایی از کف پاش جدا شد
دمپایی رو از پاش دراوردم گفتم بذار تمیز کنم ازم گرفت گفت نه نمیخواد الان دوباره خاکی میشه
(داستان واقعی بود نظراتتونو تو کامنتا بگید اگه خواستم میام پیوی عکسای عممو باهاتون تبادل میکنم
درضمن کار آخرم که هی به کیرم دست میزدم کار خطرناکی بود نکنید یه وقت براتون بد نشه تو خواب هم سراغ پای کسی نرید)
من رو پاهای عمم(سمیرا) خیلی شق بودم اینم مجرد بود یه شب خواب بود پاهاشو لیس زدم شور و گرم بود ولی یه دفعه از خواب پرید گفت چرا اونجایی منم گفتم همینطوری نمیدونم فهمید یا نه(گول اینایی که میگن خوردیم نفهمید رو نخورید سریع بیدار میشن)
من بعد اون دفعه همیشه سعی میکردم خودمو به پاهاش نزدیک کنم و چون لاغره میگم بهش کمرم درد میکنه بیا پشتمو لگد کن اونم میره رو کمرم وایمیسته و منم میمیرم🥲
یه روز رفتیم گردش اون پاهاش تو آب بود به منم گفت بیا منم رفتم اولش پامو گذاشتم و رو ساقش آب میریختم
یه دفعه دلمو زدم به دریا
گفتم: زیاد راه اومدی بذار پاهاتو بمالم
گفت: خسته نیست نکن(فک کنم قبلا فهمیده بود که فتیش دارم)
گفتم: نه مگه میشه بده من
سریع پاشو کشیدم شروع کردم مالیدن اونم خندید و گفت مثل این برده ها
منم چیزی نگفتم فقط مالیدم ولی یه استرس خاصی داشتم
دیگه هی رفتم بالاتر و رسیدم به نزدیکای زانوش که پاشو کشید و گفت دیگه بسته ول کن
گفتم اونیکی پات مونده ها عمه سمیرا جان
گفت نه نمیخوایم
بعدش از آب اومدیم بیرون و رفتیم جلوتر منم شق کرده بودم هی با کیرم بازی میکردم اونم میدید ولی سریع چشمشو میکشید و چیزی نمیگفت
اون میخواست راه بره من ازش میخواستم هی پامونو بذاریم تو آب
یه دمپایی خیلی خوشگل هم پوشیده بود
خودش گفت دمپاییم خیلی تمیز شده ها
گفتم آره ولی مهم کفاش هست بذار ببینم تمیز شده
دیدم خودش اورد بالا و انگشت هاشو باز کرد و کف دمپایی از کف پاش جدا شد
دمپایی رو از پاش دراوردم گفتم بذار تمیز کنم ازم گرفت گفت نه نمیخواد الان دوباره خاکی میشه
(داستان واقعی بود نظراتتونو تو کامنتا بگید اگه خواستم میام پیوی عکسای عممو باهاتون تبادل میکنم
درضمن کار آخرم که هی به کیرم دست میزدم کار خطرناکی بود نکنید یه وقت براتون بد نشه تو خواب هم سراغ پای کسی نرید)