Фильтр публикаций


بگین:


والا😒😂


#آیاز
#پارت_80


فلش بک..


لیوان آب و به سمتم گرفت
=گریه نکن آیاز
_هر روز داره تهدیدم‌میکنه خسته شدم دیگه
=ولش کن خودتو ناراحت نکن

بینیمو بالا کشیدم

=آیاز منو نگا
چشامو بهش دوختم
=گریه میکنی چشات خوشگل میشه ها

خندیدم
=از پیش فؤاد استعفا دادم
_واقعا
=آره بیا یه لیوان آب و بخور
_مهرداد
=بله
_بخاطر من کارت و از دست دادی
=آره بخاطر تو بود
سرمو پایین انداختم
=اما بخاطر علاقه خودمم بود

_علاقه به بی کار شدن
=نه ....علاقه به تو

سکوت کردم بهش خیره شدم
_ها؟
=هوم
_مهرداد
=جان
_ها
=تو صدام کردی
_هیچی
خندید و نوک بینیمو فشرد
=خنگ

دستشو رو گونه هام گذاشت عمیق بوسیدم

ازش جدا شدم :من هنوز طلاق نگرفتم
=خب
_یعنی چی خب
=یعنی خب
_نباید الان اتفاقی بینمون بیوفته
=فقط خواستم علاقمو بهت بگم .تو چی ؟
_من چی ؟
=دوسم داری
_نه
=نه؟
_یعنی آره
=خب بلاخره نه یا آره تکلیف منو مشخص کن
_آره

به سمتم مایل شد منو تو آغوشش کشید
_خب الان کارت چی میشه
=میرم پیش بابام کار میکنم .خونه و ماشینم که هست چیز دیگه ای میخوایین خانم ؟
_فؤاد بفهمه
=بفهمه
_آخه
=آخه چی
_هیچی ...مهرداد
=چیشد
_از کی‌؟
=چی
_دوسم داری ؟
=از اون اول که تو عمارت دیدمت
_دروغ
=جون خودم


تو اون خونه نقلی شب و روز رو باهم سر میکردیم

باهم کتاب میخوندیم
باهم فیلم می دیدیم
باهم غذا می خوردیم
باهم‌ می خوابیدیم
باهم می خندیدیم
باهم میرقصیدیم

همه دادگاهارو باهام میومد تا احساس تنها نکنم
کنارم بود
عشق جوونه زده بود و الان یه نهال کوچیک بود


حال....


کمی تو آغوشش جا به جا شدم
=فیلم قشنگیه
_آره من که دوسش دارم
با انگشت اشارش موهامو از رو صورتم کنار زد

بوسه ای روی پیشونیم نشوند
=منم ترو دوست دارم

_الکی ؟
=چیو تاحالا الکی گفتم که این دومیش باشه
_خب حالا شوخی کردم
پایین رفتم تو آغوشش به زیر پتو خزیدم
_سرده
=دو روز دیگه عیده خب
_چقدر ولی امسال پر درد گذشت
=من کنارتم الان
_خوبه که هستی

کمی خودم رو بالا کشیدم بوسه ای ریز بر روی لب هاش نشوندم

لبخندی زد حلقه دستشو تنگ تر کرد

=توهم خوبه که هستی

_کاش الان یه جایی کنار دریا بودیم یکمم مست بودیم بارونم نم نم می‌خورد تو صورتمون با پای برهنه رو شنا راه می‌رفتیم یه جایی دراز می‌کشیدیم باهم دو دقیقه ذهنمو از همه چی خالی می‌کردیم فقط بهم نگاه میکردیم تا من تو اون چشات گم شم همین


#پایان



نویسنده : سلام دوستان عزیز ممنون که توی این رمان هم کنارم بودین و با انگیزه هاتون خوشحالم کردین 🤎🦉



#ابیگل

317 0 1 25 27

#آیاز
#پارت_79


=الان خوشحالی
_چه جورم تا دلت بخواد
=بلایی سرت میارم که مرغای آسمون به حالت گریه کنن ایاز
_مگه دوسم نداشتی چرا میخوای همچین کاری انجام بدی
=بهت گفتم اینکارو نکن به وقتش حساب اون مهرداد نمک به حروم میرسم چطوری فراریت داده


_هر حرفی که بزنی به ضررت تموم میشه

ازش جدا شدم به سمت رادمهر رفتم

لبخند زد دستشو به سمتم دراز کرد

دستشو فشردم :ممنون
=خوشحالم برات مبارکت باشه
_مرسی خیلی زحمت کشیدی

=من باید به دادگاه بعدیم برسم

_موفق باشی

ازش خداحافظی کردم و اون رفت

خوشحال به سمت گلبهار رفتم
=چی دل و قلوه میدادین
خندیدم :ازش تشکر کردم‌ فقط


=واعو یه تشکر از ماهم بکن


یاسین به سمتش امد دستشو دور کمرش حلقه کرد :آزادی چه حسی داره
_حس خوب
گریه مصلحتی کرد :وای به حال ما که گیر کردیم این داخل

گلبهار یه نیشگونی از پهلوش گرفت

=اخ اخ شوخی کردم بابا

این دوتا کفتر یه هفته ای بود که عقد کرده بودن
معلوم نبود گلبهار چیکار کرده که یاسین دلشو باخته بهش



با خنده از دادگاه بیرون رفتیم

به مهرداد به ماشینش تکیه داد بود نگاه کردم

با ذوق اسمشو صدا کردم
سرشو بالا اورد با لبخند نگام کرد

طلاق نامه رو بالا بردم :تموم شده


به سمتش دویدم خودمو تو بغلش انداختم

_بلاخره تموم شد

با اون دوتا کفتر خداحافظی کردم
سوار ماشین شدم

مهرداد دستمو گرفته بود تو طول رانندگی هر چند دقیقه میبوسید


تو این سه ماه خیلی اتفاقا افتاده بود

اخرش اما خوب داشت تموم می‌شد

_مهرداد
=جان
_گشنمه
=خونه غذا نیست
_نه
فرمون ماشین و چرخوند مسیرشو عوض کرد


.....


#آیاز
#پارت_78


سه ماه بعد....


مرحله چهارم از طلاق بود
برخلاف گفته رادمهر انگار بیشتر قرار بود طول بکشه

مدارک مشهود بود اما فؤاد کوتاه نمیومد
هر دفعه با تهدیداش بود که روونه می‌شد


اما امروز بلاخره قرار بود تموم شه

صدای بحث رادمهر با وکیل فؤاد میومد صدای چکش قاضی دادگاه بود که اونهارو به سکوت دعوت کرد

سنگینی نگاه فؤاد تموم مدت حس می‌شد
رادمهر :آقای قاضی این اقا موکل منو با کمربند خودش میزده حتی نامه پزشک قانونی هم برای اثبات حرف خودم به شما ارائه دادم

...:خانم مرعشیان تایید میکنید

کمی سکوت کردم :بله
...:داستان رو برامون شرح بدین

کی من من کردم :ما بچه دار نمی‌شدیم حتی این اقایی که اینجا نشسته سکوت کرده باعث سقط بچه من شده بخاطر همین مادرشوهرم خانم دیگه ای رو به عقد اون در آورد بدون اینکه رضایت من درکار باشه
ما هیچ رابطه ای تا مدت ها باهم نداشتیم
کارایی که اون خانم انجام می‌داد باعث می‌شد منو با کمر بند بزنه من شاهد دارم برای اینک اتفاقات

....:شاهدین تایید میکنن؟

یاسین:بله من خودم فؤاد و از ایاز جدا کردم نامه پذیرش بیمارستان رو هم دادم بهتون

....:آقای محترم دفاعی دارین
=من طلاقش نمیدم آقای قاضی دوسش دارم
...:دوسش داشتی و این بلا هارو سرش آوردی؟ چیکار با این زن کردی غم توی چشماشو ببین

=من طلاق نمیدم

قاضی سر تکون داد ابرو بالا انداخت

چکشو کوبید :حکم جلسه دادگاه در چهارمین مرحله طبق اظهارات داده شده از طرف زوج خانم از آقا به دلیل اقدامات آقا در طول زندگی زوج ضرب و شتم.سقط جنین . نامه ای که از پزشک قانونی دریافت شده و گفته های شاهدین . قابل قبول نبودن دفاع ...رای اینجانب مهدی سلطانی قاضی دادگستری به اینگونه علام‌می‌گردد:طلاق ثبت خواهد شد و مهریه شخص خانم تمام کمال به تعداد هر هفته یک سکه به ایشان داده می‌شود

صدای چکش زنگ پیروزی بود و شادی که از تمام وجود فوران کرد

آزاد شده بودم از بند فؤاد اما ناخواسته دل با بند کس دیگه سپرده بودم

ازجام بلند شدم به سمت گلبهار رفتم بغلش کردم
سری برای رادمهر که با لبخند نگاهمون می‌کرد
تکون دادم

به سمت قاضی رفت چیز هایی براش توضیح می‌داد

_تموم شد گلبهار
=خوشحالم برات عزیزم
..:مبارکه

کسی دستمو کشید

بهش نگاه کردم اخمام تو هم کشیدم‌

......


#صبح_بخیر


#معرفی_کتاب


#سلامتی
#زیبایی


و چقدر ازین بابت خوشحالم😌


#طراحی_ناخن


#آیاز
#پارت_77


=بفرمایید
_بابا

چند لحظه سکوت کرد بعد صدای گریش از پشت گوشی میومد
_بابا گریه نکن خوبی ؟
=کجایی تو ایازمن دلم ترکید یه زنگ به من نمیزنی چرا بفهمم کجایی انقدر اذیتمون نکن مامانت هر رو سراغتو میگیره زنگ زدم دانشگاهت خبری ازت ندارن ..کجایی

_من با گلبهارم یکم این سری اذیت شدمم خودمم فؤاد پیدام کرد زندونیم کرده

=من بهت گفتم بزار برم بگم به زینت اونجا رو سرم خراب میکنم
_بابا لطفا یه بلایی سرت میارن
=به درک

_بابا ...
صدای بوق متعدد از پشت تلفن میومد
چند بار دیگه زنگ زدم اما رد تماس داد

گلبهار بلند شو
=چرا
_بریم پیش رادمهر


سری تکون داد
رفت و لباسشو عوض کرد

لباسایی که از تنم در آورده بودم دباره پوشیدم

گلبهار امد حرکت کردم

به تاکسی گرفتیم و دم در مجتمع دفتر رادمهر ایستادیم

بالا رفتیم
زنگ درو فشردم
منشی درو باز کرد و داخل شدیم

بعد یه مدت که موکل قبلی بیرون اند رفتم داخل

_سلام
=سلام خانم‌مرعشیان چه عجب دیدیم شمارو

_سلام توضیح میدم براتون
=بفرمایید بشینین

رفتم نشستم بهش خیره شدم
_کارای من تا کجا پیشرفت

=کاراتون درست شده اما گفتن که باید برین شورای حل اختلاف

_دیگه چه شورای حل اختلافی من میخوام طلاق بگیرم نیاز به همچین کار مسخره ایهم ندارم

=تو این چند وقت مدرک و اتفاق جدیدی نیوفتاد ؟

هرچی که تو این چند وقت شده بود بهش گفتم

اونم تمام مدت سرشو با افسوس تکون میداد


_خب چیکار باید بکنم

=دادگاه برای هفته بعد احتمالا تا الان احضاریه رفته برای همسرتون با این چیزایی که شما تعریف کردین برگه پزشک قانونی کارتون زودتر راه میوفته شاید تو دو مرحله دادگاه هم بتونین طلاق بگیرین حتی یک مرحله

سرتکون دادم و خداحافظی کردم
از دفتر بیرون رفتیم

=چی گفت
_گفت احضاریه رفته هفته بعد دادگاهه

=بهتر

سر خیابون رفتیم تاکسی گرفتیم

......


#آیاز
#پارت_76


_حالا که باعث شدی بر گردم به این دنیای کوفتی مراقبم باش

به سمتم امد :من یه آدم سادم که برای یکی کار میکنه چطور میتونم مراقبت باشم وقتی انقدر از دنیات خسته شدی که میخوای ولش کنی؟

_مهرداد من دارم خفه میشم حتی نفس نمیتونم بکشم دیگه زندگیم بوی تعفن میده میفهمی منو


میخواستم‌ یکی الان کنارم بود که سرمو توی بغلش پنهون میکردم تا گریه کنم

اما برای این کار نمیشد روی مهرداد حساب کرد

دستشو روی کتفم گذاشت:بزار زنگ بزنم به فؤاد

جیغ بلندی کشید
وحشت زده عقب رفت
_داری مسخرم میکنی یا جدی میگی من بهت میگم اون میکشه منو وسایلمو برام بیار من میرم خونه بابام یه کمک ازت خواستم

=باشه باشه بیا پاشو بریم خونه من خودم نوکریتو میکنم داد نزن فقط

الان وقت لوس بازی نبود
بلند شدم و با کمکش بیرون رفتم

سوار ماشین شدیم

_رئیس همه جارو داره دنبالت میگرده من باید برم

=منو برسون پیش گلبهار
_میفهمه اونجایی نمیشه

=تو ببر من یه کاری میکنم

سری تکون داد به سمت آپارتمان رفت

_اگه خواست بیاد دنبالم اینجا میشه بگی رفتم دیدم اونجارو نبود

=باشه برو

پیاده شدم به سمت آپارتمان رفتم

دستی براش تکون دادم داخل شدم


...
زنگ درو فشردم در با تیکی باز شد و گلبهار پرید بغلم

=یعنی از چشمی دیدم تویی انگار دنیا رو بهم دادن

لبخند کمرنگی زدم داخل شدم
_یاسین کو

=رفت بیرون کار داشت


روی مبل نشستم لباسامو در اوردم‌
بعدم دراز کشیدم
=کجا بودی
_بیمارستان
_بیمارستان چرا
=داشتم جان به جان آفرین تسلیم میگفتم
_خب چرا
=خودکشی کردم

دستشو جلوی دهنش گذاشت بلند گفت :چی ...دختره احمق مگه دیوونه شدی این چه کاری بود کردی خودت به درک مامان بابات چی

_خسته شدم گلبهار
=خسته نباشی واقعا خواهش میکنم دیگه اینکارو نکن

_یه گوشی بده برای بابام زنگ بزنم

=بیا

شماره بابا رو گرفتم بعد چند بوق صدای گرمش تو گوشم پیچید


.....


#صبح_بخیر


#عکس_نوشته


#آیاز
#پارت_75


خیلی وقت بود که به در خونه زول زده بودم
خونه تاریک شده بود رمغی برای بلند شدن و روشن کردن چراغ نداشتم


به پهلو روی زمین دراز کشیدم جنین وار تو خودم جمع شدم


من تصورم از آیندم این نبود
دلم میخوای کنار شوهر و بچه هام یه زندگی آروم داشته باشم

دانشگاه ؟
به کل یادم رفته بود
شاید دیگه اسمم خط خورده بود

بازم باید منتظر آینده میموندم
نیازی بهش داشتم ؟
سرم انقدر که درد میکرد چشام تار میدید

بدن بی جونم و جمع کردم بلند شدم

به سمت آشپزخونه رفتم کابینتا رو باز کردم
بلاخره چیزی دستگیرم شد
یه لیوان آب گرفتم
رفتم سرجای قبلیم نشستم



قرصا رو دونه دونه باز کردم کف دستم گذاشتم

با آب خوردمشون

به حالت جنین وار قبلم برگشتم

با خودم زمزمه کردم
_اشکال نداره گذشت دیگه.. آروم بخواب دختر کوچولوی بابا



قطره اشک لیز میخورد تا شقیقم و بعد خودشو رها می‌کرد مثل بک شبنم روی گلای ریز فرش می‌نشستم

_لالا لالا گل ناروم
لالا لالا شب تاروم
لالا لالا بخواب نازوم
کبوتر بنشسته بر روی بازوم‌
امان از این همه دردوم....

احساس گنگ درد اجازه حرف زدن بیشتر بهم نمی‌داد

من دختر ضعیفی بودم که اینکارو کردم
اما تحمل در بیشتر از اینم نداشتم
فؤاد تو این دنیا شده بود یه کابوس ترسناک

تمام امید به خدایی بود که اون بالا نشسته
میدونم که حواست هست میدونم دوسمون داری
ولی حداقل یه جوری نشون بده آدم دلش خوش بشه


نفسم به سختی بالا میومد تمام بدنم داغ شده بود

کم کم خودمو به آغوش خواب سپردم

..‌‌....

چشای سنگینمو به سختی باز کردم

کسی دستمو سفت بین دستاش گرفته بود

_فؤاد

سرشو بلند کرد بهم خیره شد
قیافش تار بود
=زنگ بزنم فؤاد بیاد
پلکمو روی هم فشردم

چیزی تو ذهنم نبود
یه ذهن خالی از همه چی

_آی
=میخوای خودتو لوس نکن
بدون توجه به صداش رومو برگدوندم چشامو بستم تل
ا کمی آروم شه
.=حالا ما که از ساعت ۱۱ دیشب تا امروز یه لنگه پا تک نفره اینجا ایستادیم اشتباه میگیرنمون

_چرا برگردوندیم
=نمیخوام بپرسم چرا این کارو کردی ولی من نمیخوام‌الان بمیری

از اتاق بیرون میرفت که اسمشو صدا کردم


برگشت تو چشام خیره شد


.......


#صبح_بخیر


والا😒😂


دیگه حتی اون روی سلیطمم بی حوصله س...


#آیاز
#پارت_74


=اینجا چیکار میکنی
_چیزی به فؤاد نگو فکر کن ندیدی منو خب
=نمیشه که اون رئیس منه

_مهرداد لطفا
اشکام میریخت احساس ضعیف بودن داشتم
=من براش کار میکنم اون بهم حقوق میده نمیتونم اینکارو کنم بیا برگردونمت خونه

_الان میان دنبالم بزار من برم خواهش میکنم

بلند شدم دستشو گرفتم :مهرداد

چندبار پلک زد نفس عمیقی کشید

چشام سیاهی رفت داشتم میوفتادم که گرفتم

کشوندم گذاشتم تو ماشین
صدا ها ثانیه ثانیه قطع می شد گوشام گرفته بود

صدای مهرداد خیلی گنگ به گوش میرسید


.......

چشامو باز کردم به محیط اطراف نگاه میکردم
اتاق کوچیکی بود و شناختی نسبت بهش نداشتم

از جام بلند شدم تا به سمت در برم که در باز شد مهرداد سینی به دست وارد اتاق شد

لبخند ارومی زدم :اینجا کجاست
=خونمه
سر تکون دادم

روی صندلی میز کامپيوتر نشستم
مهرداد سینی رو روی میز گذاشت خودش رو تخت نشست
=چیکار میخوای بکنی
_اگه دباره پیدام کنه این دفعه واقعا اقدام به کشتنم میکنه
=تو ازش یه هیولا ساختی
_چون هست.. اون روانیه میزنه میکشتم

=خب
کمی مظلوم بهش نگاه کردم :میشه من یه مدت اینجا بمونم

عصبانی بهم نگاه کرد :بفهمه زندگیم میره رو هوا ایاز زندگی خودتونو به گند کشیدین زندگی منو دیگه ول کنین

_نمیفهمه مهرداد

کمی نگام کرد :تا کی
_تا وقتی وکیلم کارامو درست کنه

=میخوای طلاق بگیری
_آره
=بنظرت طلاقت میده
_با اون گند کاری که کرده هم طلاقمو میگیرم هم مهریمو

=آها موفق باشی
_یه پماد سوختگی به من میدی ؟
=باز سوزوندی خودتو
_چایی ریخت

رفت و بعد چند دقیقه با پماد امد

تشکر کردم‌
همینطور ایستاده بود
_میری بیرون چایی ریخته رو شکم و پام باید شلوارمو در بیارم

خجالت زده سر تکون داد تو سیم ثانیه از تو اتاق بیرون رفت


با کلی تلاش رو شکم و پاهامو پماد زدم
می‌سوخت


لباسم و درست کردم از اتاق بیرون رفتم

از روی مبل بلند شد :تموم شد ؟
به تکون دادن سر اکتفا کردم


=من باید برم
_کجا
=پیش رئیس
_چیزی از من بهش نمیگی که نه ؟
شونه ای بالا انداخت
_مهرداد

=خداحافظ

از خونه بیرون رفت
رو زمین نشستم به در بسته شده نگاه میکردم

.....


#عکس_نوشته

Показано 20 последних публикаций.

2 381

подписчиков
Статистика канала