#داستان_ترسناک
#ارسالی
سلام یکتا هستم
این داستان مربوط به خودم کاملا واقعیه قضاوت با خودتون
چند شبی بود که نصف شبا سر و صدای جابه جا کردن وسایل همسایه رو به رویی خیلی آزارم میداد.
صبحا باید زود بیدار میشدم و سرکار میرفتم به خاطر این سر و صداها نمیتونستم بخوابم. سر و صداها طوری بود که نصفه شبا انگار یکی وسایل خونه رو با کشیدن روی زمین جا به جا میکرد یا گاهی در های بالکن یا کابینت ها رو محکم میکوبید.
بعد از چند روز دل به دریا زدم و زنگ زدم به زن همسایه و به خاطر صدا های گوش خراش جا به جایی وسایل ازش شکایت کردم.
ولی جوابی که بهم داد خون تو رگام رو خشک کرد.
اون بهم گفت حدود دو هفته است به خاطر شغل همسرش به شهرستان رفتن و هنوز برنگشتن...
@dasctan