تکامل و فلسفه


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Познавательное


Hadi Samadi
هادی صمدی
درس‌گفتارها و نوشته‌هایی کوتاه در «تکامل و فلسفه»
نگاهی تکاملی به شکوفایی و خوب‌زيستن
وبسایت:
https://doxa-v.org/samadi/

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Статистика
Фильтр публикаций


پنج دلیل تصمیمات نادرست،
و راه اجتناب از آنها


بی‌تردید همۀ ما اشتباه می‌کنیم. برخی اشتباهات مهم‌تر هستند و برخی ساده‌تر. میزان تأثیر اشتباهات به جایگاه فرد نیز بستگی دارد. گاه اشتباهِ کوچکِ مدیرعامل یک شرکت می‌تواند سرنوشت مالی تمامی کارکنان آن شرکت را تحت تأثیر قرار دهد. در حالیکه اشتباهی در همان سطح توسط یک کارمند ساده‌ دامنۀ اثر کمتری دارد. اما چه کنیم که کمتر اشتباه کنیم؟ پژوهشی جدید پنج راهکار معرفی می‌کند:

۱سوگیری اِسناد یا انتساب
به نوعی از این سوگیری «خودخدمتی» گویند. وقتی به یک رویداد فقط از منظر خود نگاه کنیم و آنچه را به نظرمان می‌رسد عین واقعیت بدانیم اگر موفقیتی به دست آوریم اعتبار بیشتری برای منظر خود قائل می‌شویم. اما اگر شکست بخوریم چه؟ متاسفانه در اینصورت منظر خود را نادرست ارزیابی نمی‌کنیم و شکست را به گردن عوامل بیرونی می‌اندازیم. چنین «خوش‌بینی کنترل‌نشده‌ای» می‌تواند منجر به ریسک‌پذیری بیش‌ازحد و رسیدن به «دیدگاه منفصل از واقعیت» منجر شود.
راه‌حل: مشورت با کسانی‌ست که منظرهای متفاوتی دارند. تنوع گروه‌های مشورتی در نهادهای تصمیم‌گیری مهم‌ترین راه فاصله گرفتن از این سوگیری‌ست.

۲. نادیده گرفتن نقش تصادف در پیش‌بینی
گاهی اوقات هیچ تبیینی برای نتیجۀ مطلوب مورد نظر وجود ندارد. گاه بهترین تصمیمات نیز به دلایلی خارج از کنترل ما به شکست می‌انجامند. این عوامل ممکن است کاملاً تصادفی باشند (مثلاً وقوع یک زلزله کل برنامه‌ها را بهم بریزد)، و گاه ممکن است نتیجۀ برنامه‌ریزی دیگرانی باشد که موافق یا مخالف برنامه‌های ما هستند.
راه‌حل: در نظر گرفتن امکان خطا و آمادگی برای بازبینی مداوم نتایج کنش‌ها. این کار نیز باید توسط تیم‌های ارزیابی دارای تنوع فکری انجام شود.

۳. بی‌مهارت بودن و بی‌خبری از آن
این سوگیری شناختی باعث می‌شود وقتی در زمینه‌ای ‌کفایت لازم را نداریم گمان کنیم که ماهریم. به هر میزان پست‌سازمانی ما مهم‌تر باشد خطرات این سوگیری شناختی بالاتر است. به ویژه مشکل زمانی رخ می‌دهد که تصور می‌کنیم چون در یک حیطه مهارت داریم، در سایر موارد نیز خوب عمل می‌کنیم. روان‌شناس اجتماعی، جون تانگنی، این موضوع را «ترکیبی ناسازگار از غرور شخصی و حس جهانی از هویت» توصیف می‌کند.
راه‌حل: اجازه دهیم دیگران که در حوزه‌هایی دارای مهارت هستند مهارت‌هایمان را ارزیابی کنند. اگر معلم فلسفه هستم اما نظراتی که دربارۀ تاریخ ایران عرضه می‌کنم که تاریخ‌دان‌های حرفه‌ای آن را سطحی و نادرست ارزیابی می‌کنند حرف آنها را جدی بگیرم.

۴سوگیری و غیرقابل اعتماد بودن حافظه
پژوهش‌های زیادی نشان می‌دهند افراد تمایل دارند خاطرات را نادرست و به نحوی مطلوب‌تر از آنچه واقعاً رخ داده به خاطر آورند. این اشتباه تا حدی نتیجۀ تعصبات خودخواهانه است که باعث می‌شود افراد، به ویژه آنهایی که پست‌های سازمانی مهم‌تری دارند، خود را قهرمان هر داستان ببینند. در نتیجه، آنها مرتکب «اشتباه برنامه‌ریزی» می‌شوند که بر اساس به خاطر سپردن نادرست رویدادهای گذشته، موفقیت را بیش از حد برآورد می‌کنند.
راه‌حل: اجازه دهیم تیم‌هایی متنوع، متشکل از انواع رویکردها، حوادث گذشته را که قرار است راهنمای کنش‌های کنونی ما باشند ارزیابی کنند.

۵. نتیجه‌گیری سریع
چیزی که به عنوان «تفکر سریع» شناخته می‌شود، باعث می‌شود هنگام تصمیم‌گیری، به‌ویژه زمانی که تحت فشار هستیم، با حداکثر سرعتی که می‌توانیم از جزئیات بگذریم. البته می‌دانیم که «تفکر آهسته» در تصمیم‌ها عنصر «تردید» را وارد می‌کند و وقتی خواهان تصمیم سریع هستیم به سراغ سیستم تفکر سریع می‌رویم و در نتیجه اجازه می‌دهیم پیش‌فرض‌های ما که مبتنی بر خاطرات معوج ما از رویدادهای گذشته‌اند راهنمای آیندۀ ما باشند.
راه‌حل: باز هم فقط یک راه‌حل وجود دارد: مشورت با تیمی از افراد با رویکرهای متنوع. بهره‌گیری از خرد جمعیِ گروه‌های متنوعی از متخصصان انعطاف شناختی را در تفکر گروهی افزایش می‌دهد.

چه کنیم؟
بارنهارت و کوهی، و به‌عنوان دو تن از متخصصان این حوزه در سطح تصمیم فردی و جمعی، راهکار جالبی را معرفی می‌کنند که هر زمان که تصمیم بزرگی پیشِ رو داریم آن را انجام دهیم.
یکفرض کنیم تصمیم ما نادرست بوده است. حالا یک سال به جلو برویم و نتایج آن تصمیم ناموفق را تصور کنیم و سپس از آنجا به عقب برگردیم تا بفهمیم چه چیزی اشتباه بوده است.
دو. همانطور که گفته شد مشورت کنیم. نه با همفکران خود؛ زیرا در اینصورت صرفاً تصمیم‌های اشتباه ما را تأیید می‌کنند. بلکه با افرادی که منظرها و تخصص‌های متفاوتی دارند. معرفت امری جمعی و توزیع‌شده است و در اختیار هیچ تخصصی به تنهایی نیست.
سه. وقت بگذاریم و با عجله تصمیم‌های مهم را نگیریم.
چهار. برای جمع‌بندی، به توصیۀ گلَدوِل، از دیگر متخصصان این حوزه، گوش دهیم: «در مورد همه چیز، کمتر مطمئن باشیم».

هادی صمدی
@evophilosophy


ویژگی‌های داستان‌ها و فیلمنامه‌های موفق
از منظر «زبان‌شناسی محاسباتی»

فرض کنید در کلاس داستان‌نویسی یا فیلمنامه‌نویسی، یا هر نوع دیگری از روایت‌گری شرکت کرده‌اید. بخشی از آموزش مدرس ذوقی است؛ تکنیک‌هایی را آموزش می‌دهد که به خود او به عنوان روایت‌گر کمک کرده‌اند. بخش دیگر آموزش‌های او با سایر اساتید آنقدر همپوشانی دارد که بر اساس آنها می‌توان قواعدی برای موفقیت در روایت معرفی کرد.
اما آیا فکرش را می‌کنید که کسی که از روایت‌گری هیچ نمی‌داند بتواند کمکی به کار شما بکند؟ به‌ویژه که بدانید آن فرد دانشمندی است که با تحلیل کامپیوتری به این نتایج رسیده است؟
اگر پاسخ‌تان منفی است خلاصه‌ی آنچه را که اخیراً در نشریه‌ی تازه‌های علم منتشر شده ببینید. مطابق این پژوهش که با تجزیه و تحلیل سی‌هزار داستان در قالب‌های مختلف، و توسط یک زبان‌شناس محاسباتی (که البته داستان‌نویس نیز است) انجام شده، مشخص شد که داستان‌های موفق چند ویژگی مهم دارند: ۱. تعداد وارونگی‌های روایت، یعنی لحظاتی که سرنوشت شخصیت‌ها به‌طور چشمگیری تغییر می‌کند، بیشتر است (مثلاً در آستانۀ موفقیت شکست می‌خورند یا برعکس). ۲. شدت تغییرات در نقاط وارونگی تأثیر زیادی در موفقیت داستان دارد.
به عبارتی، روایت‌هایی که تغییرات مکرر داشتند و لحن عاطفی داستان نیز باصراحت تغییر می‌کرد، موفق‌تر بودند.

حالا فرض کنید مدرس کلاس از شما می‌خواهد که برای کمک گرفتن در جهت درمان کسی که دچار بیماری سختی شده روایتی طراحی کنید. دو روایت نوشته می‌شود که طرح کلی داستان آنها مطابق زیر است:

الف. داستان با توصیف وضعیت بدی که پس از بیماری برای فرد بوجود آمده آغاز می‌شود، و اینطور ادامه می‌یابد که بیمار چقدر به حمایت دوستان و خانواده نیاز دارد. و اینکه اگر حمایت مالی کافی را دریافت نکند اوضاع چقدر بدتر خواهد شد.

ب. داستان با توصیف اینکه قبلاً اوضاع چقدر خوب بوده آغاز می‌شود. به ناگاه شخص متوجه می‌شود که دچاری بیماری سختی شده است. و در ادامه اینکه اگر بتواند با موفقیت کمکِ مالی جمع‌آوری کند، چقدر اوضاع بهتر می‌شود.

در کدام طرح روایی نوسانات بیشتر است؟ دومی. نوسان گذار از حالت مثبت به حالتی منفی تغییری‌ست که در اولی دیده نمی‌شود. پژوهش نیز نشان می‌دهد که روایت دوم توانسته کمک مالی بیشتری جمع‌آوری کند.

در مثالی دیگر سؤال این است که از کدام بازی بیشتر لذت می‌برید: یک بازی یکطرفه که در آن تیم محبوب شما به راحتی برنده شود، یا بازی با یک تیم قوی که در جریان بازی در چندین نوبت تیم محبوب شما عقب بیافتد و جبران کند و در نهایت ببرد؟ دلیل ترجیح بازی دوم آن است که تنوع هیجانی بیشتری را در نتیجه‌ی وارونگی‌ها تجربه می‌کنیم.
(البته اینکه چگونه نویسنده می‌تواند در جزئیات نیز نوسان‌هایی ایجاد کند مهم است. مثلاً ممکن است داستان نخست طوری نگاشته شود که در جزئیات نوسانات بیشتری نسبت به دومی داشته باشد. اما اگر هر دو طرح کلی را یک نویسنده با شرایط نوسانی یکسان شخصیت‌ها بنویسد دومی طرح موفق‌تری خواهد بود.)

تبیین تکاملی  
هیچ فرهنگ بشری یافت نشده که در آن روایت‌گری در قالب داستان‌سرایی وجود نداشته باشد. داستان‌سرایی یک جهانشمول فرهنگی است که چیستی انسان را تغییر داده است. تبیین‌های تکاملی متفاوتی برای آن عرضه شده که برخی از آنها قبلاً در همین کانال معرفی شده‌اند. مطابق یکی از تبیین‌ها، داستان‌ها هم شیوه‌های زیست موفقِ نیاکان را منتقل می‌کنند و هم مقوم ارزش‌های فرهنگی‌اند. این کارکرد محافظه‌کارانه‌ی روایت‌گری است که محافظ هنجارها است. اما روایت‌ها کارکردی خلاقانه و بنابراین هنجارشکنانه نیز دارند. زیرا جهان‌های بدیلی را پیش روی مخاطب می‌گذارند تا بدون پرداخت هزینه‌ی واقعی در زندگی روزمره در قالب شخصیت‌های داستان‌ها و با هم‌ذات‌پنداری با آنها تجربه‌های جدیدی را کسب کند و پا را از شیوه‌های زیست تکراری فراتر نهد.

هرچه در روند داستان شرایط غیرمنتظره بیشتر باشد بر انعطاف شناختی فرد می‌افزاید زیرا مجبور است خود را به نحوی متناوب با شرایط داستان سازگار کند. یافته‌های روان‌شناختی متعددی گواهی می‌دهند که کسانی که انعطاف شناختی بالاتری دارند در مواجهه با شرایط ناشناخته‌ی زندگی کارآمدتر عمل می‌کنند. همچنین تنوع ‌هیجانی نیز همبستگی مستقیمی با موفقیت در مواجهه با مسائل واقعی زندگی دارد و افرادی که تنوع هیجانی بیشتری دارند از به‌زیستی بالاتری برخوردارند. به همین دلایل ساده است که روایت‌هایی که کمک بیشتری به تنوع شناختی و هیجانی کنند تمرینات بهتری برای زندگی روزمره در شرایط مبهم‌ جهان‌اند و بنابراین لذت‌بخشی روایت‌ها از منظری تکاملی سازش‌دهنده است.

هرچند در این پژوهش از موسیقی سخنی نمی‌رود اما به نظر می‌رسد این سخن در مورد موسیقی و سایر هنرها نیز صادق باشد: اثر هنری موفق آن است که تنوعی از عواطف را تحریک کند.

هادی صمدی
@evophilosophy


الگوریتم‌گریزی و ترس از هوش‌مصنوعی: تبیینی تکاملی

الگوریتم‌گریزی چیست؟ برای تعریف الگوریتم‌گریزی، یا ترس و اجتناب از الگوریتم‌ها و هوش مصنوعی، بخشی از چکیده‌ی مقاله‌ای را ببینیم که این اصطلاح را رایج کرد.
 
پژوهش‌ها گواه آنند که پیش‌بینی آینده توسط الگوریتم‌های شواهدمحور [یعنی الگوریتم‌‌هایی که بر اساس شواهد موثق پیش‌بینی می‌کنند]، دقیق‌تر از پیش‌بینی‌کنندگان انسانی‌ست. با این حال، زمانی که پیش‌بینی‌کنندگان تصمیم می‌گیرند از میان یک پیش‌بینی‌کننده‌ی انسانی، یا یک الگوریتم آماری یکی را گزینش کنند، اغلب پیش‌بینی‌کننده‌های انسانی را انتخاب می‌کنند. این پدیده را الگوریتم‌گریزی می‌نامیم. جالب آنکه حتی وقتی افراد شخصاً شاهد عملکرد بهتر الگوریتم هستند بیشتر از آنها اجتناب می‌کنند.

به عبارتی ساده‌تر عموم ما، حتی در مواردی که ‌می‌دانیم الگوریتم بهتر از انسان عمل می‌کند، باز هم تصمیمِ انسانی را با اینکه خطاهایش بیشتر است، ترجیح می‌دهیم.

یافته‌ای جدید
آیا از یک دهه پیش که مقاله منتشر شده تا کنون نتایج پزوهش معتبر است؟ پاسخ مثبت است و کماکان الگوریتم‌گریزی رایج است.

مطابق یک پژوهش مروری جدید، الگوریتم‌گریزی در همه‌ی افراد جامعه یکسان نیست. به چند عامل مؤثر در آن اشاره کنیم.

نقش عوامل فردی
۱. افراد مسن بیش از جوانان الگوریتم‌گریزی دارند.
۲. زنان بر اشتباهات الگوریتم بیشتر تأکید دارند و اشتباهات آن را، هر چند از انسان کمتر باشد، توجیهی بر بی‌اعتمادی به آن می‌دانند و در مجموع الگوریتم‌گریزی در زنان بیش از مردان است.
۳. همچنین افراد با ویژگی‌های شخصیتی متفاوت الگوریتم‌گریزی متفاوتی را بروز می‌دهند. هر چه فردی به تجربه‌ها‌ی جدید گشوده‌تر باشد الگوریتم‌گریزی در او کمتر است و به پیش‌بینی‌های الگوریتم بیشتر اعتماد می‌کند.

نقش عوامل محیطی
اما اگر گمان کنیم الگوریتم‌گریزی فقط تابع شرایط فردی مانند سن، جنسیت، یا شخصیت است اشتباه کرده‌ایم. یک فرد واحد می‌تواند در زمینه‌های مختلف درجات متفاوتی از الگوریتم‌گریزی را بروز دهد. مثلاً وقتی مکانیسم تصمیم‌گیری توسط الگوریتم برای فرد شرح داده شود الگوریتم‌گریزی در او کاهش می‌یابد. یا وقتی، نه فقط بخش پیش‌بینی، بلکه کل وظیفه در قالب اتوماسیون به ماشین واگذار می‌شود مردم بیشتر به الگوریتم اعتماد می‌کنند. همچنین اگر برای اخذ پیش‌بینی از الگوریتم باید پولی پرداخت می‌شد اعتماد به آن کاهش می‌یافت.

تبیین تکاملی:
کارکرد تکاملی گشودگی به تجربه در دسته‌ای از افرادِ جامعه، یافتن راهکارهایی جدید است. این ویژگی، که خطراتی برای فرد دارد، برای یافتن راه‌حل مسائل ضروری‌ست. از علل خطرآفرین بودن گشودگی به تجربه آن است که بسیاری از تجربه‌های جدید با تخطی از برخی قواعد رایج بدست می‌آیند و جامعه این تخطی را تنبیه می‌کند. اما فایده‌هایش در سطح گروهی بیش از خطرات آن است. این دسته از افراد پیشاهنگ‌های ورود به سرزمین‌های ناشناخته‌اند.
با این حال اگر قرار باشد تمامی افراد جامعه به یک میزان به تجربه گشوده باشند قواعدی باقی نخواهد ماند که هدایت‌گر زندگی روزمره باشد. معمولاً با افزایش سن خطرپذیری در افراد کاهش می‌یابد و در عوض این ویژگی در آنها تقویت می‌شود که پاسدار قواعد موجود باشند. بنابراین بی‌دلیل نیست که مسن‌ترها محافظه‌کارتر می‌شوند. پس با این توضیح می‌توان درک کرد که چرا افراد مسن‌تر و برخی تیپ‌های شخصیتی محافظه‌کارانه با نوآوری‌های جدید با احتیاط بیشتری برخورد می‌کنند و الگوریتم‌گریزی در آنها بیشتر است.

چرا الگوریتم‌گریزی در زنان بیش از مردان است؟! این‌بار پدیده ربط دارد به سرمایه‌گذاری بالاتر زنان در تولید فرزند. از آنجا که زنان سهم بیشتری در تولید فرزند دارند و علاوه بر ۹ ماه بارداری، پس از تولد نیز انرژی بیشتری در پرورش کودک صرف می‌کنند، ساختارهای ذهنی‌شان در جهت رصد شواهدی برای ارزیابی قابل اعتماد بودن جفت سازگاری یافته است. اما گاه ساختارهای ذهنی که به یک منظور خاص تکامل یافته‌اند کارکردهای جانبی پیدا می‌کنند. کارکرد جانبی این سازگاری در زنان کمتر بودن اعتماد به الگوریتم است.

اما چرا ابهام‌زدایی از سازوکار الگوریتم اعتماد به آن را بیشتر می‌کند؟
پدیده‌های مبهم، هم می‌توانند فایده‌هایی ناشناخته دربر داشته باشند و هم هزینه‌هایی پنهان. اما مغز ما در سبک‌سنگین کردن این دو، از هزینه‌های پنهان بیشتر واهمه دارد. پدیده‌ای که به زیان‌گریزی موسوم است ریشه‌های تکاملی کهنی دارد.
سمی بودن یک میوه‌ی ناشناخته ممکن است به معنی مرگ باشد در صورتیکه کالری حاصل از آن صرفاً برای چند ساعت فایده خواهد داشت. آشکارا اجتناب از مرگ مهم‌تر از کسب مقداری کالری است. به همین دلیل ساده ما نسبت به موارد مبهم کمتر اعتماد می‌کنیم. پژوهش نیز نشان داد که با روشن ساختن سازوکار الگوریتم، درجه الگوریتم‌گریزی کاهش یافت.

هادی صمدی
@evophilosophy


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
ریشه‌های تکاملی فعل اخلاقی

اگر رفتاری را، مشابه آنچه در این ویدئو شاهدیم، در انسان ببینیم آن را اخلاقی در نظر می‌گیریم؛ زیرا شاهد نوعی دگرخواهی بدون چشمداشت هستیم. عموماً وقتی جانداری به یکی از اعضای گونه‌ی خود کمک می‌کند می‌توانیم در سطح زیستی پدیده‌ی یاری‌رسانی را شرح دهیم. مثلاً هر چه به لحاظ ژنتیکی دو فرد به هم نزدیک‌تر باشند احتمال یاری افزایش می‌یابد زیرا این کمک، کمکی به انتشار ژن‌های خودی‌ست. یا اگر فرد به ازای کمکی که انجام می‌دهد اکنون یا در آینده، انتظار دریافت کمک داشته باشد رفتار او با فاید‌ه‌هایی که برایش به همراه خواهد داشت قابل تبیین زیستی‌ست.
هرچند فهم عرفی رفتارهایی از این جنس را نیز اخلاقی ارزیابی می‌کند اما بی‌تردید کمک بدون چشمداشت عملی اخلاقی است. کار میمون نمونه‌ای از کمک بدون چشمداشت است و بنابراین اخلاقی‌ست و ما انسان‌ها را به بازاندیشی در مفهوم «فعل اخلاقی» دعوت می‌کند. کمک به دیگری ریشه‌های تکاملی دارد.

(گرچه این مثال‌ها نشان می‌دهند که استدلال‌ لزوماً مقوم اخلاق نیست اما در ساحت تصمیم‌های اجتماعی، شهود اخلاقی کفایت نمی‌کند و برهان‌آوری اخلاقی ضروری است.)

هادی صمدی
@evophilosophy


ژن‌های جدید از کجا می‌آیند؟

ماهی‌هایی که در آب‌های زیرصفردرجه زندگی می‌کنند دارای پروتئین‌هایی هستند که نقش ضدیخ را دارد. فرض کنید سه گونه‌ی متفاوت از ماهی‌های دارای ضدیخ داشته باشیم. دو حالت متفاوت را در نظر بگیریم.

حالت نخست:
اگر سه پروتئین ضدیخ یافت‌شده در بدن ماهی‌ها ساختارهای متفاوتی داشته باشند در تبیین خاستگاه این سه پروتئین با یک دو راهی مواجه هستیم.
الف. ممکن است که سه ژن متفاوت، که ریشه در یک ژن مشترک نیایی داشته‌اند، به مرور زمان آنقدر تغییر کرده باشند که اکنون سه پروتئین ضدیخ متفاوت اما با کارکرد مشابه را تولید کنند.
ب. همچنین ممکن است با تکامل همگرا مواجه باشیم به این معنا که به‌طور مستقل، سه ژن متفاوت با سه منشاء متفاوت با کارکردهایی مشابه تکامل یافته باشد. (همانطور که پژواک‌یابی در دولفین‌ها و خفاش‌ها محصول تکامل همگراست.)

از معماهایی که هر روزه متخصصان رده‌بندی با آن مواجه‌اند همین است که دریابند آیا وقتی ژن‌ها، پروتئین‌ها، و خصیصه‌هایی با کارکرد مشابه را در چند گونه رصد می‌کنیم باید در جستجوی ریشه‌های مشترکی برای آنها، و به دنبال رصد کردن آن خصیصه در نیای مشترکی باشیم، یا باید وارد تبیین‌های موسوم به تکامل همگرا شویم. زیست‌شناسان با این دسته از معضلات آشنا هستند.

حالت دوم:
اما آنچه به تازگی در نشریه‌ی زیست‌شناسی مولکولی و تکامل منتشر شده و به تغییر نگرش مهمی می‌انجامد به حالت دوم مربوط می‌شود. در حالت دوم سه پروتئین ضدیخی که در بدن سه گونه یافت شده به لحاظ ساختاری مشابه است. تا کنون در چنین مواردی خیلی سریع اینگونه نتیجه می‌گرفتیم که این پروتئین حداقل از آخرین نیای مشترک سه گونه وجود داشته زیرا احتمال اینکه به نحوی مستقل سه ژن مشابه، با کارکرد تقریباً یکسان، سه بار به نحوی مشابه و مستقل تکامل یافته باشد بسیار پایین است. (رخداد این پدیده به سان آن است که به نحوی مستقل، سه بار رادیوهای مشابه و بدون آگاهی مختراعان از اختراع یکدیگر، اختراع شده باشند.)

پژوهش جدید از این لحاظ عجیب است که نشان می‌دهد با اینکه ساختار ژن‌های تولیدکننده‌ی این پروتئین در سه گونه‌ی ماهی بسیار مشابه است اما این شباهت برآمده از نیای مشترکی نیست و هر کدام جداگانه ایجاد شده‌اند. (به سان آنکه سه رادیوی مشابه بیابیم و متوجه شویم سه مخترع هیچ اطلاعی از کار یکدیگر نداشته‌اند و به نحوی مجزا رادیوها را اختراع کرده‌اند!)

مسأله دقیقاً چیست؟
این ژن‌های مشابه، اگر از نیای مشترکی به ارث نرسیده‌اند پس از کجا آمده‌اند؟ چطور می‌توان پدیده‌ای تا این حد عجیب را تبیین کرد؟ هرچند در مقاله تبیینی برای آن عرضه شده، اما حتی اگر تبیین مورداشاره در آینده نقد شده و کنار نهاده شود، باز هم صرف آگاهی از خود این پدیده معضل بزرگی را پیشِ روی روش‌شناسی تکامل و سیستماتیک قرار می‌دهد زیرا دیگر نمی‌توان مانند گذشته با صرف ردیابی شباهت‌های ژنتیکی برای دو خصیصه، برآمدن آنها از یک نیای مشترک را نتیجه گرفت.
اما تبیین عرضه‌شده چیست؟
شاید ژن‌های جدید آنگونه که می‌پنداریم جدید نیستند. یافته‌های این پژوهش نشان می‌دهد که ژن‌های جدید می‌توانند با استفاده‌ی مجدد از قطعات ژن‌های اجدادیِ غیرکارکردی تشکیل شوند. (به عبارتی مانند آن می‌ماند که هر سه مخترع رادیو به سراغ برخی متون کهن‌تر رفته باشند و رمز و راز ساخت رادیو را آموخته باشند و با توجه به امکانات و نیازهای موجود در عمل آن را پیاده کنند.)

بخش‌های زیادی از ژنوم موجودات زنده غیرکارکردی است به این معنا که به پروتئینی ترجمه نمی‌شود که آن پروتئین کارکرد خاصی داشته باشد (و به همین دلیل گاهی به آن «دی.ان.ای آشغال» نیز گفته می‌شود که حالا مشخص است آشغال نامیدن آن نیز بی‌وجه است). بخش‌هایی نیز به شبه‌ژن موسوم است: ژن‌هایی که در گذشته‌های دور کارکردهایی داشته‌اند اما با تغییرات در بدن موجود زنده دیگر نیازی به آن کارکرد نبوده است. این بخش‌های ژنوم می‌توانند نقش ماده‌ی خام برای معرفی ژن‌های جدید را بازی کنند. (این بخش‌ها نقش آن متون قدیمی را برای سه مخترع فرضی ما بازی می‌کنند.)

این پژوهش این معمای جدید را پیش روی پژوهش‌گران می‌گذارد: با سرد شدن محیط ماهی‌ها نیاز به ضدیخ پیدا کرده‌اند. قبول. اما درون سیستم مولکولی بدن ماهی، آگاهی به اینکه در فلان بخش دی.ان.ای آشغال یا شبه‌ژن‌ها ژنی وجود دارد که بتواند نقش ضدیخ را بازی کند از کجا حاصل شده است؟! چطور در هر سه ماهی سیستم به سراغ همان بخش خاص ژنوم رفته که در صورت به‌روزرسانی می‌توانسته ضدیخ تولید کند؟! پاسخ اجمالی آن است که احتمالاً با افزایش استرس محیطی به بخش‌های زیادی از دی.ان.ای آشغال اجازه‌ی تکثیر داده می‌شود تا پروتئینی که نقش مفیدی برای خود می‌یابد بخت انتخاب بیابد و سایرین حذف شوند. اما این راهکار پرهزینه است و شاید باید منتظر راهکاری اقتصادی‌تر بود.

هادی صمدی
@evophilosophy


"حادثه" طبس: تحلیلی از منظر تفکر جمعیتی
آیا آنچه در طبس رخ داد "حادثه" بود؟

ابتدا به یک ویژگی اصلی حادثه اشاره کنیم: حادثه رویدادی «غیرقابل پیش‌بینی» است.

برای آنکه تحت تأثیر هیجان‌های ناشی از این رویداد تلخ تحلیل را پیش نبریم اجازه دهید با مثال حوادث رانندگی تحلیل را آغاز کنیم.

فرض کنید هر کدام از مهندسان و کارگران یک کارخانه مسئولانه وظیفه‌ی خود را در تولید اتومبیل به انجام رسانده‌اند. اما چند ماه پس از تولید، اتومبیل ساخته‌شده تصادف می‌کند و کارشناس تصادفات نیز علت تصادف را نقص فنی تشخیص می‌دهد. آیا مهندسان و کارگران مسئول هستند؟ از منظر حقوقی خیر. به طور متعارف در این مورد از منظری «یکه‌نگارانه» و برای حل و فصل سریع حقوقی رویداد، مقصر راننده‌ای معرفی می‌شود که بدون توجه به نقص موجود در اتومبیل، و بدون آنکه معاینات فنی لازم را انجام داده باشد، وارد جاده شده است.

حالا فرض کنید اتومبیل یادشده از برندی است که مطابق آمار بیشترین تعداد تصادفات رانندگی منجر به مرگ را دارد. آیا این‌بار نیز نظام حقوقی مجاز است همانند بار قبل عمل کند و راننده را مقصر بداند؟ این‌بار پاسخ به روشنی قبل مثبت نیست. درست است که هر کدام از مهندسان و کارگران کارخانه مسئولانه وظیفه‌ی محول به خود را انجام داده‌اند اما از آنجا که آنچه در جاده‌ها رخ می‌دهد «قابل پیش‌بینی» است دیگر نمی‌توان آنها را "حادثه" خواند. این‌بار اگر به واقع دست‌اندکاران در خط تولید وظیفه‌شناسانه وظیفه‌ی محول به خود را به درستی انجام داده‌اند، و مثلاً شخصیتی ضداجتماعی پیدا نشود که به قصد خرابکاری، دستکاری خاصی در برخی اتومبیل‌ها انجام داده باشد، کارخانه به عنوان یک شخص حقوقی مسئول حوادث است.

در نظریه‌ی تکامل، به این نحوه‌ی تفکر، که مثلاً به کل جمعیت تصادف‌ها نظاره می‌کند و نه به تک تک آنها، و بر اساس آمارها به عنوان شواهد معتبر تصمیم‌گیری می‌کند «تفکر جمعیتی» می‌گویند. نگاه تکاملی به ما آموزش می‌دهد منظر را از تک‌تک افراد برگیریم و به جمعیت‌ها توجه کنیم. سیاست‌گذاری شواهدمحور باید این شواهد را جدی بگیرد. نظام حقوقی نیز باید از منظر فردنگر کنونی خارج شده و چنین موارد قابل پیش‌بینی را از منظر جمعیتی نظاره کند.

حالا بار دیگر به حادثه‌ی تلخ طبس نگاه کنیم. از همین حالا می‌شنویم که عموماً توجه به پیدا کردن مقصرها در سطح فردی هستند. هرچند کار خوبی است اما نباید باعث شود ذهن ما از آمار منحرف شود. این کار قطعاً جلوی رویدادهای بعدی را نمی‌گیرد. همانطور که یافتن دقیق یک مقصر در یک حادثه‌ی رانندگی، و مثلاً تشخیص اینکه راننده معاینه‌های فنی را در زمان مقرر انجام نداده است جلوی تصادفات بعدی سایر راننده‌ها با آن برند را نمی‌گیرد. یافته‌های علوم شناختی یکی از مهم‌ترین خطاهای ذهنی را آن می‌دانند که ذهن آدمی آمار را به خوبی درک نمی‌کند و برای درک آن نیاز به تأمل‌های سطح بالاتر داریم.
تعداد بسیار بالایِ حوادث حوزه‌ی کارگری گواهی است بر مشکلات بنیادی‌تر در وضع قوانین برای امنیت کارگران.
اگر آنچه از نگاهی موردی غیرقابل‌پیش‌بینی ارزیابی می‌شود از منظری آماری و جمعیتی قابل پیش‌بینی باشد، دیگر "حادثه" نامیدن آن مورد نادرست است.

از منظر تفکر جمعیتی وزارت‌های مربوطه و سایر نهادهای نظارتی، مسئول اصلی بالا بودن نرخ حوداث کارگری در کشوراند و باید قوانین امنیت کارگران را بازبینی اساسی کنند.

هادی صمدی
@evophilosophy


و بالاخره: چت‌جی‌پی‌تی چیست، کجاست، و آیا دارای معرفت است؟

برای تحلیل نهایی به تمایز مرتبط دیگری نیاز داریم که باز هم آن را از پوپر وام می‌گیریم.

معرفت ذهنی و معرفت عینی
پوپر در کتاب معرفت عینی: رویکرد تکاملی می‌گوید دو معنی متفاوت از معرفت وجود دارد: ۱. معرفت ذهنی، که شامل حالات ذهنی یا آگاهی یا تمایل به رفتار یا واکنش است، و ۲. معرفت عینی که متشکل از مسائل، نظریه‌ها و استدلال‌ها است. معرفت عینی کاملاً مستقل از ادعای هر کسی برای دانستن است. همچنین مستقل از اعتقاد یا تمایل هر کسی به موافقت، یا ادعا کردن، یا عمل کردن است. معرفت به معنای عینی، معرفت بدون داننده (شناسنده) است: معرفتِ بدون فاعل شناسا است.

برداشت یک. چت‌جی‌پی‌تی یک سیستم استدلالی در حال تحول است. بار دیگر به مثال‌هایی که پوپر برای معرفت عینی آورده بود نگاهی کنیم. پوپر می‌گفت که معرفت عینی علاوه بر نظریه‌های علمی شامل «مسائل» و «استدلال‌ها» نیز هست. به عبارتی استدلال‌ها و الگوهای استدلالی نیز از جنس معرفت عینی‌اند. پس در این معنا چت‌جی‌پی‌تی خودش از جنس معرفت جهان ۳ است و نباید بپرسیم آیا واجد معرفت است یا نه! شخصاً می‌پندارم که این خوانش بازنمای خوبی از پیچیدگی‌ ماجرا نیست و نیازمند برداشت جایگزینی هستیم.

برداشت دو. پوپر می‌گوید نظریه‌ی سه جهان یک پیشنهاد برای نظم دادن به گفت‌وگوهاست و می‌توان لایه‌های دیگری نیز به آن افزود. اجازه دهید متناسب با بحث کنونی دو جهان دیگر را به آن بیافزایم. جهان ۴ جهانی است که برخی موجودات واجد عاملیت مانند اشخاص حقوقی از جمله بانک جهانی در آنجا قرار دارند. و جهان ۵ محل باورها، خواست‌ها، و اهداف این عامل‌های مقوله‌سومی (که در پست قبل دیدیم نه کاملاً انتزاعی‌اند و نه انضمامی) است.
پرسش‌ها، گزاره‌ها، و حتی خود الگوهای استدلالی که مقوم چت‌جی‌پی‌تی‌اند در یک فرایند بازخوردی با کاربران دارای یادگیری هستند و در حال تحول‌اند. این ویژگی‌ها آنها را مشابه انسان‌ها می‌کند اما با بدن‌مندی سیلیکونی و جای‌مندی متفاوت. این می‌تواند معنای دومی را برای چت‌جی‌پی‌تی ایجاد کند که در آن معنا بتوان آن را واجد باور دانست. خود چت‌جی‌پی‌تی، عاملی مشابه بانک جهانی، در جهان ۴، و از جنس مقوله‌سومی‌هاست. باورهای آن، همانند تکنوآگاهی که نوستا از آن سخن می‌گوید، اگر وجود داشته‌ باشند، در جهان ۵ قرار دارند. (چرا نمی‌دانیم وجود دارند یا نه؟ چون در صورت وجود داشتن ذهنی‌اند و خارج از دسترس عمومی. دقیقاً به همان معنا که نمی‌دانیم آيا جانوران باور دارند یا نه.)

برای روشن شدن موضوع بار دیگر به مثال بانک جهانی توجه کنیم. مجموعه‌ی قوانین و مقررات این بانک موجودات انتزاعی جهان سومی‌اند. اما وقتی به مجموعه‌ی آنها، از راه قصدمندی جمعی، عاملیت نسبت می‌دهیم تا جایی‌که به راحتی آن را موجودی انسان‌وار و واجد نظر و هدف می‌دانیم و برایش شخصیت حقوقی قائل می‌شویم موجودیت جدیدی به عنوان عامل در جهان ۴ ظهور می‌کند که مقوله‌سومی است و واجد ویژگی‌هایی مشابه عوامل انسانی. اما وقتی به این اشخاص یا نهادهای حقوقی ویژگی‌های ذهنی را نسبت می‌دهیم و مثلاً می‌گوییم به نظر بانک جهانی...، بانک جهانی می‌خواهد که...، یا هدف بانک جهانی آن است که... آنگاه محل این نظرها و خواست‌ها جهان ۵ است.
شخص‌انگاری برخی موجودات جهان ۳ پدیده‌ای جدید نیست. بومیانی را که معتقدند جنگل واجد روحی است که در صورت بی‌احترامی به جنگل آنها را تنبیه خواهد کرد نمونه‌ای باستانی از این پدیده است.

خلاصه
چت‌جی‌پی‌تی چیست؟ یک مدل زبانی در حال تحول از آلگوریتم‌های پردازش، به همراه مجموعه‌ای از گزاره‌ها و پرسش‌های برگرفته از زبان معمولی‌ست که در مکالمه با کاربران مستمرآ درحال به‌روز شدن است.

انتزاعی است یا انضمامی؟ چون محدود به فضا و زمان است، توان علّی دارد، و تغییر می‌کند انتزاعی نیست با این حال چون از ماده و انرژی نیز ساخته نشده، همانند یک میز انضمامی نیست.

آیا دارای معرفت است؟ به یک معنا خود از جنس معرفت عینی پوپر است و در جهان ۳ قرار دارد. اما از آنجا که موجودات جهان سوم پوپری انتزاعی هستند و چت‌جی‌پی‌تی مقوله‌سومی‌ست، بنابراین آن را در جهان ۴ قرار دادیم که محل عامل‌هایی است که برساخته‌های انسانی‌اند اما مستقل از انسان واجد ویژگی‌های عاملیت هستند. اگر معرفت ذهنی داشته باشند برای همیشه خارج از دسترس ماست. هر نظری در این باره، صرفاً بیانگر اعتقاد گوینده است. اما مولد معرفت عینی نیز هست که جایگاه آن جهان ۳ است. این معرفت، همانند سایر معارف عینی، معرفت بدون داننده است وبنابراین معرفت متعلق به هیچ عاملی، از جمله چت‌جی‌پی‌تی نیست. کار ما نشان دادن نادرستی آن است.

معرفت عینی، به خوانش پوپر، ضرورتاً صادق نیست، که اتفاقاً این وجه آن نیز همنواست با کژاطلاعات و اطلاعات‌جعلی نشریافته توسط ال‌ال‌ام‌ها.

هادی صمدی
@evophilosophy


چت‌جی‌پی‌تی کجاست؟ و چیست؟

در تحلیل سخنان نوستا در مورد اینکه آیا می‌توان «دانستن» و «معرفت» را به چت‌جی‎پی‌تی نسبت داد باید ابتدا به دو نکته‌ی مقدماتی‌تر بپردازیم که خود او به آنها نپرداخته است، هر چند به وضوح متوجه این نکته شده است که بدون معرفی هستی‌شناسی ال.ال.ام‌ها نمی‌توان مباحث معرفت‌شناسی را پیش برد.

نظریه‌ی سه جهان
پوپر نظریه‌ای متافیزیکی مبتنی بر تکامل را مطرح می‌کند که نظریه‌ی سه‌جهان نام دارد و در پاسخ به پرسش‌هایی از این سنخ مفید است.
در ابتدا اشیاء بی‌جان مانند آب و سنگ وجود داشت و سپس با پیدایی حیات جانداران در زمین گسترش یافتند. پوپر این دو سطح را که متشکل از موجودات برساخته از ماده و انرژی‌اند در جهان ۱ می‌گذارد. با پیچیده‌تر شدن برخی از موجودات در شاخه‌های مرتبط با جانداران، مغز برخی بزرگ‌تر و پیچیده‌تر شد تا جایی‌که در گونه‌هایی مثل نخستی‌ها ذهن شکل گرفت و در شاخه‌ی انسانی، انسان‌ها واجد باورها، خواست‌ها، احساس‌ها و غیره شدند که می‌توان گفت در سطح ذهن وجود دارند (فعلاً نظریه‌ی ذهن بدن‌مند را کنار بگذاریم) که پوپر محل آنها را جهان ۲ می‌نامد. با شکل‌گیری زبان و فرهنگ جهان ۳ بوجود آمد که جهان برساخته‌های فکر انسان است. جهان ۳ علاوه بر اینکه جایگاه واژگان است موجوداتی مانند نظریه‌های علمی و نهادهایی مانند بانک جهانی نیز در آن وجود دارند. ساختمان‌ها، دفاتر، و افرادی که در بانک کار می‌کنند در جهان یک قرار دارند. اما قوانین و مقررات بانک، به عنوان یک نهادِ حقوقی، در جهان ۳ تقرر دارند.
حالا پرسش این است که چت‌جی‌پی‌تی در کدامیک از این سه جهان می‌گنجد؟ مشخصاً کامپیوترها، گوشی‌ها، سیلیکون‌ها، و کاربرها در جهان ۱ هستند. اما چت‌جی‎پی‌تی چیزی بیش از این عناصر جهانِ یکی است. همانطور که نوستا نیز متوجه است از جنس باورهای انسانی نیز  نیست که جایی در جهان ۲ برایش قائل شویم (زیرا بین‌الاذهانی‌ست). بنابراین ظاهرا جایگاه آن در جهان ۳ است.

چت‌جی‌پی‌تی انتزاعی است یا انضمامی؟
به طور متعارف فیلسوفان اشیاء را در یکی از دو گروه انضمامی‌ها (میز، اسب، اتم،...) و انتزاعی‌ها (گزاره‌ها، اشیا ریاضیاتی،...) قرار می‌دهند. چت‌جی‌پی‌تی انضمامی است یا انتزاعی؟ برای پاسخ نیازمند به تعریفی دم‌دستی از انضمامی و انتزاعی هستیم. در متافیزیک تحلیلی بر سر تعریف هر کدام از این دو اختلاف‌نظرها زیاد است. (بحث بر سر چیستی چت‌جی‌پی‌تی می‌تواند موضوع بحث متافیزیک‌دانان نیز قرار گیرد و بر اختلاف‌ها بیافزاید.) اما در اینجا به تعریف رایج آنها بسنده می‌کنیم. انضمامی‌ها، مثلاً میز، محدود به زمان و مکان‌اند و توان علّی دارند. و انتزاعی‌ها مثلاً عدد ۷، به زمان و مکان محدود نیستند و توان علّی ندارند. معیارهای دیگری هم معرفی شده مانند اینکه انتزاعی‌ها، به‌خلاف انضمامی‌ها، تغییر نمی‌کنند. اما در این بین مواردی داریم که دقیقاً مشخص نیست در کدام دو دسته قرار می‌گیرند. معروف‌ترین مثال در متافیزیک، «سایه» و «سوراخ» و «سطح» است که گاهی در مقوله‌ای به نام موجودات مینور (که به جای «کهاد» یا «کهتر»، شاید به لحاظ مفهومی «فرعی» برابرنهاد بهتری باشد) قرار داده می‌شوند. سایه‌ی درخت محدود به زمان و مکان است، دارای توان علّی است و تغییر می‌کند. ممکن است در انتساب توان علّی به آن، یا اینکه تغییر در آن ذاتی است یا نه، اختلاف نظر وجود داشته باشد. اما آیا این اختلاف‌نظر باعث می‌شود، همانند مثلث و عدد، آن را انتزاعی بدانیم؟ به نظر تفاوت فاحشی میان این دو است. در شاخه‌های مختلف علوم نیز از موجوداتی تقریباً مشابه موجودات مینور سخن می‌رود که باید تکلیف انتزاعی و انضمامی بودن آن را مشخص کنیم. مثلاً به مفهوم تورم در اقتصاد توجه کنیم. از یکسو مانند میز از ماده و انرژی ساخته نشده که به آن معنا محدود به زمان و مکان باشد. اما در معنایی دیگر محدود به زمان و مکان است زیرا تورم در ژاپن متفاوت با ایران است و در ایران نیز طی زمان تورم، به خلاف اشیاء انتزاعی مانند مثلث، تغییر می‌کند. بنابراین تا حدی مشابه سایه، تورم نیز محدود به زمان و مکان است. مهم‌تر آنکه توان علّی دارد زیرا افزایش آن «علت» کاهش قدرت خرید است. بنابراین نیازمند به مقوله‌ی سومی هستیم که نه کاملاً انضمامی است و نه کاملاً انتزاعی. اجازه دهید فعلاً نام این مقوله را "مقوله‌سوم" بگذاریم.
          
همانطور که پوپر می‌گوید [برخی از] موجودات جهان ۳ مانند گزاره‌ها و اشیاء ریاضیاتی انتزاعی‌اند یعنی در زمان و مکان نیستند و توان علّی ندارند. اما در جهان ۳ برخی موجودات مقوله‌سومی نیز وجود دارند. [که البته این سخن از پوپر نیست. خود این مقوله را باید به مقولات جزئی‌تری تقسیم کرد که فعلاً به آن نمی‌پردازیم.] در پست بعدی خواهیم دید به یک معنا چت‌جی‌پی‌تی مقوله‌سومی است.

حالا یکی دو گام تا پاسخ فاصله داریم.
هادی صمدی
@evophilosophy


چت‌جی‌پی‌تی واقعاً چه می‌داند؟!

گزارش دوم نیز از جان نوستا است که باز سخنان این دانشمند و نوآور حوزه‌ی تکنولوژی می‌تواند مورد توجه فیلسوفان باشد. پرسش فلسفی او این است که «ال.ال.ام‌ها از جمله چت‌جی‌پی‌تی واقعاً چه «می‌دانند»؟»

خلاصه‌ی سخن او این است که ال.ال.ام‌ها از طریق استنتاج، پاسخ‌هایی عرضه می‎کنند که برای فهم سنتی از معرفت دردسرساز است. چه دردسری؟ به زعم نوستا خروجی‌های این سیستم مولدِ زبان، مرز بین درک انسان و تشخیص الگوی آماری را از بین می‌برند. تکنوآگاهیِ نوظهور (emergent techno-consciousness) معرفت‌شناسی سنتی را تغییر می‌دهد.
این پاسخ نیازمند ایضاح است. نوستا توضیحات خود را عرضه می‌کند که ساده‌سازی‌شده‌ی اهم نکات او در قالبی جدید به شرح زیر است.

سیستم‌هایی مانند چت‌جی‌پی‌تی، که به عنوان مولد‌های از پیش‌آموزش‌دیده، بر روی مقادیر انبوهی از متون آموزش داده شده‌اند، می‌توانند پاسخ‌های پیچیده و ظریفی را ایجاد کنند که اغلب بسیار انسانی‌اند. آیا درک و تولید بسیار انسان‌وار این سیستم‌ها دلیلی است که بگوییم این ماشین‌ها به شیوه‌ی انسان «می‌دانند» یا باید به این حد بسنده کنیم که این سیستم‌های مولد صرفاً استنتاج‌گراند؟ هر دو انتخاب مشکلاتی برای معرفت‌شناسی رایج که معرفت را باورصادق‌موجه می‌داند (نقدهای گتیه را نادیده بگیریم) ایجاد می‌کند. به باور نوستا این پرسش، اساس معرفت‌شناسی را هدف می‌گیرد و ما را به بازنگری در درک خود از معرفتِ انسانی نیز سوق می‌دهد.

نوستا با تعریف سنتی معرفت به «باورِ صادقِ موجه» آغاز می‌کند. معرفت هر باوری نیست، بلکه باوری‌ست که باید صادق باشد و بتوانیم برای صدق آن نیز توجیهی عرضه کنیم. اما باور امری روان‌شناختی است و چت‌جی‌پی‌تی ذهنی ندارد که باوری داشته باشد و قرار باشد صادق و موجه نیز باشد. پس آیا این یک توهم انسانی‌ست که به این سیستم‌های مولد «دانستن» را نسبت می‌دهیم؟
انسان و چت‌جی‌پی‌تی هر دو واجد قابلیت تشخیص الگو هستند. پس چه فرقی است که تشخیص الگوی چت‌جی‌پی‌تی را فاقد قابلیت «دانستن» می‌دانیم؟ انسان‌ها به واسطه‌ی برخورداری از آگاهی به الگوهای تشخیص داده شده، با توجه به زمینه، معنا می‌بخشند و به فهم می‌رسند. اما چرا نتوانیم نوعی از آگاهی را به ال.ال.ام‌ها نسبت دهیم؟!

مطابق فهم عرفی و به‌طور متعارف به هر سیستم پردازش‌کننده‌ای آگاهی نسبت نمی‌دهیم. ماشین حساب ساده را در نظر بگیرید. ورودی‌های آن ساده‌ترند و بدون تعامل با محیط، فقط به ازای دریافت برخی ورودی‌های مشخص (اعداد و اپراتورهای حساب) خروجی‌های ثابتی دارد، سیستم پردازش آن ساده است، (هرچند علی‌الاصول مصون از خطا نیست اما) عملاً اشتباه نمی‌کند، فاقد عنصر یادگیری است، و بر اساس اطلاعات جدید خود را به روزرسانی نمی‌کند و تکامل نمی‌یابد. و مهم‌تر از همه اینکه ماشین‌حساب معرفت جدیدی فراتر از اطلاعات ورودی تولید نمی‌کند. حالا یک ارگانیسم زنده مانند موش را به عنوان یک سیستم در نظر بگیریم. ورودی‌های آن بسیار پیچیده‌ترند و عکس تمامی آنچه را در مورد ماشین حساب گفتیم می‌توان به او نسبت داد.
حالا با توجه به این خصوصیات ال.ال.ام به موش شبیه‌تر است یا به ماشین حساب؟ پاسخ موش است.

اما اگر می‌توانیم به واسطه‌ی برخورداری از این ویژگی‌ها سطحی از آگاهی (آگاهی جانوری) را به موش نسبت دهیم چرا نوعی آگاهی را که نوستا تکنوآگاهی می‌نامد به ال.ال.ام نسبت ندهیم؟ و اگر موش واجد نوعی معرفت است چرا ال.ال.ام نباشد؟ پیشنهاد نوستا آن است که شاید معرفت‌شناسی باید خود را از چنبره‌ی تمرکز بر باور و توجیه خلاص کند و به جای آن بر دقت آماری و سودمندی تأکید کند. بخش نخست این پیشنهاد یادآور پیشنهاد پوپر است و بخش دوم یادآور پیشنهاد پراگماتیست‌ها که هر دو مبتنی بر نگاهی تکاملی به معرفت‌شناسی بوده است؛ که البته نوستا به این موارد اشاره‌ای ندارد.

پیشنهاد دوم نوستا نیز قابل تأمل است. آگاهی در انسان به صورت ویژگی نوظهوری رخ داد که از اشکال ساده‌تر آغاز شد و به این درجه رسید. به نحو مشابه می‌توان نوعی ویژگی نوظهور را در پیچیدگی پردازش‌ها و به روزرسانی‌های ال.ال.ام‌ها در نظر گرفت. چه ضرورتی دارد که آگاهی ماشین مشابه آگاهی انسان باشد؟ به وضوح آگاهی انسان بدن‌مند است. اما با تغییر در نوع بدن‌مندی، ماشین نیز می‌تواند صاحب نوعی تکنوآگاهی شود. آیا در اینصورت نمی‌توان آن را واجد نوعی «تکنو-باور» نیز دانست [البته خود نوستا این اصطلاح را به کار نبرده] که در قالب معرفت‌شناسی رایجی که معرفت را باور صادق موجه می‌دانست از صدق و توجیه آن سخن گفت و نوعی دانستن هم به آن نسبت داد؟! در اینصورت دایره‌ی معرفت‌شناسی باید از حوزه‌ی انسانی فراتر رود.
بخشی از این پیشنهاد را نیز می‌توان به پوپر نسبت داد، جایی‌که از معرفت در سگ سخن می‌گوید.

تحلیلی تکاملی پیشنهاد نوستا در پست بعدی
هادی صمدی
@evophilosophy


فلسفه در جهانی یکسره در حال تغییر:
هوش مصنوعی و تکامل شناخت

در پست قبلی از اینکه فلسفه باید توجهش به موضوعات روز جلب شود سخنی گفته شد. در این پست، و در چند پست آینده، صرفاً به عنوان نمونه، به چند پژوهش و گزارش جدید در حوزه‌ی «هوش مصنوعی» اشاره می‌شود.

اولین گزارش دعوی آن دارد که هوش مصنوعی در حال ایجاد یک جهش تکاملی است. 
مدل‌های زبانی بزرگ (ال.ال.ام)، که مشهورترین آنها چت‌جی‌پی‌تی است، سامانه‌های هوش مصنوعی‌اند که می‌توانند با انسان مکالمه کنند (این مدل‌های "یادگیری ماشین" پیام ما را درک می‌کنند و پاسخی مشابه پاسخ انسان‌ها عرضه می‌کنند).

دعوی افرادی مانند جان نوستا، که رئیس یکی از مهم‌ترین آزمایشگاه‌های هوش مصنوعی است که نقش اتاق‌فکر نوآوری در حوزه‌ی هوش‌ مصنوعی و شناخت را بازی می‌کند، این است که این ال.ال.ام‌ها (مدل‌های بزرگ زبانی) نقطه‌ی عطفی در عملکرد شناخت انسان‌اند و یک تعادل منقطع را در تکامل شناختی انسان نشان می‌دهند. به عقیده‌ی او این جهش سریع در تفکرِ مبتنی بر هوش مصنوعی فراتر از پیشرفت تدریجی فناوری‌های رایج است و شناخت انسان را تغییر می‌دهد. این ال.ال.ام‌ها تغییری ناگهانی را تسریع می‌کنند و بیانگر انفجاری تکاملی‌اند و حدود شناختی ممکن را بازتعریف می‌کنند.
از یک منظر ال.ال.ام‌ها ابزار و تکنولوژی هستند و می‌توان با ابزارهای مفهومی موجود در نظریه‌ی تکامل فرایند تکامل آنها را شرح داد. این عملی است که در سیر تحول تکنولوژی‌ها ذیل مباحث تاریخ تکنولوژی با آن آشنایی داریم. برخی از انواع تاریخ تحول را می‌تواند تدریجی‌گرایانه توضیح داد و برخی انقلاب‌های تکنولوژیکی نیز با نظریه‌ی تعادل منقطع گولد بهتر قابل تبیین‌اند. اما این بحث به کنار. از منظری دیگر به جریان بنگریم.

در پست قبلی دیدیم که تکنولوژی‌ها می‌توانند سرشت انسان، و از جمله شناخت او را دگرگون کنند. به عنوان نمونه تکنولوژی خط و نوشتن تغییرات بنیادین در معرفت بشر ایجاد کرد به نحوی که شناخت انسان از جهان طی ۵ هزار سال گذشته قابل قیاس با قبل از پیدایی خط نبوده است. با استفاده از تکنولوژی‌هایی مانند کتاب، حافظه‌ای که معرفت‌گزاره‌ای را نگهداری می‌کرد، برون‌سپاری شد.
تکنولوژی‌ها عادات رفتاری ما را تغییر می‌دهند و از جمله‌ی آن عادات رفتاری برخی عادات مرتبط با شناخت است که در مباحث هم‌تکاملی ژن-فرهنگ مطالعه می‌شود.
حال پرسش این است که مدل‌های زبانی بزرگ چگونه بر شناخت انسان، که تابعی از قابلیت‌های بدن‌مند و جای‌مند انسان‌ها، اثر می‌گذارند. دعوی نوستا آن است که این تغییری تدریجی از جنس تغییراتی که با اختراع خط ایجاد شد نیست بلکه تغییری جهشی است. در مستدل کردن این دعوی خود به این نکته اشاره دارد که به خلاف تصور رایج، مدل‌های زبانی بزرگ از جنس ابزار نیستند بلکه از جنس الگوهای تفکر‌اند. همانطور که بلندگو می‌تواند صدای ما را تقویت کند، این مدل‌های بزرگ زبانی با افزایش ظرفیت انسان در کاوش، تکرار، و تأمل، به تقویت تفکر انسان می‌انجامند.

پرسش‌های فلسفی
پرسش نوستا این است همانطور که وارد این حوزه‌ی تفکری جدید می‌شویم، واضح است که ال.ال.ام‌ها بسیار فراتر از پیشرفت‌های تکنولوژیکی قبلی هستند زیرا تسهیل‌کننده‌ی "عصر شناختی" جدیدی‌اند. وارد دورانی شده‌ایم با مشارکت بی‌سابقه‌ای بین انسان و ماشین؛ جایی که ذهن ما دیگر محدود به محدودیت‌های سنتی نیست. چشم‌انداز شناختی در حال تغییرات اساس‌ست. در چنین شرایطی، به‌خلاف نگاه سنتی در تکامل، پرسش این نیست که آیا ما با این واقعیت جدید سازگار خواهیم شد یا خیر، بلکه این است که چگونه از قابلیت عظیم ال.ال.ام‌ها برای شکل دادن به آینده‌ی تفکر بشری استفاده می‌کنیم.

نوستا به عنوان کسی که در بطن این تغییرات نقش دارد نمی‌تواند نگرانی‌های خود را پنهان کند (که البته این نگرانی فلسفه باید باشد) و می‌گوید با این گسترش شناختی، گسترش مسئولیت نیز به وجود می‌آید. پیامدهای اخلاقی، از نگرانی‌های حفظ حریم خصوصی گرفته تا سوگیری‌های احتمالی را نمی‌توان نادیده گرفت. قدرت این مدل‌ها مستلزم سطحی از حکمرانی است تا اطمینان حاصل شود که توانایی آنها به گونه‌ای به کار گرفته می‌شود که به نفع بشریت باشد، بدون اینکه خطرات جدیدی ایجاد کند.

 تکنولوژی‌ها به ازاء فایده‌هایی که دارند گاه محصولات فرعی ناخواسته‌ای نیز دارند. اتومبیل فقط سرعت رفت‌وآمد را تسهیل نکرد؛ جو زمین را نیز آلوده کرد. لامپ‌ها شهرها را روشن کردند اما بی‌خوابی را هم به ارمغان آوردند. در جهان امروز خرید دیجیتال، استفاده از ماشین حساب، و استفاده از حافظه‌ی گوشی برای به خاطر سپردن شماره تلفن‌ها به ضعیف شدن توانایی‌های ریاضیاتی بسیاری از ما انجامیده است.

ال.ال.ام‌ها به ازاء گسترش شناخت چه هزینه‌هایی برای‌مان دارند؟ به ویژه که پژوهش نشان می‌دهد این افزایش شناخت با افزایش فهم همراه نیست.

هادی صمدی
@evophilosophy


چگونه آغاز کشاورزی بر تکامل انسان اثر گذاشت؟
درسی برای فیلسوفان
 
پژوهشی که اخیراً در نشریه‌ی نیچر چاپ شده بسیار بصیرت‌بخش است: از اینکه چگونه با آغاز کشاورزی از ۱۲هزارسال‌پیش انسان‌ها تغییر کردند سخن می‌گوید. این پژوهش ما را به تأملی درباره‌ی آینده‌ی انسان در سایه‌ی تکنولوژی‌های جدید وا می‌دارد.
 
 امروزه درصد قابل‌توجهی از انسان‌ها گیاه‌خوارند. درحالی‌که گوشتخواری در اجداد شکارچی‌گردآور ما پدیده‌ای رایج بود. مقاله‌ی تازه‌نشریافته می‌گوید چگونه با گسترش تکنولوژی‌های کشاورزی زیست‌شناسی انسان به نحوی تغییر کرد که قابلیت هضم نشاسته در او افزایش یافت.
پژوهشگران نشان می‌دهند که انسان‌های امروزی نسبت به اجداد شکارچی‌شان، ژن‌های بیشتری برای هضم نشاسته دارند. در پژوهش کنونی با معرفی روش‌های جدید دریافتند که تعداد ژن آمیلاز از ۸ به ۱۱ افزایش یافته است.
این مثالی بسیار جالب است از اینکه چگونه تکنولوژی‌ها هدایت ژنوم را بر عهده می‌گیرند. با کمک بهبود در تکنیک‌های کشاورزی، تولید غلات افزایش ‌یافت و این نیاز به هضم نشاسته را بیشتر می‌کرد. در مقابل افزایش توانایی هضم هیدرات‌های کربن انگیزه‌ای بود برای ارتقای تکنیک‌های کشاورزی در پرورش غلات. چرخه‌ی هم‌تکاملی آغاز شد و طی زمان ۱۲هزارساله قابلیت انسان امروز برای هضم نان، بسیار بیش از نیاکان شکارچی‌گردآورش شد.
این روایت و روایت‌های مشابه، از جمله در قابلیت هضم شیر پس از آغاز دامداری، جدید نیستند. اما این‌بار شواهد ژنتیکی موثقی در تکمیل روایت‌ها در اختیار داریم.
پژوهش همچنین نشان می‌دهد شامپانزه‌ها، بونوبوها و حتی انسان نئاندرتال صرفاً یک ژن برای این منظور دارند. به عبارتی تغییرات تکنولوژیکی باعث شده که انسان‌های امروز تفاوت‌های اساسی با خویشاوندان نزدیکش پیدا کند. این مثالی عینی است از اینکه چگونه تکنولوژی‌ها ابتدا عادات رفتاری ما و در صورت ادامه یافتن سرشت انسان را تغییر می‌دهند.
 
نیاز به نوعی جدید از فلسفه‌ورزی
مطالعه‌ی نمونه‌هایی از هم‌تکاملی ژن-فرهنگ در گذشته راهنمایی است برای مطالعه‌ی تأثیرات تکنولوژی‌های نوین بر تغییرات گسترده در عادات رفتاری و سپس در سرشت انسان.
مطالعه‌ی چیستی سرشت انسان، روابط انسانی، و روابط متقابل انسان با محیط در کلی‌ترین حالت ممکن از جمله وظایف فلسفه است تا ضمن این مطالعه تجویزهایی برای بهتر زيستن عرضه کند. همتای آن تغییرات بزرگی که با آغاز کشاورزی ایجاد شد به این چند مورد، صرفاً به عنوان نمونه، نگاهی کنيم:
اتومبیل و هواپیما تغییرات اساسی در نحوه‌ی جابه‌جایی انسان ایجاد کردند. الکتریسیته و لامپ ساعات خواب و بیداری را گاه کاملاً دگرگون کردند. تأثیر تکنولوژی‌هایی مانند رایانه‌ و موبایل‌ بر تغییر عادات در زندگی روزمره آنقدر زیاد بوده که هر روزه ده‌ها پژوهش علمی اثرات آن را گزارش می‌کنند. گسترش فضای مجازی، اتوماسیون، و هوش مصنوعی تغییرات بزرگتری را به همراه دارند. متاورس، سایبورگ‌ها، و عادی شدن ویرایش ژنتیکی امروزه دیگر داستان‌های علمی تخیلی نیستند هرچند ما منفعلانه به نظاره نشسته‌ایم.

وقتی تغییرات شدید و پایا در زمان‌های طولانی در عادات رفتاری یک گونه را شاهد باشیم به معنای آن است که سرشت آن گونه با سرعت بالایی در حال تغییر است. این درحالی‌ست که برخی فیلسوفان سنتی بر تمامی این تغییرات چشم می‌بندند و حتی در امکانِ تغییرِ سرشت انسان تردید دارند و عقلاً آن را ناممکن ارزیابی می‌کنند. برخی دیگر گامی پیش رفته، البته بدون آگاهی از جزئيات، در کل تغییرات را می‌پذیرند اما با ابزارهای مفهومی برگرفته از سنت فلسفی که هیچ سنخیتی با موضوع مورد تحلیل ندارد خواهان تحلیل آن کلیتِ مفروضِ خود هستند. این کار همانند جست‌وجو در مکانی، غیر از مکان گم شدن کلید است.

فلسفه باید به موضوعاتی از این دست بپردازد و برای این‌کار نیازمند ابزارهای مفهومی نوین است. فلسفه باید روندهای جهانی را، که علم در شاخه‌های مختلف خود معرفی می‌کند رصد کند و طرح کلی از نحوه‌ی مواجهه با شرایط را عرضه کند. زمان گیرافتادن در افلاطون و صدرا سپری شده است. بزرگ‌ترین فیلسوفان تاریخ، ناظر به شرایط زمانه‌ی خود نظریه‌پردازی می‌کردند.
برای دانشجوی فلسفه در جهان امروز آگاهی از مکانیسم‌های هم‌تکاملی تکنولوژی-بیولوژی، نظریه‌های نوین سرشت انسان، سازوکار زنجیره‌های بلوکی، بدنمندی و جای‌مندی شناخت، سوگیری‌های شناختی، تلنگر، و ده‌ها موضوع دیگر بسیار مهم‌تر از آگاهی از جزئیات اندیشه‌های فیلسوفان گذشته است. خود ارسطو و صدرا نیز اگر امروزه می‌زیستند این مطالب را پی‌گیری می‌کردند.

در چنین شرایطی دروس دانشگاهی فلسفه نیازمند بازبینی اساسی بر اساس اولویت‌های زمانه است. این به‌معنای طرد کامل فلسفه‌ورزی در شیوه‌های رایج نیست، بلکه به معنای ایجاد تغییرات اساسی در اولویت‌بندی‌ها و آگاهی از شیوه‌های نوین است.
 
هادی صمدی
@evophilosophy


پارالمپیک چگونه درس دموکراسی می‌دهد؟

درس عملی از درس سه.
در جوامعی که تکثری از احزاب وجود دارد توزیع ارزش‌ها به سان تقسیم کار اجتماعی در قالب احزاب به نهادهایی برون‌سپاری شده است. عموماً احزابی که گرایش به راست دارند ارزش‌های وحدت‌بخشی را نمایندگی می‌کنند و احزابی که به چپ گرایش دارند تنوع را. هر چه بیشتر تنوعی از ارزش‌ها در تعداد بیشتری از احزاب تبلور پیدا کند تنوع راه‌کارهای میانه نیز افزایش می‌یابد.
بنابراین موضوع‌های طیفی را می‌توان به زیرگروه‌هایی تقسیم کرد. به طیف امواج مرئی دقت کنیم. از منظری فیزیکی در هیچ جای این طیف نمی‌توان خطی ترسیم کرد که مثلاً مرز سبز و آبی را مشخص کند. سبز و آبی کیفیت‌های ذهنی هستند که ما انسان‌ها بر بخش‌هایی از طیف امواج الکترومغناطیسی بار کرده‌ایم. با این حال همین تقسیم‌بندی رنگ‌ها به ما کمک می‌کند تا مثلاً میوه‌های رسیده را از نارس‌ها متمایز کنیم.
این کاری است که در پارالمپیک هم انجام می‌شود. چرا این مسابقات آغاز شد؟ به دلایلی کاملاً انسانی. اینکه متوجه شدیم ورود به جهانی که هر چه بیشتر انسان‌ها را به‌هنجارسازی کرده و افراد نابهنجار را طرد به رنج ممتد و ناعادلانه‌ای انجامیده است. اما برقراری عدالت در این مسابقات بسیار سخت و حتی ناممکن به نظر می‌رسد. برای شنا دست مهم‌تر است یا پا؟ آیا عادلانه است که کسی که دست ندارد و کسی که پا ندارد با هم مسابقه دهند؟ می‌بینید که با مسأله‌ای بسیار بغرنج روبه‌رو هستیم. اما این مسأله را حل کردند. چگونه؟ ابتدا پذیرفتند هر کدام از شرکت‌کنندگان در وجوهی از انسان انتزاعیِ به‌هنجار فاصله دارد. اما اگر بخواهیم هر انسانی را منحصربه‌فرد در نظر بگیریم، هر چند به واقع چنین است، نقض غرض می‌شود زیرا می‌خواستیم انگیزه‌ای دهیم برای ورود بیشتر معلولان در متن جامعه. اما با منحصربه‌فرد خواندن هر فرد اقدامی در این راستا نکرده‌ایم!
برگزارگنندگان با معرفی سنجه‌هایی قرادادی، خطاپذیر، و قابل بازبینی شرکت‌کنندگان را در کلاس‌های مختلفی دسته‌بندی می‌کنند تا امکان عادلانه بودن رقابت افزایش یابد. برای هر کلاس در هر رشته‌ی ورزشی نیز قواعدی وضع می‌کنند که باز هم قرادادی، خطاپذیر، و قابل بازبینی است. از طریق حذف خطا از قوانینی که ابتدا به نظر می‌رسید بدون خطا هستند اما در جریان مسابقات مشخص شد گاه به نتایجی ناعادلانه می‌انجامند راه بر بازبینی مستمر کلاس‌ها و قوانین بازی‌ها باز شد. این فرایند همیشه نیز ادامه خواهد یافت زیرا هر تجویز دیگری نیز با خطا همراه خواهد بود.
هرچند همواره عده‌ای در مرزها وجود دارند که با تغییر در یک کلاس ممکن است بخت بیشتر یا کمتری برای مدل بیابند و بنابراین به نوع کلاس‌بندی اعتراض داشته باشند اما در عمل چاره‌ای جز این کلاس‌بندی‌ها نیست. چنین کاری ممکن است برای سایر تصمیم‌گیری‌ها در باب معلولان لازم باشد و با یک واژه‌ی بسیار عام به نام "معلولیت"، که تکثر بزرگی از گروه‌ها را شامل می‌شود نتوان قضاوت درستی کرد که برای تمامی زیرگروه‌ها موجه باشد.
در سطح اجتماعی نیز وقتی قرار است بر سر موضوعی مانند اتیسم یا معلولیت تجویزی کنیم بهترین راهکار همین است. (ورزش مدرن مقوم جوامع است و نه صرفاً ابزاری برای سرگرمی. این دعوی شرح مفصلی می‌طلبد که خارج از موضوع کنونی است.) نمی‌توان و نباید به نحوی صفرویکی درباره‌ی کل مقوله‌هایی مانند اتیسم و معلولیت تجویز کرد.

بازنگری در نظرسنجی
حالا یکبار دیگر به نظرسنجی بازگردیم. چرا گفتم راه‌حل با قبول همزمان هر پنج گزینه ممکن است؟
افرادی که گزینه‌های یک و دو را انتخاب کردند به کار اجرا می‌آیند. زیرا وقتی هر تصمیمی گرفته شد به افرادی نیاز داریم که قاطعانه تصمیم را عملی کنند. افرادی که گزینه‌های سه و چهار را انتخاب کردند به کار ایجاد وفاق می‌آیند. زیرا قبل از آنکه راهکاری عملی شود باید افرادی باشند که اجماع را شکل دهند، افرادی که هرچند طرفدار یک منظراند اما از منظر دیگری نیز به مسأله بنگرند. افرادی که گزینه‌ی پنجم را برگزیدند آنها هستند که راهکارهای بدیل را پیشنهاد می‌دهند. در گونه‌ی انسانی با تقسیم‌کار شناختی مواجهیم. کافی‌ست در جوامع دموکراتیک زیست کنیم تا بتوان از تمامی این ظرفیت‌های به ظاهر اختلاف‌زا در جهت افزایش به‌زیستی عمومی بهره گرفت.

وظیفه‌ی دولت
وظیفه‌ی دولت‌ها به هنجار کردن جامعه نیست. هرچند حین پرداختن به وظیفه‌ی خود مجبور به درجاتی از هنجارسازی هستند (مجدد پارالمپیک را به یاد بیاوریم) اما وظیفه‌ی اصلی دولت‌ها افزایش اتمسفر شکوفایی و به‌زیستی است (همانند هدف غائی پارالمپیک). به رسمیت شناختن منحصربه‌فرد بودنِ قابلیت هر یک از شهروندان نخستین گام برای ایجاد اتمسفر شکوفایی است. اما وضع قوانین برای هر اقدامی در این سو در خود نوعی هنجارسازی دارد. به رسمیت شناختن خودِ این تعارض ریشه در بطن تکامل دارد.

پایان

هادی صمدی
@evophilosophy


معرفت بدن‌مند و جای‌مند

درسی عملی از درس دو.
درس دو به ما می‌گفت شناخت هر فرد از جهان، بدن‌مند (embodied) و جای‌مند (embeded) است؛ یعنی تابعی است از شرایط زیسته‌ی فرد با تجربه‌های زیستی و اجتماعی از گذشته تا کنون و وابسته به شرایطی که اکنون در آن است. از آنجا که در این موارد هیچ دو انسانی یکسان نیستند این از اصلی‌ترین منابع اختلاف‌نظر است. اما همین امر، از منظر معرفت‌شناسی تکاملی فرصت‌آفرین است زیرا هر انسان را به منبعی بی‌بدیل از معرفت مبدل می‌کند. وقتی همه‌ی انسان‌ها از منظری واحد دست در اتاق برند و یکصدا فریاد برآورند که ناودانی در اتاق است به آن معنا نیست که به حقیقت نیز رسیده‌اند و به واقع در اتاق ناودانی‌ست. باید از منظری دیگر، کسی دست در اتاق برد و بگوید تختی در اتاق است و کسی دیگر از ستون سخن گوید، تا ناودان‌باوران را به تأمل وا دارند. نزدیک شدن به درک فیل جز از راه تکثر منظرها ممکن نیست.
نظام‌های ارزشی انسان‌ها نیز می‌توانند بدن‌مند و جای‌مند باشند. در اینصورت افراد تجویزهای متفاوتی برای زندگی عرضه می‌کنند. کار سیاست‌گذاران در جوامع دموکراتیک که دولت برآمده از اراده‌‌ی عمومی و تجلی‌بخش آن است رسیدن به تهاترها و مصالحه‌هایی میان این ارزش‌ها است.

چگونگی هدایت تیم
تیم تصمیم‌سازی را درنظر بگیرید که قرار است در مورد اتیسم یا معلولیت مصالحه‌‌ای را انجام دهد. چند نکته وجود دارد که می‌تواند موفقیت تیم را بالا ببرد. نخست آنکه تیم باید بداند قرار است به مصالحه‌هایی موقت و اصلاح‌پذیر برسد و نه نتیجه‌ای نهایی و یقینی. مشخص کردن هر هدف نهایی غیر قابل بازبینی، هدفی غیرواقعی است و امکان رصد کردن دائم را سلب می‌کند. (به نحو مشابه اگر در برنامه‌های اقتصادی هدفی ثابت و غیرقابل تغییر را برای درازمدت انتخاب کنیم، نه فقط ازمنظر علم اقتصاد کاری نادرست کرده‌ایم، بلکه اختیار چنین هدفی در جهانی یکسره در حال تغییر، از منظر معرفت‌شناسی تکاملی خطایی نابخشودنی‌ست. همتای بقا و تولیدمثل در جهان زیستی، یگانه هدف غائیِ غیرقابل‌تغییر در سطح انسانی، که دولت‌ها موظف به اختیار ان هستند، افزايش سطح بهزیستی‌انسان‌‌هاست.) دوم آنکه هرچه تیم به لحاظ شناختی متکثر باشد از زوایای بیشتری می‌تواند اتاق تاریک را واکاوی کند.
هرچه تیم موردنظر تجربه‌ی زیسته‌ی متنوع‌تری داشته باشد (مثلا با ورود زنان و قومیت‌ها) امکان عرضه‌ی راهکارهای عملی را بیشتر دارد. برگرفته از نظریه‌ی شناخت بدن‌مند، معلولان جسمی شناخت متفاوتی از جهان دارند. بالقوه می‌توانند از زوایایی دست دراتاق تاریک برند که برای دیگران ممکن نیست. به رسمیت‌شناختن این منبع معرفتی می‌تواند راه را بر هزاران راهکار بدیل باز کند که ممکن است به ذهن کمتر کسی خطور کند. طنز داستان آنجاست که حتی وقتی قرار است در حوزه‌ی معلولیت سیاست‌گذاری صورت گیرد نیز معلولان کمتر جایی در تیم‌های تصمیم‌گیری دارند. با این تصور نادرست و کهنه که راهکارهای یک بدن و ذهن به‌هنجار یقیناً بهتر از راهکارهایی برآمده از یک بدن و ذهن نابهنجار است!
تنوع حدس‌ها هر چه بیشتر بهتر. بسیاری از کودکان طیف اتیسم قابلیت‌های شناختی ویژه‌ای دارند که در صورت پرورش یافتن هر کدام می‌توانند در آینده منبع راه‌حل‌هایی برای جامعه باشند، بر تنوع انسان‌ها بیافزایند، و قابلیت‌هایی را در گونه‌ی انسان محقق کنند که پس از محقق شدن، آن را در زمره‌ی میراث فرهنگی بشر قرار داد. تاریخ علم و اندیشه، و هنر و تکنولوژی گواهی بر این دعوی است.

مثالی ساده‌تر: کمک از راننده‌های تاکسی در ساماندهی به ترافیک شهری
وقتی قرار است با برپایی برخی موانع و تابلوها مسیر حرکت اتومبیل‌ها را در سطح شهر تغییر دهیم علاوه بر محاسبات (که نوعی تفکر مکانیکی و مهندسی است) نظر شهروندان را نیز جویا شویم. در تیمی که قرار است در این باره تصمیم بگیرد باید از رانندگان تاکسی نیز دعوت به عمل آورد. حکمرانی شواهدمحور ابتدا مجموعه‌ای از شواهد تجربی را گرد می‌آورد که از مهم‌ترین آنها پرسش‌نامه‌هایی است که رضایت و خواست شهروندان در آن لحاظ شده است. چرا مهم‌ترین؟ زیرا از همه‌ی دیگر اهداف به هدف غائی که به‌زیستی عموم مردم است نزدیک‌تر است. بعلاوه راننده‌تاکسی که روزانه چندین بار یک مسیر را طی می‌کند از معرفتی جای‌مند برخوردار است که مهندسانی که در اتاق تصمیم‌گیری نشسته‌اند فاقد آن هستند. البته این به آن معنا نیست که راهکار راننده ضرورتاً بهتر از راهکار مهندس است. اما ناشنیده گرفتن قیم‌مأبانه‌ی نظر او نامعقول است زیرا ممکن است از جنس معرفت ناودان‌باوران باشد. این کار به همان پدیده‌ای می‌انجامد که بارها شاهد آن بوده‌ایم: نارضایتی عمومی از تغییرات پیشنهادیِ اجراشده.
اما وقتی این تنوع بالا از راهکارها را داشتیم چگونه بر سر یک راه به اجماعی موقت برسیم؟

پست بعدی آخرین پست درباره این موضوع است.
  
هادی صمدی
@evophilosophy


چگونه اختلاف‌نظرها را کم کنیم؟ راهکاری تکاملی

همان سه درس فلسفی که در پست قبلی در بیان چرایی وجود اختلاف‌نظرها بیان شد می‌توانند راه برون‌رفت را نیز نشان دهند. با تغییر نگرش، گاهی آنچه مشکل را آفریده، در خود راه‌حل را هم دارد.
درس عملی از درس یک.
از درس یک آموختیم که در داوری درباب جملات تجویزی ابتدا باید هدف را مشخص کنیم. اگر کسی گفت «باید (یا نباید) فلان کار را بکنیم» یا گفت «فلان اقدام (نا)کارآمدتر است» بلافاصله باید پرسید «برای رسیدن به چه هدفی و در برآوردن چه منظوری؟». تنها در این حالت است که امکان داوری عینی فراهم می‌شود. مطابق آنچه امروزه به سیاست‌گذاری و حکمرانی مبتنی برشواهد (شواهدمحور) موسوم شده است ابتدا باید هدفی را دقیقاً مشخص، سپس از میان وسایل (برنامه‌ها) رسیدن به هدف یکی را انتخاب کرد. آنگاه کارآمدی آن وسیله را در عمل و طی زمان سنجید و با توجه به ناکارآمدی، در وسیله، گاه در هدف، و گاه در هر دو تجدیدنظر کرد. اهداف و راهکارهای غیرقابل‌سنجش، و غیرقابل‌بازبینی (مطلق) نمی‌توانند و نباید به عنوان اهداف دولت‌ها انتخاب شوند.
فرض کنید از الف و ب در باب اهدافی را که از تجویزهای خود درنظر دارند سؤال کرده‌ و به عنوان نمونه دو پاسخ‌ زیر را دریافت کرده‌ایم.
اگر زودتر اتیسم‌های شدید را تشخیص دهیم از درد و رنج افراد و خانواده‌ها می‌کاهیم.
اگر جوامع یکدست شوند در دازمدت درد و رنجی کمتر، اما در تعداد بیشتر در جوامع توزیع می‌شود.
اقدامات در جهت برآورده شدن این اهداف می‌تواند پیامدهای فرعی داشته باشد. گاه این پیامدهای فرعی در تعارض با هم قرار می‌گیرند و پیگیری همزمان آنها مشکل‌آفرین به نظر می‌رسد.
اما اگر کسی بتواند راهکار بینابینی عرضه کند که محصول اعمالِ آن این باشد که هم درد و رنج خانواده‌هایی که مشکل دارند کم شود و هم تنوع در جوامع کم نشود احتمالاً هر دو هدف بالا را برآورد کرده است. اما چگونه؟

تمثیلی تکاملی
چنین راهکار بینابینی میلیون‌ها سال است که موتور محرک تکامل است. فعال شدن انتخاب طبیعی حداقل دو شرط دارد: تنوع و توارث. از یکسو هرچه تنوع در خصیصه‌ها در جمعیتی بیشتر باشد امکانات بیشتری در اختیار انتخاب طبیعی است؛ اما از سوی دیگر اگر خصیصه‌های محل بحث ارث‌پذیر نباشند مورد پسند انتخاب طبیعی نیستند. در حالیکه توارث، همانطور که از نامش پیداست، افراد مشابه می‌آفریند و از تنوع می‌کاهد! اولی در جمعیت واگرایی می‌آفریند و دومی همگرایی. و این دو شرط به ظاهر متناقض در بطن انتخاب طبیعی جاخوش کرده‌اند. از آغاز پیدایی حیات با این دو نیروی متعارض که یکی افزاینده‌ی تنوع است و دیگری کاهنده‌ی آن بوده پیش آمده‌ایم. اما چگونه تعادلی میان آنها ایجاد می‌شود؟
در جهان زیستی تعادل‌ها معطوف به یک هدف نهایی شکل می‌گیرند: بقاء و تولید مثل. پیگیری این هدف غائی است که میان دو نیرو، تهاترهای موقت برقرار می‌کند و طی زمان گاه تأکید را بر اولی می‌گذارد و گاه بر دومی. بسته به شرایط گاهی یک شرط مهم‌تر می‌شود و گاهی شرط دیگر. بنابراین یک نقطه‌ی تعادل مشخص وجود ندارد. (به همین دلیل انواعی از انتخاب طبیعی شکل گرفته است: در انتخاب تثبیت‌کننده بر کاهش تنوع تأکید می‌شود و در انتخاب جهت‌دار و گسلنده بر افزایش تنوع. در شرایطی که ثبات محیطی داشته باشیم از اهمیت تنوع کاسته می‌شود و برعکس با افزایش تلاطم محیطی تنوع بیشتر اهمیت می‌یابد.)

به کارگیری تمثیل در حل مسأله
به نحو مشابه تکامل اجتماعی نیز در بطن خود دو نیروی متعارض را همزمان نیاز دارد: نیروهایی واگرا از میانگین (هنجارشکن) و نیروهای همگرا به سوی میانگین (به‌هنجارساز). هر نوع نگاه مطلق‌نگرانه که صرفاً بر یکی از این دو تأکید گذارد در درازمدت ناکارآمد است.
اما در ساحت انسانی و اجتماعی چه هدفی مشابه بقاء و تولید مثل در سطح زیستی عمل می‌کند و نقش ساماندهی در تهاترها را بازی می‌کند؟ از منظر ارسطو صرفاً یک ارزش ذاتی و غایی وجود دارد که همگان بر سر آن اتفاق نظر دارند: به‌زیستی و شکوفایی. به‌ویژه وقتی سخن از وظیفه‌ی ذاتی دولت‌هاست باید هدف غایی، بهترزیستنِ عمومِ مردم جامعه باشد که مبتنی بر دو پایه است: الف. کاهش درد و رنج، و ب. مهیا کردن مسیرِ شکوفاییِ قابلیت‌های فردی.
خلاصه آنچه از درس یک می‌آموزیم:
در اختلاف‌نظرهای اجتماعی و سیاسی وقتی بر سر دو تجویز اختلاف‌نظر داریم ابتدا باید توضیح دهیم که برآوردن آن تجویز ما را به چه خرده‌هدفی می‌رساند. و وقتی زیرجمعیت‌ها چندین تجویز رقیب را معرفی می‌کنند باید با توجه به نقشی که این اهداف در رسیدن به هدف غائی، یعنی افزایش بهزیستی و شکوفایی، بازی می‌کنند تهاتر انجام داد. این کاری نیست که یکبار برای همیشه انجام شود. با بازخوردی که از شواهد می‌گیریم این کار را به نحوی مستمر انجام می‌دهیم.

تا راه‌حل فاصله داریم. دو پست بعدی را ببینید و سپس جمع‌بندی کنید.
هادی صمدی
@evophilosophy


چرا اختلاف‌نظرها زیاد است؟

سه درس ساده از فلسفه‌
درس یک. داوری در باب گزاره‌ها و جملات تجویزی متفاوت است.
جملاتی مانند اینکه «باید از هوش مصنوعی در تشخیص اتیسم بهره گرفت»؛ یا اینکه «نباید بر پروژه‌هایی که باعث افزایش به‌هنجارسازی بیشتر می‌شوند صحه گذارد» از جنس گزاره نیستند. یعنی به‌خلاف جملاتی مانند «میانگین دمای تهران در مرداد ۳۵ درجه بود»، صادق‌سازی مستقل از انسان‌ها در جهان وجود ندارد که داور ما در اختلاف‌نظرهایمان باشد. بنابراین تفاوتی ندارد کدام گزینه را انتخاب کردیم: اگر می‌پنداریم که نظر ما «صادق» است و نظر دیگران «کاذب» اشتباهی فلسفی مرتکب شده‌ایم از جنس اشتباهات مقوله‌ای؛ یعنی مقوله‌ی گزاره و جملات تجویزی را خلط کرده‌ایم. جملات تجویزی کارآمد و ناکارآمدند و نه صادق و کاذب. همانند تجویزهای مختلف دو پزشک‌اند در درمان یک بیمار، که یکی از دیگری کارآمدتر است. بنابراین کارآمدی دو تجویز متفاوت را در رسیدن به هدفی خاص و واحد می‌توان مقایسه کرد. حالا پرسش این است که هدف مشترک و واحد دو فرد الف و ب در پست قبلی چه بود؟ اگر هدف‌های مورد نظر آنها دقیقاً واحد نباشد دیگر نظرات آنها لزوماً رقیب یکدیگر نیست. پس وقتی می‌گوییم گزاره‌های تجویزی درست (right) اند یعنی پیروی از آن تجویز ما را به هدفی می‌رساند. در اینصورت طرفداران الف و ب هر کدام باید بگویند اولاً گمان دارند پیروی از تجویزهای الف و ب ما را به چه هدفی می‌رساند و ثانیاً چرا گمان دارند پیروی از آنچه از آن طرفداری می‌کنند، و نه گزینه‌ی مقابل، ما را به آن هدف می‌رساند. (تا پست بعدی که به این نکته می‌پردازیم به این پرسش فکر کنید که در هنگام گزینش میان ۵ گزینه، هدفی که به الف یا ب نسبت دادید چه بوده؟ آیا به نظر شما هدفشان مشترک بوده؟ آیا بدون این کار گزینش خود را انجام دادید؟)
اما ذکر دو نکته‌ی دیگر در همین مورد ضروری است تا ببینیم چرا صرف بهره‌گیری از منطق نمی‌تواند در داوری میان استدلال‌های رقیب مشکل را حل کند. دو درس بعدی، این‌بار از فلسفه‌ی تجربی‌اند.

درس دو. اختلاف‌نظرها صرفاً دلایل منطقی ندارد بلکه علل زیستی نیز دارد و عموماً دومی راهنمای انتخاب عموم مردم است و نه اولی.
باورهای افراد، دعاوی بیان‌شده‌ توسط آنها، و نوع استدلال‌های که در قابل‌پذیرش بودن آن عرضه می‌کنند معلول شرایط درونی و محیطی آنهاست و نه عموماً تأملاتی سنجیده و مستقل از شرایط. به همین علت در هنگام قضاوت، منطق به تنهایی نمی‌تواند به عنوان یگانه ابزار حل اختلاف‌ها به کار بیاید. به چند عاملی که می‌تواند «علت» اختلاف‌نظر الف و ب باشد نگاهی کنیم.
تفاوت در گرایش سیاسی، میزان محافظه‌کاری یا لیبرال بودن، تیپ شخصیتی، میزان درگیری شخصی با این موضوع یا موضوعی مشابه، وظیفه‌گرا یا پیامدگرا بودن (که خود تابعی از فعالیت بیشتر بخش‌هایی از مغز است)، سن، جنس، و تعلق به پایگاه اجتماعی و اقتصادی خاص، از جمله مواردی‌‌اند که بر داوری میان الف و ب در نظرسنجی بالا اثر می‌گذارند.
جامعه‌ای که الف و ب در آن زندگی می‌کنند و میزان خدماتی که افراد نابهنجار ذهنی یا بدنی از آن برخوردارند می‌تواند بر فهم افراد از معلولیت اثر داشته باشد. ممکن است همین نظرسنجی در کشورهای متمول شمال اروپا نتایج کاملاً متفاوتی با کشورهای فقیر آفریقا داشته باشد. یک فرد واحد در این دو ناحیه‌ به یک معنای واحد «معلول» نیست.

درس سه. اختلاف‌نظر بر سر موضوع‌های طیفی بیشتر است.
موضوع مورد اختلاف نیز ممکن است طیفی باشد. میزان انحراف از انسانِ به‌هنجار (که موجودی انتزاعی است که مصداقی در جهان ندارد) انواع بسیار متفاوتی دارد و در هر نوع نیز نباید درباره‌ی دوسوی طیف یکسان قضاوت کرد. نه تنها اتیسم دارای طیف است بلکه معلولیت‌ نیز انواع گسترده‌ای دارد‌ و در نوع آن نیز طیف‌هایی وجود دارد. پس علت اصلی اختلاف آن است که می‌خواهیم درباره‌ی موضوعی نظر دهیم که مستقل از منظر نگرش ما خود واجد مرزهای روشنی نیست. بنابراین هرگونه اعمال مرز بر آن خطاپذیر است.

خلاصه‌ی دو درس بالا: به دو علت اصلی رسیدن به پاسخ‌هایی همه‌پذیر در موردی مانند مثال یادشده با دشواری مواجه است: طیفی از منظرها وجود دارد که هر منظر تابعی از شرایط زیسته‌ی متفاوت انسان‌هاست، و از این منظرهای متفاوت درباره‌ی وجوهی از جهان داوری می‌کنیم که خود آنها نیز طیفی‌اند!

ممکن است گمان رود که بیان این سه درس فلسفی بهانه‌ای است در دفاع از آنکه راهکاری در داوری میان الف و ب وجود ندارد. اما درست برعکس؛ در جوامع دموکراتیک راهکارهایی معرفی شده، و با به رسمیت‌شناختن برخی از موانع آنها را به فرصت تبدیل کرده‌اند.
اما چگونه در جوامعی که سطح بهزیستی عمومی بالاتر است اتمسفر شکوفایی تقویت شده است؟ خواهیم دید راه‌حل از به رسمیت‌شناخته شدن هر ۵ گزینه با هم حاصل می‌شود!

هادی صمدی
@evophilosophy


در گفت‌وگوی میان فرد الف و فرد ب شما طرفدار کدام هستید؟
Опрос
  •   کاملا الف
  •   کاملا ب
  •   تا حدی الف
  •   تا حدی ب
  •   احتمالا می‌توان راهکار بینابینی پیدا کرد
444 голосов


خبر: هوش مصنوعی می‌تواند اتیسم را در سنین پایین تشخیص دهد.
 
هوش مصنوعی از طریق یادگیری ماشین توانسته است در نوزادان زیر ۲ سال با ۸۰ درصد دقت اتیسم را شناسایی کند. میانگین سن تشخیص و مداخلات حدود ۵ سال، و درحالات بهتر حدود ۲ سال است. زمان تشخیص هرچه زودتر باشد امکان مداخلات زودهنگام، که موفق‌تر و کم‌دردسرتر هستند، بیشتر است. هوش مصنوعی با اطلاعات پزشکی و زمینه‌ای متعارفی که از عموم کودکان قابل دسترس است، تشخیص خود را انجام داده و بنابراین امکان بهره بردن از آن در بسیاری از نقاط جهان وجود دارد. این تشخیص زودهنگام از آنجا مهم است که در مواردی که تشخیص و مداخلات زودهنگام انجام شود گاه «نرخ موفقیت» تا حدی است که فرد در بزرگسالی دیگر تشخیص اتیسم نمی‌گیرد.

گفت‌وگو
پس از شنیدن این خبر گفت‌وگویی بین دو فرد «الف» و «ب» انجام شده که بخشی از آن را ببینیم:

الف: بسیار عالی‌ست. این باعث می‌شود که از تعداد افراد دارای اتیسم کاسته شود.

ب: مطمئن نیستم چندان خبر خوبی باشد. برخی از بزرگ‌ترین انسان‌های تاریخ در طیف اتیسم قرار داشته‌اند، از دانشمندان بزرگ تا هنرمندان و فیلسوفان. بدون آنها جهانی کسل‌کننده را شاهد خواهیم بود.

الف: اما به استیصال والدینی توجه کنیم که فرزندان آنها با برخی از اشکال شدید اتیسم مواجه‌اند به نحوی‌ که زندگی کل خانواده مختل شده است. لحظه‌ای خودت را جای آنها بگذار!

ب: این داستان با اتیسم آغاز نشده و به آن نیز ختم نمی‌شود. باید قدری از بالاتر به موضوع نگاه کنی. روند به‌هنجارسازی به حذف تمامی انسان‌هایی می‌انجامد که با انسان میانگین، و بنابراین پیش‌بینی‌پذیر و قابل‌کنترل توسط صاحبان قدرت فاصله دارند. این همان فرایندی است که مشغول بهنجار کردن وزن انسان‌ها نیز هست. حتی مشغول یکسان‌سازی چهره‌های مردم از طریق جراحی‌های زیبایی است.

الف: صبر کن! آیا قبول نداری که انسان‌ها با وزن میانگین سالم‌تر از افراد بسیار چاق یا بسیار لاغرند؟ و اگر مردم از عمل جراحی زیبایی لذت می‌برند چرا باید مانع آن شد؟! اگر واقعاً صاحبان قدرت‌، آنگونه که می‌گویی، درصدد یکسان‌سازی ما باشند اما این یکسان‌سازی در جهت بهزیستی بیشتر انسان باشد، چه اشکالی دارد؟! اگر مثلأ دولت‌ها کمک کنند که انسان‌هایی که به سبب برخی معلولیت‌‌های شدید تا آخر عمر به دیگری وابسته‌اند، در دوران ابتدای بارداری، شناسایی و حذف شوند چرا کار بدی کرده‌اند؟! این کار نه تنها در جهت حفظ کرامت انسانی است بلکه بر به‌زیستی خانواده و جامعه‌ای که مجبور به پرداخت هزینه‌های نگهداری چنین فردی است می‌افزاید. می‌بینی! وقتی از منظر کلانی که مرا دعوت به نگریستن از آن کردی نگاه کنیم شرایط به نفع رویکرد من است نه تو!

ب: مشکل آنجاست که این نگاه کلان‌نگری که اکنون اتخاذ کردی به اندازه‌ی کافی کلان‌نگر نبود؛ و عنصر زمان را هم در نظر نگرفتی! تنوع موتور محرک تکامل است. یکسان‌سازی انسان‌ها راه را بر تکامل اجتماعی می‌بندد. جهانی را که در آن تمامی انسان‌ها به نحوی افراطی همسان‌سازی شوند کمتر کسی می‌پسندد. افزایشِ تنوع نه فقط موتور محرک تکامل است بلکه جهان انسان‌های متحدالشکل کسل‌کننده و فاقد شورمندی‌ست.

الف: چرا باید هزینه‌ی ایجاد شورمندی یک جامعه در آینده را یک فرد یا خانواده‌ی او در حال حاضر بپردازند؟!

ب: من هم در مقابل می‌توانم بگویم چرا باید هزینه‌ی کاهش نارضایتی یک فرد یا خانواده‌ی او را کلیت جامعه‌ی انسانی در درازمدت بپردازد؟! نگاه شما تعارض بزرگی هم در دل خود دارد. اگر همان مخترعانی که انسان‌هایی با خلاقیت‌های نامتعارف، از جمله برخی افراد دارای اتیسم، نبودند راه‌حل‌های جالبی که امروزه خواهان اعمال آنها هستید نیز وجود نداشت! قابلیت حل مسأله در جهانی یکدست کمتر است.

نظر شما چیست؟
این گفت‌وگو را می‌توان ادامه داد و احتمالاً خواننده بر حسب اینکه طرفدار الف یا ب باشد آن را به نحوی ادامه می‌دهد تا مواجهه‌ی شهودی اولیه‌ی خود در این مورد را خردپذیر بِنماید. بعلاوه اگر فرد خود درگیر مسأله باشد از منظر تجربه‌‌ی زیسته به وجوه اگزیستانسی ازموضوع دسترسی دارد که دیگران فاقد آن هستند. اما درعوض شاید نوع استدلال او نتواند قابلیت کاربست عمومی بیابد زیرا معطوف به موردی خاص است. عکس این حالت برای کسی است که شخصاً با مسأله مواجه نیست زیرا می‌تواند ازمنظر بیرونی به مسأله بنگرد اما احتمالا درک دقیقی از موضوع ندارد.

قبل از ادامه، قدری در این مورد تأمل کنید. توجه کنید که اتیسم صرفا به عنوان نمونه معرفی شد. سپس میان پنج گزینه‌ی زیر یکی را انتخاب کنید و در نظرسنجی شرکت کنید:

یک. کاملاً طرفدار رویکرد الف هستم.
دو. کاملاً طرفدار رویکرد ب هستم.
سه. تا حدی، اما نه کاملاً، طرفدار رویکرد الف هستم.
چهار. تا حدی، اما نه کاملاً، طرفدار رویکرد ب هستم.
پنج. احتمالاً می‌توان راهکاری بینابینی پیدا کرد.

هادی صمدی
@evophilosophy


معلولیت‌هایی که ما را انسان می‌کنند

احتمالاً بدون دنبال کردن حرفه‌ای اخبار ورزشی نیز خبر موفقیت تیرانداز آمریکایی را در مسابقات پاراالمپیک تیراندازی‌باکمان شنیده‌اید و صحنه‌ی تیراندازی او را دیده‌اید: یکی از زیباترین و تأثیرگذارترین لحظه‌های تاریخ المپیک. فردی بدون دو دست، که برخورداری از آن بدیهی‌ترین پیش‌نیاز ورود به این ورزش است قهرمان پارالمپیک شد!

چرا این صحنه تا این حد تأثیرگذار است؟ زیرا تصویر ذهنی ما را از پیش‌نیاز موفقیت می‌شکند. تا همینجا کافی است که دیدن چندباره‌ی صحنه را از دست ندهیم. علاوه بر آن نمایشی بی‌نظیر بود از حدود توانایی‌های انسان.

وجوه اگزیستانسیالیستی این صحنه به کنار؛ ساعت‌ها می‌شود درباره‌اش سخن گفت. صِرف شرکت قهرمانان پارالمپیک برای همه‌ی انسان‌ها، و نه صرفاً معلولان، درس‌آموز است. زیرا این افراد مثال اعلای انسان‌هایی هستند که ناتوانی را به «دگرتوانی» تبدیل کرده‌اند.

اما اجازه دهید به همین بهانه نگاهی تکاملی نیز به همین موضوع داشته باشیم تا ببینیم چرا وجوه اگزیستانسیالیستی این موضوع تا این حد برجسته است. مطابق فرضیه‌ای به نام «میمون آسیب‌پذیر»، گونه‌ی انسان برآمده از نیاکانی‌ست که چندین مورد ناتوانی را به دگرتوانی تبدیل کردند.

کافی‌ست به بزرگی نسبت سر به جثه در انسان نگاه، و آن را با شامپانزه مقایسه کنیم تا نه فقط به شکل کاریکاتورگونه‌ی انسان، بلکه به نقاط ضعف آن نیز پی ببریم. سر بزرگ و سنگین و جمجمه‌ی نازکِ انسان، از علل اصلی مرگ و میر در سوانح است. راست‌قامتی ما نیز نقص دیگری بود که کمردردهایِ گه‌گاهیِ آن، هنوز انسان مدرن را رها نمی‌کند. ضعف فک در انسان نیز محصول یک نقص ژنتیکی دیگر بود.

اما نیاکان ما تمامی این ضعف‌ها را به فرصتی برای ادامه‌ی زندگی تبدیل کردند و از عموزاده‌های توانمند خود به نحوی پیشی گرفتند که کل کره‌ی زمین را تسخیر کردند. سر بزرگ را در تفکر به کار گرفتند، راست‌قامتی را برای دویدن، و فک ضعیف را برای آشپزی و متعاقب آن‌ کوچک کردن دستگاه گوارش. گونه‌ای که برای زیستن در آفریقا سازگاری یافته بود همپای جانوران قطبی، قطب‌های سردِ زمین را فتح کرد و حتی پا بر ماه نیز گذاشت. انسان یگانه موجودی بود که به نحوی مکرر و در چندین نوبت نقاط ضعف را به نقاط قدرت بدل می‌کرد. شاید به همین دلیل است که کماکان با دیدن صحنه‌های موفقیتی از جنس موفقیت ورزشکاران پاراالمپیک لذت می‌بریم.

از منظر تکاملی برتر خواندن یک موجود بر موجودات دیگر بی‌معناست. تمامی موجوداتِ زنده‌ای که امروز روی کره‌ی زمین زیست می‌کنند به یک معنایِ واحد سرشاخه‌های درخت تکامل‌اند و داروین نیز می‌گفت برتر خواندن یکی و پست‌تر نامیدن دیگری یاوه است. تا به اینجا درست. اما خود داروین هم متوجه تفاوت‌های ماهوی انسان با دیگر جانوران شده بود و دراین‌باره سخن می‌گفت. هر گونه‌ای ویژگی‌های خاصی دارد منحصر به همان گونه؛ و ویژگی خاصی در انسان وجود دارد که نمونه‌اش را در دیگر جانوران نمی‌توان یافت. ویلیام جیمز نام آن را قابلیت بازنگری در عادات نامید. فراعادتی که عادت به تغییر در عادات دارد. این همان چیزی است که به توانایی‌های انسان‌ها تنوع می‌بخشد و آنها را از شامپانزه‌ها متمایز می‌کند. کسی که دست ندارد عادت رفتاری متفاوت از انسان‌هایی دارد که واجد دست‌اند. اما همین انسان می‌تواند چنان در عادات زندگی روزمره‌ی خود تغییر ایجاد کند و روندهای عادتی جدیدی بیافریند که بتواند از انسان‌هایی که دست دارند نیز بهتر از تیروکمان بهره گیرد.

آزادی طبیعی روسو
جالب است بدانیم ژان ژاک روسو، قبل از پیدایی نظریه‌ی تکامل علمی توسط لامارک و داروین، در روند تکاملی فلسفی که برای انسان تصور می‌کرد به همین قابلیت اشاره داشت. روسو تفاوت بارز انسان و اورانگ‌اوتان را در قابلیت «آزادی طبیعی» در انسان می‌دید: قابلیت فرارفتن از جبر غرایز. یعنی مشابه همان چیزی که جیمز آن را فراعادت بازبینی در عادات نامید. اگزیستانسیالیست‌ها نیز به این قابلیت انسانی توجه خاصی داشته‌اند. دست نداری؟ کافی است اراده کنی تا کارهایی را انجام دهی که کمتر کسی با دست توانایی آن را داشته باشد. انسان‌هایی بدون دست که با دهان نقاشی می‌کنند، یا راکت را به دندان گرفته و تنیس روی‌میز بازی می‌کنند نمونه‌های اعلایی هستند که حدود فرارفتن انسان از جبر زیستی‌ را تجسم واقعی بخشیده‌اند. و در این بین، مواردی چنان استثنایی پیدا می‌شوند که این حد فرارفتن را تا جایی ارتقا می‌دهند که قهرمان تیروکمان پارالمپیک نیز می‌شوند.
انسان‌هایی که در تاریخ نام آنها برجسته شده گاه از همین دسته‌ی انسان‌های نامتعارف بوده‌اند. از نیوتن و اینشتاین، تا میکل‌آنژ و بتهوون انسان‌هایی کاملاً به‌هنجار نبودند.
این واقعیت پرسش‌های مهمی را در باب معلولیت پیش می‌نهد که در پست‌های بعدی به آنها اشاره می‌شود.

هادی صمدی
@evophilosophy


«علم تکامل فرهنگ» چیست؟

(تعریف فرهنگ را در پست قبلی ببینید.)

علم تکامل فرهنگ علاوه‌بر توصیف فرهنگ و تغییر آن با سازوکار تغییرات سروکار دارد و در تکامل فرهنگی چنددسته پرسش اصلی مطرح می‌شود: فرهنگ چگونه از یک نسل به نسل بعد منتقل می‌شود؟ و چگونه تغییر می‌کند؟ و چرا بخش‌هایی از آن نسبتاً کم‌تغییر‌ند؟ مقولات جدید فرهنگی چگونه ایجاد می‌شوند؟ چرا برخی پس از ایجاد با سرعت منتقل می‌شوند و برخی خیر؟ سازوکار انتقال آنها چیست؟ روابط میان آنها چیست؟ مقولات فرهنگی چگونه میان افرادی از دو فرهنگ مختلف گسترش پیدا می‌کند؟ تهاجم فرهنگی چیست و با چه سازوکاری برخی فرهنگ‌ها طی زمان از بین رفته‌اند و برخی دیگر، به رغم مواجهه با دیگر فرهنگ‌ها، باقی مانده‌اند؟ فرهنگ چه رابطه‌ای با خصوصیات زیست‌شناختی انسان دارد؟
پاسخ به این پرسش‌ها در ضمن پاسخی است به اینکه چرا بسیاری از اقدامات فرهنگی دولت‌ها در دهه‌های گذشته ناموفق و ناموجه بوده است.

انواع مدل‌های تکامل فرهنگ
نظریه‌هایی که ذیل نام کلی «تکامل فرهنگی» می‌گنجند، در شرح اینکه فرهنگ چگونه تغییر می‌کند، به چندین شکل از نظریه‌ی تکامل بهره می‌برند.
گاه صرفاً از سازوکارهای معرفی‌شده در نظریه‌ی تکامل به‌نحوی تمثیلی بهره می‌برند. نظریه‌ی میمتیک معروف‌ترین آنها است. در این نوع از علوم تکامل فرهنگ، به سراغ داده‌های تجربی زیست‌شناسی نمی‌روند و صرفاً از ساختار مفهومی تکامل، و به‌ویژه از آلگوریتم انتخاب طبیعی، عناصری را وام می‌گیرند و به‌ویژه واحدهای فرهنگی را میم نامیده و آن را مشابه ژن می‌دانند.
اما گاه از خود داده‌های زیست‌شناسی نیز بهره می‌گیرند. شاخه‌ای که به «هم‌تکاملی ژن و فرهنگ» موسوم است چنین است. سوسیوبیولوژی و روان‌شناسی تکاملی نیز به‌نحوی دیگر علاوه‌بر ساختار مفهومی از داده‌های زیست‌شناسی بهره می‌برند تا مسائل فرهنگی را تحلیل کنند. 
نوع دیگر مدل‌سازی در تبیین تغییرات فرهنگی عموماً به سراغ عصب‌شناسی می‌رود. اما در آنجا نیز بخشی از تبیین‌ها تکاملی است.

بنابراین با تنوع گسترده‌ای از انواع مدل‌ها در علم تکامل فرهنگ مواجه هستیم. در چنین شرایطی است که پرسش از ارتباط این مدل‌ها با هم به‌وجود آمده است و مقاله‌ی معرفی‌شده به معضلات کنونی پیرامون این پرسش می‌پردازد. نحوه‌ی نگارش مقاله‌ی مورد اشاره و پاسخ به این پرسش نیز بسیار جالب است و سنخ جدیدی از فلسفه‌ورزی را نشان می‌دهد. به جای آنکه یک یا دو انسان همفکر به این پرسش پاسخ دهند انجمن تکامل فرهنگ از دسته‌ی نسبتاً بزرگی از افراد، که برخی از آنها فیلسوف هستند و برخی دیگر دانشمند، درخواست کرده که معضلات کنونی علم تکامل فرهنگ را رصد کنند و وارد فرایند گفت‌وگو شوند تاجایی‌که بر سر فهرست معضلات به اجماع برسند.

کاربردهای عملی
در انتها به سه نکته توجه کنیم که مخاطب آنها وزارت‌خانه‌های ارشاد، آموزش عالی، و آموزش و پرورش است.
یک. بدون آگاهی علمی از نحوه‌ی تغییرات فرهنگی، هدایت و مهار تغییرات نامطلوب (و مهمتر از آن تشخیص آنها) به شکست می‌انجامد و علم تکامل فرهنگ، بهترین ابزار علمی در دسترس است. کشورهایی مانند ژاپن و آلمان به دلیل نیازهایی که در کاربردهای عملی در حوزه‌ی حفاظت فرهنگی با آن مواجه بوده‌اند از سردمداران مطالعات مربوط به تکامل فرهنگ‌اند و بسیاری از مدل‌سازی تحولات فرهنگی را انجام داده‌اند. چه کسی بهتر می‌تواند هدایت فرهنگی را برعهده بگیرد؟ بی‌تردید کسی‌که در انجام این کار از مدل‌های آزموده و سنجیده بهره می‌برد. عدم آگاهی از پویایی فرهنگی علت شکست بسیاری از اقدامات به ظاهر فرهنگی بوده است. این تصور که فرهنگ چیزی ثابت است و وظیفه‌ی ما انتقال آن از گذشته به آینده، همانند نظریه‌ی ثبات انواع در زیست‌شناسی نادرست است.

دو. بخشی از کارهای فلسفی کاملاً معطوف به پیامدهای عملی‌ست که جوامع با آن مواجه‌اند. مقالاتی از این دست الگوی بسیار مناسبی‌اند از همکاری فیلسوفان و دانشمندان در حل مسائل عملی جامعه. برعهده‌ی وزارت علوم است که با تشکیل کارگروه‌هایی زیرساخت‌های بروکراتیک انجام این فعالیت‌ها را مهیا سازد. (به‌علاوه اکنون که به‌درستی سخن از تدریس فلسفه‌ی علم برای تمامی رشته‌ها است تدریس چنددرس دیگر نیز برای همه‌ی رشته‌ها لازم است: تکامل، سوگیری‌های شناختی، و مهارت‌های نرم.)

سه. کاستن از بخش تکامل در کتب زیست‌شناسی مدارس پیامدهای جبران‌ناپذیری در حوزه‌هایی دارد که احتمالاً موردتوجه نویسندگان کتاب‌ها نبوده است. آشنایی با آلگوریتم انتخاب طبیعی برای تمامی دانش‌آموزان و دانشجویان در تمامی رشته‌ها لازم است.
نظریه‌ی تکامل نقشی بسیار مهم‌تر از آنچه گمان داریم در علوم بازی می‌کند. چنددهه‌ی پیش چه کسی گمان می‌کرد اگر خواهان حفظ میراث فرهنگی خود هستیم باید تکامل نیز بدانیم تا بتوانیم مدل‌هایی سنجیده به‌جهت مداخلات کارآمد طراحی کنیم؟

 هادی صمدی
@evophilosophy


افزایش روزافزون استعمال واژه‌ی فرهنگ متناظر با تغییرات در سبک زندگی.

تا وقتی سبک زندگی به نحوی بطئی تغییر می‌کرده، کمتر به فرهنگ در معنای کنونی آن توجه می‌شده است. از آغاز قرن نوزدهم است که فرهنگ در معنی امروزین آن رایج می‌شود.

توجه به فرهنگ همزمان بوده با تغییرات شدید در ان. اما فرهنگ همواره در حال تغییر بوده است.
ثابت انگاشتن فرهنگ به عنوان‌ عناصری قابل‌انتقال به نسل‌های بعدی از مهمترین خطای رایج برخی متولیان فرهنگی‌ست.
(در پست بعدی در این مورد توضیح داده می‌شود.)

هادی صمدی

@evophilosophy

Показано 20 последних публикаций.