یکی از مسائل جا افتاده در بین عموم، این است که بعد از غصب خلافت، حضرت امیرالمومنین علیهالسلام طبق وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله حفظ جان به سکوت روی آوردند.
در حالی که با مراجعه به کتب حدیثی شیعه، میبینیم که حضرت امیر پس از غصب خلافت با وصیت پیامبر، قصد اقدام مسلحانه با کشتن همه عوامل کودتا داشت و 350 نفر از اصحاب، پذیرفتند که در این نبرد مسلحانه، حضرت امیر را یاری کنند ولی در وقت موعود، جز 4 نفر، کس دیگری نیامد و حضرت امیر مجبور شد اقدام مسلحانه را ترک کند.
الف)وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله
1.ابن عباس:
پیامبر به امیرالمومنین علیهالسلام وصیت کرد: ای علی قریش بعد از من بر ضد تو خواهند شد و همگی آنها بر ظلم کردن و چیره شدن بر تو اجتماع خواهند نمود، اگر یاوری داشتی با آنها نبرد کن و اگر یاوری نیافتی، دست نگه دار و خونت را حفظ کن. (الغیبه طوسی ص193)
2.امیرالمومنین علیهالسلام:
پیامبر به من وصیت کرد: ای اباالحسن! این امت بر ضد تو رفتار خواهند نمود و عهد مرا خواهند شکست.
من گفتم: ای رسول خدا، وظیفه من در چنین شرایطی چیست؟
فرمود: اگر یاوری یافتی بر ضد آنها قیام کن و مبارزه کن و اگر یاوری پیدا نکردی دست نگه دار و خون خود را حفظ کن تا در حالی که مظلوم هستی بر من ملحق شوی. (الاحتجاج طبرسی ج1 ص190)
ب)قسم حضرت امیر به اقدام مسلحانه
1.حضرت امیر: به خدا قسم اگر من به تعداد اصحاب طالوت، یا تعداد اهل بدر، در حالی که آنها دشمن شما بودند، نیرو داشتم، حتماً با شمشیر شما را می زدم تا اینکه بر صراط مستقیم باز گردید. (الکافی، ج8 ص32)
2.روزی امیرالمؤمنین علیهالسلام از مسجد خارج شد و از کنار محل نگهداری حیوانات که سی رأس گوسفند در آنجا نگه داری میشد، عبور کرد و فرمود: به خدا قسم اگر من به تعداد این گوسفندان، نیرو داشتم، ابوبکر را از حکومتش برکنار میکردم. (الکافی ج8 ص33)
ج)روایت بیعت 360 نفر با حضرت از زبان ابو الهیثم بن تیهان (در جنگ صفین شهید شده):
وقتی عصر شد، تعداد 360 نفر با علی بیعت کردند که تا پای جان در کنار او بجنگند. حضرت به آنها فرمود: بروید و سرهای خود را بتراشید و در محله احجار الزیت حاضر شوید.
حضرت سر خود را تراشید و در محل قرار حاضر شد ولی تنها ابوذر، مقداد، حذیفه، عمار و سلمان آمدند.
حضرت در این هنگام دست به آسمان بلند کرد و فرمود: خدایا این قوم مرا تنها گذاشته و ناتوان کردند، همانگونه که بنی اسرائیل هارون را ناتوان گذاشتند. (الکافی، ج8 ص33)
د)روایت حضرت امیر علیهالسلام
وقتی حضرت امیر وارد کوفه شدند و در مسجد کوفه اولین خطبه را خواندند، به غصب حق خلافت اشاره می کردند که از میان جمع شخصی با اعتراض عرض نمود : چرا شمشیر نکشیدی و ظلم را تحمل نمودی؟
حضرت فرمود: سخنی گفتی و اینک جواب آن را بگیر.
هرگز از ترس مردن نبود که به قتال بر نخاستم؛ بلکه بخاطر عهدی بود که با پیامبر داشتم.
پیامبر به من فرمود: ای ابالحسن پس از من امت عهدی که با من بستهاند را شکسته و در حق تو ظلم میکنند در حالی که تو به منزله هارون برای موسی هستی.
عرض کردم در آن هنگام دستور شما چیست؟
و چگونه عمل نمایم؟
پیامبر با من عهد کرد: اگر یاور یافتی به سوی آنان بشتاب و با آنان بجنگ ولی اگر یاور نیافتی، دست بکش و خون خود را حفظ کن تا مظلومانه به من ملحق شوی. در عمل به عهد، بعد از وفات ایشان و فراغت از تجهیزشان و جمع آوری قرآن، دست فاطمه و حسن و حسین را گرفتم، و به در خانه اهل بدر و سابقان در دین رفتم و آنان را به حقم قسم دادم و به یاریام خواندم ولی جز چهار نفر: سلمان، عمار، مقداد و ابوذر، کسی مرا اجابت نکرد و از اهلبیتم نیز آنان که یاورم در دین بودند: جعفر و حمزه، از بین رفته بودند و مانده بودم بین عباس و عقیل و قسم به آن که محمد را بحق مبعوث کرد اگر آن روز که با خویشاوندان تَیْم (قبیله ابوبکر) بیعت شد، چهل نفر یاور داشتم، در راه خدا با آنان میجنگیدم. (بحارالانوار، ج29، ص419)
mojtaba