رقصِ سازدهنى🎼(نیلوفر رضايى)


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


ارشد ادبيات نمايشي ميخونم🎭
سازدهنی میزنم و نقاشی میکشم🎼🎨
اینجا بى پروا مينويسم،موسیقی خوب گوش ميديم،کتاب ميخونيم و تصاویر جالب میبینیم✨
اينستاگرام:
https://www.instagram.com/niloofar_.rezaee?igsh=Mnl0cWhlZzJkbnVx
ناشناس:
@Niloofar_rezaeebot

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


بی‌آرزو چه می‌کنی ای دوست؟
به ملال،
در خود به ملال
با یکی مُرده سخن می‌گویم.


احمد شاملو


از آن‌که رفت بپرسید:
«آیا این دوری همه‌چیز را برایش بهتر کرد؟»


آه ای بینوایانی که بیهودگی را احساس می‌کنید، که خود نیز خوش ندارید از سرنوشت انسانی سخن بگویید، که خود سراپا بازیچۀ هیچید، هیچِ بر همه‌چیز قاهر، و چنین بنیادین می‌بینید که ما زاده می‌شویم برای هیچ، دل می‌بندیم به یک هیچ، یقین می‌یابیم به هیچ، و خود را از توش‌وتوان می‌اندازیم در راه هیچ، تا که سرانجام در کام هیچ فرو می‌رویم – از من چه برمی‌آید، اگر که شما هرباره که عمیق در این نکته باریک می‌شوید، زانویتان درهم می‌شکند؟ که من خود نیز گاه در این اندیشه‌ها فرو رفته‌ام و فریاد برداشته‌ام آخر این چه کاری است که تبر بر ریشۀ من می‌گذاری ای خیالِ بی‌رحم! و با این‌حال هنوز هم هستم.
آه که من حاضر بودم به زانو بیفتم و دست بر هم بفشارم و تمنا کنم، نمی‌دانم از که، تمنای اندیشه‌هایی سوای این. ولی بر آن غلبه نمی‌یافتم، بر آن حقیقت رسا. آیا به یقینی دوچندان نرسیده بودم؟ هنگامی که به زندگی نگاه می‌کنم، چیست آن غایت فرجامینِ همه‌چیز؟ هیچ. و هنگامی که در خیال اوج می‌گیرم، چیست آن اوج برین همه‌چیز؟ هیچ.
با این‌حال خاموش باش، ای دل من! این آخرین نیرویی است که می‌روی به هدر دهی. آن آخرین نیروی تو؟ و تو می‌خواهی که به آسمان بتازی؟ خوب، کو آن یکصد بازویت، ای غول خدایی؟

فریدریش هُلدرلین. هیپِریون یا گوشه‌نشین در یونان. ترجمۀ محمود حدادی


آن گاه که خوش تراش ترین تن ها را به سکه ی سیمی توان خرید
مرا
دریغا دریغ
هنگامی که به کیمیای عشق
احساس نیاز
می افتد
همه آن دم است
همه آن دم است

قلب ام را در مجری‌ی کهنه ئی
پنهان می کنم
در اتاقی که دریچه ئی ش
نیست
از مهتابی
به کوچه ی تاریک
خم می شوم
و به جای همه نومیدان
می گریم


آه
من
حرام شده ام!


با این همه، ای قلب در به در
از یاد مبر
که ما
من و تو
عشق را رعایت کرده ایم،
از یاد مبر
که ما
من و تو
انسان را
رعایت کرده ایم
،
خود اگر شاه کار خدا بود
یا نبود

احمد شاملو


همه قول موندن می‌دن، اما همه سر قولشون نمی‌مونن. تکیه دادن به آدمی که ناگهان ازت فاصله می‌گیره، مثل پریدن توی دریا به امید نجات غریقیه که دست و پا زدنت رو می‌بینه و کاری برات انجام نمی‌ده. تو ممکنه از غرق شدن نجات پیدا کنی، اما دیگه هیچ‌وقت دل به دریا نمی‌زنی.

پويا جمشيدى


این نقاشی صحنه‌ای از ساختمان‌های با سقف قرمز و آسمانی نیمه‌ابری و عمدتاً آبی را به تصویر می‌کشد که فضا را ده‌ها مرد تقریباً یکسان با پالتوهای تیره و کلاه‌های بولر احاطه کرده‌اند و عموماً روبه‌روی بیننده هستند. مردان طوری قرار گرفته‌اند که انگار ایستاده‌اند و ممکن است در هوا در حال سقوط، بلند شدن یا ساکن باشند و هیچ حرکتی را نشان نمی‌دهند، آن‌ها به طور مساوی در یک شبکه‌ی سه‌بُعدی قرار گرفته‌اند. رنه ماگریت در محیطی مشابه حومه‌ی شهر زندگی می‌کرد و به شیوه‌ای مشابه این مردها لباس می‌پوشید. "چارلی_هرسکوویچی" که حق چاپ آثار رنه ماگریت به او واگذار شده بود، در مورد این نقاشی این‌گونه بیان می‌کند: "رنه ماگریت مجذوب فریبنده بودن تصاویر بود، شما معمولاً عکس چیزی را می‌بینید و به آن اعتقاد دارید و فریفته‌ی آن می‌شوید، شما صداقت آن را بدیهی می‌دانید اما رنه ماگریت می‌دانست که بازنمایی اشیا می‌تواند دروغ باشد، این تصاویر از مردان، در واقع مرد نیستند و فقط تصاویری از آن‌ها هستند بنابراین آن‌ها مجبور نیستند از هیچ قانونی پیروی کنند، این نقاشی سرگرم‌کننده است اما ما را از نادرستیِ بازنمایی نیز آگاه می‌کند. یک تفسیر دیگر از این اثر این است که رنه ماگریت مرزِ بین فردیت و تداعی گروهی و چگونگی محو شدن آن را نشان می‌دهد، این باعث می‌شود که مخاطب به عنوان یک گروه به این مردان نگاه کند در حالی که اگر به هر فرد تنها نگاه کنیم می‌توان پیش‌بینی کرد که ممکن است با چهره‌ی فرد دیگری در این گروه متفاوت باشد و فُرمِ ایستادن آن‌ها نیز نشان‌دهنده‌ی فردیتِ هر کدام از آن‌ها می‌باشد حتی اگر در گروهی با تعداد بالا باشند."


در این اثر مردانی با پالتوی تیره و کلاه بولر (مشخصاتی که در دیگر آثار رنه ماگریت هم مشاهده‌ کردیم) در حالتی معلق در هوا در پس‌زمینه‌ای از آپارتمانی مسکونی به تصویر کشیده شده‌اند. در این اثر نقاش با استفاده از تکثیر تصویری مشابه از مردانی با لباس مشابه و ظاهراً شبیه به یک‌دیگر، سعی در القای فضایی فاقد شخصیتی منفرد و حسی فردگرایانه داشته است. او بارانی از هنجارهای بورژوایی در یک بعدازظهر سرد و ملالت‌آور در زندگی ماشینیِ امروز را به تصویر کشیده‌ است. این دریچه‌ای است که او در خلال سال‌های دهه‌ی 60 میلادی و زندگی در حومه‌ی شهر بروکسل که از آن دنیای اطرافش را می‌دید، زندگی در آپارتمانی از طبقه‌ی متوسطِ جامعه‌ای خشک با مناسباتی قراردادی، نام این نقاشی از شهر گُلکُنده، شهری ویرانه و دژی باستانی در هندوستان گرفته شده است که شهری ثروتمند بوده‌ است. همان‌طور که اغلب در مورد آثار رنه ماگریت اتفاق می‌افتاد، عنوانِ "گولکوندا" توسط دوست شاعرش "لوئیس_اسکوتنر" پیدا شد که نام شهری ویران شده در هندوستان است که از اواسط قرن چهاردهم تا پایان قرن هفدهم پایتخت دو پادشاهیِ متوالی بود و شهرتی که از طریق مرکز صنعت افسانه‌ای الماس منطقه به دست آورد چنان بود که براساس فرهنگ لغت انگلیسی آکسفورد، مترادفِ "معدن ثروت" نامش باقی مانده است.


تابلوی نقاشی "گولکوند"(Golconda)
اثر "رنه_ماگریت"(René_Magritte)
هنرمند و نقاش برجسته‌ی بلژیکی که آن را با تکنیک رنگ و روغن روی بوم و سبک "سوررئالیسم" در سال 1953 خلق کرده است و هم‌اکنون در مجموعه‌ی "منیل هوستون"
(The Menil Collection)
در تگزاس نگهداری می‌شود.


«گفتی که شاهکار شما در زمانه چیست؟ والا که زنده بودن ما شاهکار ماست.»


هر جا که شد هر طور بچه پس می‌اندازند. با این فکر که هر چه شد شد. این کار آدم‌کشی است. این جور بچه درست کردن قتل عام اسپِرماتُزوییده _

رومن گاری، خداحافظ گاری کوپر، ترجمه‌ی حبیبی


«من تنهایی از پسش بر می‌آمدم،
اما می‌خواستم فقط تو بگویی که نترسم،
که کنارم هستی.»


میلان کوندرا در کتاب جشن بی‌معنایی ناف را «قدیمی‌ترین زخم انسان» نام داده. چه تعبیری! قدیمی‌ترین زخم انسان: زخمِ زاده شدن که تا ابد جایش روی تن آدم می‌ماند.




Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
ویدیویی از بررسی آثار #دیوید_لینچ که عشق او به هنر و تابلو های نقاشی را نشان میدهد. نقاشی‌هایی که الهام بخش سبک و فلسفه سینمایی او در تمام آثارش بوده‌اند.


RIP 🖤
David Lynch (1946–2025)




اتوفیکشن چیه؟

اتوفیکشن ترکیبیه از اتوبیوگرافی (خودزندگی‌نامه‌نویسی) و فیکشن (قصه)، و به معنی اینه که شخص زندگی‌نامه‌ای از خودش می‌نویسه که بخش‌هایی از اون توسط تخیل خودش شکل گرفته. خواننده در مواجهه با چنین داستانی، شخصیت رو هم به‌عنوان خود نویسنده و هم به‌عنوان یک شخصیت خیالی تصور می‌کنه و همین باعث می‌شه بین واقعیت‌های زندگی‌نامه‌ای و قصه‌ی ساختگی دچار سردرگمی بشه.
اما تفاوت میان ادراک قصه ‌و ادراک زندگی‌نامه در چیه که باعث سردرگمی می‌شه؟ کِندال والتون، فیلسوف امریکایی می‌گه محتوای روایت خیالی، «تصور» می‌شه. در حالی‌که محتوای روایت‌های غیرداستانی «باور» می‌شه. در اتوفیکشن ما نمی‌دونیم چقدر باید شخصیت رو باور کنیم و چقدر باید فقط اون رو تصور کنیم. اتوفیکشن، این پیش‌فرض‌های قراردادی رو محو و پیچیده می‌کنه.
خواننده نه فقط از خودش می‌پرسه که چه بخشی از این شخصیت واقعی و چه بخشی‌اش خیالیه، بلکه از خودش می‌پرسه چه رابطه‌ای بین بخش واقعی و بخش خیالی داستان وجود داره؟


پیرمرد جواب داد: من هم باید ترک کنم.
من هر روز فقط دو نخ سیگار می کشم،
برای همین نباید زیاد سخت باشد.
اما می دانی، رفتن به مغازه
برای سیگار خریدن
و آمدن به این جا برای سیگار کشیدن،
خودش کمک می کند وقت بگذرد.
من را به تحرک وا می دارد
و نمی گذارد زیاد فکر کنم...

گفتم: یعنی می گویید
برای سلامتی تان سیگار می کشید؟

پیرمرد با نگاهی جدی گفت: دقیقاً.


📚 #هاروکی_موراکامی
کجا ممکن است پیدایش کنم


جنون کلودیو آراوو و انگشتانش که بر روی کلاویه های پیانو حرکت می‌کنند.
طرح از بتهوون،
آن سرکش،
آن شاعر موسیقی عصر رمانتیک،
آن نابغه.


Piano sonata in C minor/ Claudio Arrau& Beethoven
Genre: classic piano


اغلب بهترین قسمت های زندگی اوقاتی بوده که هیچ کاری نکرده ای و نشسته ای و درباره زندگی فکر کرده ای.منظورم این است که مثلا میفهمی همه چیز بی معناست،بعد به این نتیجه میرسی که خیلی هم نمیتواند بی معنا باشد،چون تو میدانی که بی معناست و همین آگاهی تو از بی معنا بودن تقریبا معنایی به ان میدهد.
می دانی منظورم چیست؟ بدبینی خوشبینانه


عامه پسند-چارلز بوکفسکی


مرلین مونرو گفته بود؛
یک دختر عاقل،
میبوسد ولی عاشق نمیشود
گوش میکند اما باور نمیکند
و ترک میکند بیش از آنکه ترک شود…

Показано 20 последних публикаций.