دکتر کاردیولوگ


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Блоги


یادداشت‌های یک رزیدنت قلب
ارتباط با دکتر:
drkardiologe@gmail.com

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
Блоги
Статистика
Фильтр публикаций


رزیدنتی یک وجه دیگری از من را نشان داد. وجهی که در آن شخصیت عبوس و تلخ و سخت قبلی جایش را به یک شخصیت کول و بامزه که با همه شوخی می‌کرد داد. صبح که پا می‌شوم انگاری که دارم لباس کارم را می‌پوشم نقاب خوشحالی و خنده را بر چهره‌ام می‌زنم و تا وقتی که از بیمارستان برمی‌گردم، کار می‌کنم و می‌گویم و می‌خندم و می‌خندانم. بعدش که می‌گردم نقاب را در می‌آورم و می‌گذارمش سر جایش تا روز بعد. من از این وجه‌ام راضی‌ام. بهم نشان داد که من هم می‌توانم اجتماعی باشم. من هم می‌توانم یک مجلس را دست بگیرم و توجهات را به خودم جلب کنم. با من هم می‌شود خوش گذشت. با این‌وجود حس می‌کنم بعضی از بچه تصور می‌کنند پشت این رفتارها هدف و منظور خاصی است و این برای منی که از دراماهای کرسی‌شر بیمارستان دوری کنم به شدت آزار دهنده است. امیدوارم این حس من اشتباه باشد وگرنه احتمالا باز هم باید برگردم به همان شخصیت قبلی. یک شخصیت منزوی، جدی و تلخ. تلخ تلخ تلخ.


داشتم از بیمار شرح حال می‌گرفتم. توی حرف‌هایش در مورد پزشک دیگری که قبل از این‌جا ویزیتش کرده صحبت می‌کرد که «دکتر معمولی» فلان گفت، «دکتر معمولی» بیسار کرد و این داستان‌ها. با خودم فکر کردم که لابد این دکتر معمولی باید یک دکتر خفن باشد که این‌قدر بیمار قبولش دارد و با فامیلی صدایش می‌زند و می‌خواستم بعد از اتمام شرح حال اسمش را گوگل کنم. اما آخرش وقتی که مهر دکتر را پای برگه دیدم فهمیدم طرف پزشک عمومی بوده و منظور این بابا از دکتر معمولی هم همان پزشک عمومی است.😂 خلاصه که نامگذاری بامزه‌ای بود.


من حەقمە ئاوام بەسەر بێ
بم‌بینی نام‌ناسی ئێستا... 💔
@DrKardiologe


اگر چند سال پیش ازم می‌پرسیدند کسی که دوست داری و قبول می‌کنی باهاش وارد رابطه شوی باید چه ویژگی‌ای داشته باشد احتمالا ده تا ویژگی و فاکتور ریز و درشت برایش ردیف می‌کردم که باید چهره‌اش فلان باشد و هیکلش بهمان و اخلاقش بیسار. باید پوششش این‌جوری باشد و موقعیت اجتماعی‌اش آن‌جوری و خانه‌داری‌اش فلان‌جوری. الان اما اگر کسی این سوال را ازم بپرسد جوابم این است که تنها وقتی با کسی وارد رابطه می‌شوم که یقین کنم از دید طرف من حتی با کم‌کردن یک دست و یک پا و از دست‌دادن هوش و استعداد و موقعیت اجتماعی و تحصیلی هم از همه‌ی مردهایی که می‌شناسد و نمی‌شناسد بهتر و سرترم. خوش‌خیالی است؟ می‌دانم. خیال‌پردازی است؟ قبول. پیدا نمی‌شود؟ نشود. اما همین است که هست.


امروز می‌خواستیم زن میانسالی را با تشخیص NSTEMI¹ بستری کنیم. داشتم کارهای نوشتن شرح حال و گرفتن رضایت کت و رزرو اتاق عمل را می‌نوشتم و برای خود بیمار و دخترش روال کار را توضیح می‌دادم که ناخواسته لبه‌ی یکی از برگه‌ها انگشتم را برید. نگاهی به انگشتم کردم دیدم خون جای بریدگی را پر کرد. زن میانسال صحنه را که دید دستپاچه شد و از توی جیبش دستمال کاغذی درآورد و بهم تعارف کرد و با نگرانی پرسید «چیزی نشد که پسرم؟!» تشکر و نه‌ای گفتم و دستمال را روی زخم فشار دادم و به این فکر کردم که فقط یک مادر می‌تواند وقتی خودش سکته‌ی قلبی کرده نگران خراش سطحی روی انگشتان دیگری می‌شود.

کلمات و ترکیبات تازه:
۱. سرواژه‌ی عبارت Non ST Elevation Myocardial Infarction که یک نوع سکته‌ی قلبی است.


این‌که می‌گویند «زندگی صدسال اولش سخت است» مطلقا کرسی‌شر است. از پیرمرد روی ویلچر پرسیدم «چند سالته؟» مرد میانسالی که احتمالا پسرش بود گفت «توی شناسنامه نودوسه سال اما خودش می‌گه بالای صد سال سنشه». از پیرمرد پرسیدم «اوضاع چه‌طوره؟» با صدایی که انگار از ته چاه می‌آید گفت «خوب نیست دکتر». خواستم بگویم دل‌خوش به بعد از صدسالگی نباشید. تا وقتی که بگا بروید همیشه بگایی هست و در بگایی غوطه می‌خورید. چه خوش گفت ظریفی که ما از گا آمده‌ایم و به گا می‌رویم.


من عصبانی نمی‌شوم مگر برای کسی که دوستش داشته باشم. من ناراحت نمی‌شوم مگر برای کسی که دوستش داشته باشم. من برای کسی غصه نمی‌خورم مگر برای کسی که دوستش داشته باشم. من می‌توانم دوری هرکسی را تحمل کنم جز کسی که دوستش داشته باشم. من می‌توانم نبود هرکسی را تحمل کنم جز کسی که دوستش داشته باشم. من می‌توانم قهر با هرکسی را تحمل کنم جز با کسی که دوستش دارم. من می‌توانم بی‌محلی هر کسی را تحمل کنم جز کسی که دوستش داشته باشم. من می‌توانم دیر سین شدن و دیر جواب دادن هرکسی را تحمل کنم جز کسی که دوستش داشته باشم. من می‌توانم بگو بخند هر خری با هر خری را تحمل کنم، جز بگو بخند هر خری با کسی که دوستش داشته باشم. من برایم مهم نیست کی چی می‌گوید و کجا می‌رود و چی‌کار می‌کند، جز کسی که دوستش داشته باشم. عشق من را ضعیف می‌کند. خیلی ضعیف. خیلی خیلی ضعیف.


توی روان‌شناسی اصطلاحی داریم به نام سابلیمیشن که در زبان ما به والایش ترجمه شده و آن یک مکانیسم دفاعی ناخودآگاه است که در آن فرد ایمپالس‌ها و ایده‌آل‌های از نظر اجتماعی غیرقابل پذیرش را به رفتارها و اعمال قابل پذیرش تبدیل می‌کند. مثال کلاسیکش هم می‌شود افراد عصبانی و خشمگینی که به ورزش‌های رزمی روی می‌آورند و خشمشان را آن‌جا و از آن طریق خالی کنند. به گمانم نوشتن هم برای من حکم همین سابلیمیشن را دارد. من می‌نویسم که حواسم را از یک چیزهایی پرت کنم و یه چیزهایی را فراموش کنم. که یک زخم‌هایی سر باز نکند. که این زندگی شخمی کمی و فقط کمی برایم قابل‌ تحمل‌تر بشود. کارهایی که به جز یک تسکین موقت هیچ تأثیر دیگری ندارد. به قول برتون «من از اندوه می‌نویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم.»


زل بزن به شاهکارت، به غمی که روبروته... 💔

[مشخصا این ترک کار هوش مصنوعی است اما عجیب زیباست.]
@DrKardiologe


الان که به گذشته نگاه می‌کنم می‌بینم چه‌قدر تغییر کرده‌ام و چه تغییرات بزرگی در سیر و سلوک روحی‌ام رخ داده است. مثلاً شش، هفت سال پیش اگر اکسیر عشق در مس‌ام می‌افتاد و زر می‌شدم احتمالا به قول ابی سهم هوایم را بهش می‌بخشیدم و از دستم گل می‌گرفت. کلی شعر و ترانه‌ی عاشقانه برایش ردیف می‌کردم. ولنتاین را با خرس عروسکی می‌گذراندیم و تلفن را با «اول تو قطع کن. نه اول تو قطع کن» به پایان می‌رساندیم و دست در دست و سرمستانه خیابان‌های انقلاب و ولیعصر را طی می‌کردیم و... الان اما احتمالا نصیبمان از هم بیشتر واقعیات تلخ باشد تا موهومات شیرین؛ «امروز دلار بازم گرون شده»، «آخر سال ماشینمون رو عوض کنیم»، «مرخصی بگیر بریم مسافرت»، «گوشیم دیگه زیادی هنگ می‌کنه»، «اصلا این همه کار و تلاش برای چی»، «حوصله‌ی مهمونی آخر هفته رو ندارم» و احتمالا پنج سال دیگر هم فقط کنار هم هستیم که باشیم؛ یک کار عملی انجام بدهیم و بچه‌ای تولید کنیم و بچسبیم به تربیتش و حسابی غرق شویم توی کثافت و گنداب روتین زندگی.


به نظرم خلقت انسان دارای چند باگ و نقص اساسی است و جا دارد که در آپدیت‌های بعدی توسط شرکت سازنده‌اش رفع شود. رفع این نقص‌ها و البته در کنارش اضافه‌شدن یک‌سری آپشن‌ها هم می‌تواند کمی و فقط کمی زندگی را از این حالت شخماتیک دربیاورد. مثلا این‌که انسان‌ها دکمه‌ی میوت داشته باشند و هروقت خواستیم بزنیم و دیگه صدایشان را نشنویم. یا این‌که هرکسی متناسب با جایگاهش در طول روز حق استفاده از تعداد کلمات معینی را داشته باشد و بیش‌تر از اون دیگر صدایش قطع شود. حذف یا تقلیل خواب شبانگاهی به یکی دو ساعت هم می‌تواند تغییر خوب بعدی باشد؛ خود زندگی چی هست که حالا یک‌ سومش هم به خواب بگذرد. یک آپشن مناسب دیگر هم می‌تواند حذف درد و رنج و بیماری باشد. انصافا چهل پنجاه سال عمر به خودی خود آن‌قدری کوتاه و رنج‌آور است که لازم نباشد درد و رنج دیگری هم بهش اضافه شود. یک‌سری باگ‌های زیرشکمی و هورمونی هم هست که ترجیح می‌دهم واردش نشوم و در موردشان چیزی نگویم. خلاصه که تا تبدیل به یک موجود قابل قبول خیلی راه داریم، خیلی.


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
در جایی از مستند «همه یا هیچ» که شبکه‌ی آمازون از تیم فوتبال تاتنهام انگلیس تهیه کرده مورینیو، سرمربی وقت، دله آلی، بازیکن با استعداد اما سربه‌هوا و بی‌نظم تیم را نصیحت می‌کند که: «من الآن پنجاه و شش سالمه، می‌دونی دیروز چند سالم بود؟ بیست سال!». و این به نظرم عجب جمله‌ی محشری و عجب نصیحت فوق‌العاده‌ای است. به نظرم چکیده‌ی زندگی در همین یک جمله خلاصه می‌شود. عمری که مثل برق می‌گذرد و تا به خودت می‌آیی می‌بینی هنوز هیچ‌کاری نکرده‌ای و فردا شده. دیروز می‌خواستی بزرگ شوی و امروز می‌بینی داری پیر می‌شوی. دیروز فکر می‌کردی باز هم وقت هست و امروز داری می‌بینی که دیگر وقتی نیست. آن‌وقت پاسخ دله‌ آلی به این جمله‌ی فوق‌العاده چه بود؟ فقط یک پوزخند احمقانه. و نتیجه‌ی باور نکردن به این حکمت؟ نیمکت‌نشینی در یکی از تیم‌های لیگ سطح پایین ترکیه. آن هم کسی که روزی به عنوان استعداد برتر لیگ جزیره و بازیکن سال این لیگ شده بود. و این سزا و سرنوشت محتوم دله آلی و باقی گوساله‌هایی است که این جمله را درک نکنند؛ «دیروز بیست ساله بودم و امروز پنجاه و شش ساله.»


احتمالا از ادبیات دبیرستان یادتان است که وقتی مجنون خل‌وچل را می‌برند کعبه که عشق لیلی از سرش بیفتد و از او بکشد بیرون طرف چیزخُل‌تر می‌شود و دعا می‌کند: «از عمر من آنچه هست برجای/ بستان و به عمر لیلی افزای.» که به نظرم دعای احمقانه‌ای است. ماهیت عشق، شوق و میل در کنار هم زیستن است و عاشق به هر دری می‌زند که معشوق را به دست بیاورد و درکنارش به آرامش برسد. اگر قرار باشد یکی به خاطر زنده‌ماندن دیگری بمیرد پس این چه فرقی با فراق و جدایی دارد؟ هیچی. فقط چون آدم عاشق معمولا یک تخته‌اش کم است حتی دعاکردنش هم مثل آدمیزاد نیست.


خب در پست قبل اسم TR آمد. دعوتش می‌کنیم به دورهمی اورژانس. یعنی خوار شانس را...😂


من گفتم می‌آیم قلب که اگر اورژانس و استرسش زیاد است لااقل تروتمیز است و کثیف‌کاری اکثر رشته‌های دیگر را ندارد اما توی همین چند ماه اخیر سه تا بیمار آمده با افزایش INR¹ و شواهد ملنا² و خب مجبور شدم انگشت مبارکم را تویشان فرو کنم و اصطلاحا TR³شان کنم. سومی را که انجام می‌دادم یاد دوران اینترنی افتادم که برای بیماری مجبور شدم هم سوند بگذارم، هم NG⁴ و هم TRاش کنم. کارهام که تمام شد به رزیدنت گفتم «با نافش که دیگه کاری نداریم؟!» حاصل این شوخی البته یک چشم‌غره‌ی همراه با خنده از طرف رزیدنت بود اما خب می‌ارزید. حاجیتان از همان اول هم بامزه بوده. هار هار هار :)))

کلمات و ترکیبات تازه:
۱. نوعی تست برای تشخیص اختلالات انعقادی
۲. نوعی مدفوع خونی
۳. مخفف Rectal touches و به معنای معاینه‌ی مقعد از طریق انگشت است.
۴. مخفف Nasogastric tube و به معنای لوله‌‌ای که از راه بینی به معده فرستاده می‌شود.


خیلی‌ها فکر می‌کنند من پارتنر دارم. حالا چرا فکر می‌کنند پارتنر دارم؟ چون گاهی سرم توی گوشی است. حالا چرا گاهی سرم توی گوشی است؟ چون دارم تندتند تایپ می‌کنم. حالا چرا دارم تندتند تایپ می‌کنم؟ چون دارم برای شما به‌دردنخورها و این چنل متن می‌نویسم و پست آماده می‌کنم. پس حالا که به‌خاطر این چنل و شما به‌دردنخورها در موردم چنین فکری می‌کنند آیا لایق احترام و اعتبار بیشتری نیستم؟ البته که هستم.


بیمار یک مرد پنجاه ساله که با شکایت درد قفسه‌ی سینه آمده بود. توی نوارش یک چسه قطعه‌ی ST الویت¹ شده بود اما نه آن‌قدری که بشود راحت بهش مارک استمی² زد. برای همین رزیدنت سال سه رفت و از اتند اورژانس تعیین تکلیف کند. اتند نوار را استمی خواند و بیمار هم کاندید پرایمری‌³ شد. وقتی داشتم از بیمار رضایت کت می‌گرفتم بهش فهماندم قضیه چی است و قرار است برایش آنژیو انجام شود و احتمالا فنر بگذارند. بیمار تا این را شنید بغض کرد، چشم‌هایش قرمز شد و اشکش سرازیر شد. راستش من هیچ‌وقت گریه‌ی یک مرد را از نزدیک ندیده بودم و جا خوردم و واقعا دلم برایش سوخت. برای همین بهش دروغ گفتم که البته این آنژیو تشخیصی است و قرار نیست توی این مرحله برایت فنری گذاشته شود. فعلا فقط می‌بینند آن تو چه خبر است، شاید اصلا نیازی به فنر نباشد. البته که این عدم نیاز به فنر را از خودم نپراندم. درد کاملا آتیپیک بود، سن طرف زیاد نبود، ریسک فاکتور خاصی هم نداشت و واقعا به نظرم الویشنش هم به‌قدری نبود که بهش مارک استمی زد. خلاصه که گریه بیمار را بند آوردم و با چندتا شوخی و یک لبخند کم‌رمق فرستادیمش کت. قبلش اما کد پرونده‌ی بیمار را برداشتم که فردایش ببینم نتیجه‌ی آنژیو چی شده. روز بعد چک کردم و دیدم نکا⁴ از آب درآمده بود. خوشحال شدم. بعد از مدت‌های طولانی خوشحال شدم. بعد از مدت‌های خیلی خیلی طولانی خوشحال شدم.

کلمات و ترکیبات تازه:
۱. بالارفتن قطعه‌ی ST در نوار قلب از نشانه‌های تشخیصی سکته قلبی است.
۲. ترکیب سرواژه‌ی ST Elevation Myocardial Infarction است و همان سکته‌ی قلبی خودمان است.
۳. مخفف Primary PCI است. مفهوم ساده‌اش هم این است که فوری و اورژانسی ببر کتلب و آنژیو کن!
۴. سرواژه‌ی عبارت Normal Epicardial Coronary Artery در آنژیوگرافی و به معنای طبیعی بودن رگ است.


گفت «ولی بعید می‌دونم بتونی عصبانی شی. حس می‌کنم نهایتش اینه که صحنه رو ترک می‌کنی.» گفتم «نه واقعا گاهی عصبانی و ناراحت می‌شم، مخصوصا بابت چیزهایی از کسی که برام مهمه. و شاید به خاطر همینه که توی همه‌ی این سال‌ها سعی کردم جز خونواده‌ام کسی برام اون‌قدری مهم نشه که بتونه من رو ناراحت یا عصبانی کنه و بهم آسیب بزنه.»


به نظرم یکی از باگ‌های ارتباط با جنس مخالف این است که اگر حواست نباشد یک‌هو می‌بینی با یک عبارت، یک جمله، یک حرکت، یک نگاه و حتی یک تبسم از نقطه و چک‌پوینتی رد شده‌اید که دیگر برگشت به قبلش برایتان امکان‌پذیر نیست و از آن‌جایی که این چک‌پوینت و نقطه معمولا سرآغاز همه‌ی بگایی‌ها و تروماها و مشکلات زندگی است، من همیشه و عامدانه سعی می‌کنم ازش دوری کنم گرچه به قیمت تنها ماندنم تمام شود.


در دنیایی که ریتم فلاتر¹ هم گاها می‌تواند ایرگولار² شود، دیگر نه باید از کسی انتظاری داشت، نه باید از رفتار کسی تعجب کرد و نه باید حرف کسی را به دل گرفت.

کلمات و ترکیبات تازه:
۱. یک مدل ریتم غیرطبیعی قلب که معمولا یکی از مشخصه‌های تشخیصی مهمش در نوار قلب منظم‌بودن آن است.
۲. نامنظم

Показано 20 последних публикаций.