Фильтр публикаций


سه سه سه
می‌تونست نامزدی من باشه ولی مراسم چهلم فامیلامونه:))))


حدودا دو سال کارشناسی پاهام مشکل داشتن و یه فاصله دو سه متریو بدون افتادن نمی‌تونستم برم و هر از چند گاهی پامو باید آتل می‌کردم.
اون موقع همش محدود بودم و چقدر اذیت می‌شدم.
راه رفتن برام آرزو شده بود.
امشب که از پا درد نمیتونم بخوابم یاد اون دوران افتادم
حداقل هفت سال گذشته


امشب پام پیچ خورد و افتاد
خدا کنه شانس بیارم و یه ضرب دیدگی ساده باشه و با چند روز استراحت خوب شه 😭😭😭😭


چقدر سکس آن د سیتی خوب بود فقط کاشکی کری آدم بود و مثل آدم رابطه برقرار می‌کرد نوع رابطش خیلی اذیتم می‌کرد. مخصوصا که دوباره با ایثن اونجوری کرد دیگه نتونستم ببینم :)))


الان فهمیدم مقالم چاپ شده ^^


کاشکی امسال بتونم تایید یه داستان کودک رو بگیرم و کاشکی بلاخره یه کتاب چاپی برای خودم داشته باشم!


ولی از اون طرف هی باید وقفه بیوفته و چند هفته طول میکشه تا نتیجه‌ی نهایی رو ببینی
سختیش صبریه که باید به خرج بدی و اینکه آخرشم ممکنه کوره خراب کنه همه چیو ولی بازم خیلی خوبه😭😭😭


حالا هم دارم یه بچه دیگه میزام که بازم خیلی خوشحالم میکنه اونم دستسازه‌ی سرامیکیه.
کم‌کم دارم پیشرفت میکنم و بهتر شدن.
تصمیم گرفتم فقط ماگ درست کنم.
الان ماگ‌های اختصاصی ولی پروسه‌ش به خاطر لعاب و کوره و چند بار پختی که داره طولانیه و البته احتمال خرابیش خیلی زیاده.
تصمیم گرفتم طرح پیش فرض بسازم.
وااای نمی‌دونید چقدر گِل بازی خوبه اصلا نمی فهمی زمان چه جوری داره می‌گذره


پسر
داره یه سال میشه که "یاغی" رو دارم و دلیلی که باعث شده بیکاری بهم فشار نیاره و بتونم راحت زندگی کنم قطعا این بچه بوده.
جوری که بیرون اومدن از کارم از لحاظ مالی اصلا محسوس نبود و برعکس از نظر آزادی فکر، سلامتی و احساس خوشحالی و خوشبختی خیلی تاثیر گذار بوده.
نعمت سال گذشته‌ی من این بچه بوده ^^


دستم بوی گِل میده ^^


ولی می‌بینید دوستی و ارتباط دوباره با دوستم چقدر ذهنمو آروم کرده؟
میتونم فکر کنم و بنویسم و خواسته‌هامو پیدا و تفکیک کنم :)))


کلا معنی دوستی و رابطه رو این فضای امن و دو نفره یا چند نفره می‌دونم وگرنه خب چرا باید باشه؟
مگر نه برای آرامش و جایی برای ابراز خودت و هیجاناتته؟ یه جای‌ آروم که خستگی‌های زندگی در اجتماع رو از تنت بیرون کنه و خودتم تنهایی با خودت گیر نیوفتی و توی سرت درجا نزنی. یه جایی که بیرون از خودت باشه ولی شلوغی بیرونم نداشته باشه.
به اندازه‌ی کافی خلوت و به اندازه‌ی کافی هم شلوغی و آدم داشته باشه.
برای بعضیا اندازه‌ی کافی شلوغی دو سه نفره و برای بعضیا حتی بیشتر از این.


و البته دور کارهای کامپیوتری و نظری هم خط کشیدم
برای همین رو آوردم به هنر سرامیک
ولی خدایی امیدوارم این راهم باشه و بتونم چیزی بسازم از دلش :)))
تا ببینیم چی پیش میاد


ولی یکی از چیزهایی که باعث شد با دیجیتال مارکتینگ نتونم ارتباط برقرار کنم سرعت تغییر همه چیه و درخواست‌های ماشینی برای یادگیری و تولید و ساختن و فکر کردن. همونطور که گفتم نمی‌تونم خیلی سریع باشم. من کارهای خونه و روزمرگی رو هم تقریبا آروم انجام میدم و نمیدونم متاسفانه یا خوشبختانه لذت خیلی برام مهمه و دوست ندارم لذت‌هام گم بشن.
مسئله اینه که این میشه همون چیزی که حیات منو به خطر میندازه و منو یه موجود انقراضی میکنه چون سازگار با محیط و خواسته‌هاش نبودم؟
نمی‌دونم؛
فعلا دارم زندگی می‌کنم و حیات دارم!


البته اینا با توجه به زندگی در این شهر تعریف میشه
احتمالا این شهرو ترک کنیم چون تقریبا شش ماه از سال، کیفیت زندگیمون رو از قبلش کمترم میکنه و کلا شهر خوبی برای زندگی نیست.
احتمالا شرایط شغلیمون در شهر جدید خیلی متفاوت باشه و تصمیم‌‌هامون باید بر اون اساس باشه.


یکی از چیزهایی که اون فضای بسته و امن رو چه شخصی و چه در جایگاه زوجی بهم میده کسب و کاریه که تازه راه انداختم و سرامیکه که البته خیلی محدودیت داره و واقعا هیچ نقشه‌ای براش ندارم. فقط در مسیرم که بفهمم این میتونه همون راهی باشه که دستمو میگیره و منو به ارز‌ش‌هایی که برای زندگی می‌خوام برسونه و کمکم کنه بهتر زندگی کنم؟

یکی دیگه‌ش یادگیری حرفه و کار پارتنرمه که بغل دستش یاد بگیرم و از توی خونه باهاش همکاری کنم که گزاره‌ی اینکه خدایی نکرده مشکلی براش پیش اومد و به هر دلیلی نتونست مدتی کار کنه، من بتونم جایگزین و همراهی باشم که شرایط رو هندل میکنه و از اون چالش بتونیم عبور کنیم. برای همین گاهی توی کارش سرک می‌کشم و سعی می‌کنم همراهی کنم که این اواخر کمتر شده چون واسه‌ی این کار جایگاه رسمی ندارم و خورده کاره که برای امروز صرفا در نقش یادگیری و همراهیه و خب خودم فعلا خیلی دغدغه دارم و سرم شلوغه.
کلا این اواخر اونی نبودم که بتونه آرامش بده و فضای آرامش بخش ایجاد کنه بلکه بدتر کلافه بودم و گاهی غرغرو.
به نظرم سرامیک و فضایی که براش میخوام توی خونه ایجاد کنم اون جاییه که حتی اگر شغلم نشه، منو از غرغرو بودن میتونه دور کنه. ذهنم آروم باشه کاراییم میره بالا و خوشحالی رو بهتر می‌تونیم تجربه کنیم.
صبوری و سازگاری بیشتری نسبت به هم داریم و محبت وسط شلوغی زندگی و مسئولیت‌ها گم نمیشه و دوتامون تبدیل به طفیلی‌های گم شده در نویزها و کارها و تنهاییامون نمیشیم.

اینکه در زندگی مشترک نسبت به این قضیه هوشیار باشیم بازم یکی از ارزش‌های مهم منه و برام مهمه که برای خودمون دوتا زندگی کنیم نه برای وسایل، نه برای رفاه‌های پوچی که زندگی سرمایه‌داری و تبلیغات برامون تعریف کرده صرفا برای آرامش خودمون دوتا بجنگیم و زندگی بسازیم و زندگی کنیم.
امیدوارم این افکار گم نشن و مسیرشون رو گم نکنم.
این خواسته‌ی قلبی منه " زندگی برای زندگی"


یه کاریم که در ازدواجم دوست دارم برای همسرم انجام بدم، کم کردن بار فکری و سر و صداها و نویزهای اطراف براشه. به نظرم به یه محیط امن دونفره برای رهایی از خستگی بیرون نیاز داریم و اگر من وقت خالی براش نداشته باشم و برنامه‌ریزی نکنم کی میخواد این کارو کنه؟ مخصوصا که باید قبول کنیم وقت مرد توی جامعه‌ی ما ارزش بیشتری داره و برای همون کار و همون تخصص به اون پول و مزایای بیشتری میدن. داشتن این فضا‌ی دونفره و امن در زندگیم برای من یک نوع بُرد و ارزشه.

حذف خود در جامعه در سطح کلان و از نظر جامعه بده چون هدف از این شرایط همین بوده که مرد کار کنه زن در جامعه دیده نشه. هر چند وضعیت اقتصادی الان یه جوریه که هر دو باید چند شیفت کار کنن و سطح دغدغه‌ای که دارم بیان میکنم به جامعه‌ی متوسط ایرانی نزدیک‌تره.
ولی این چیزیه که من برای خودم فعلا دیدم.

با شغل‌ها و فرصت‌هایی که دنبالشون بودم از نظر مالی نمی‌تونستم تغییر ایجاد کنم. همچنان البته پیگیرش هستم چون اگر ما زوج نباشیم و دو روز دیگه این مرد شوهرم نباشه خیلی ضرر میکنم یا خدایی نکرده اگر اتفاقی برای این مرد بیوفته، من چه جوری میخوام بعد مالی و کاریو هندل کنم؟
پس باید در مسیری حرکت کنم که این دو گزاره رو درون خودش حل کنه ولی گزاره‌های بالارو هم بتونه هندل کنه.

این مسیر چیه؟ هنوز نمی‌دونم. زمان فرصت‌هارو نشون میده بهم و من باید هوشیار باشم به اون فرصت‌ها و دنبالشون بگردم.


هر روز که بیشتر میگذره با وجود ریسک‌ها و ترس‌هایی که برام داره، تمایلم به خونه داری و کار از منزل و راه دور بیشتر میشه.
دلم نمیخواد مغزم درگیر مسائل شلوغ پلوغ و بیشتر وقت‌ها بیخود جامعمون باشه.
شاید طرز فکر درستی نباشه ولی این فشارها هر روز کصخل‌ترمون میکنه انگار و البته رسانه هم از توی خونه این فشارهارو میاره.
دلم میخواد به یه چیزی مشغول باشم که هم از بیرون نجاتم بده هم از رسانه و فشار و کارکردش و هم فرار نکرده باشم و به اندازه و در لقمه‌های کوچیک کوچیک چالش‌هارو حل و فصل کنم.
دنیای بیرون خیلی سریعه و این سرعت به نظرم یه جور فحش به زندگی و تجربه‌ی زندگی و روزمرگیه.
این حرفا توی ایران خیلی شاعرانه‌ست، میدونم ولی چیزیه که حسش میکنم و از تجربه‌ها و مشاهدات محدودم بیرون اومده.

در خودم توان همراهی با این سرعت و شلوغی رو نمی‌بینم و حتی این همراهی رو نمی‌خوام اما نمی‌تونم بفهمم عواقبش چیا هستن و چه حالی رو بهم منتقل میکنن؟
عواقب انتخاب یک رشته‌ی تحصیلی شاعرانه و عاطفی و بدون پشتوانه‌ی شغلی خیلی برام سنگین بود و باعث شد بعد از دریافت آموزه‌ها و بلند شدن و شکل‌گیریم و گذر از فاطمه‌ی خام هجده‌ ساله، هم اضطراب زیادی متحمل بشم هم دستم خیلی بسته باشه برای انتخاب‌ مسیرهای زندگیم در ادامه‌ی راه.


قبلا کسایی که ازدواج می‌‌کردن موقع تبریک میگفتن " ایشالله روزی خودت" خوشم نمیومد میگفتم حالا این چه حرفیه طرف زده؟
نمیخوایم
یه جوریه که انگار فخر خودش که ازدواج کرده رو میخواد بگه و یعنی ازدواج برده
اون روز این حرف از دهن خودم در اومد:)))
انگار آدم حفظ میکنه دیگه وقتی نمیدونه چی بگه اینو می‌چسبونه ته حرفاش :)))) حداقل برای من اینجوری بود!


همیشه فکر می‌کردم وقتی بخوام ازدواج کنم راحت انگیزه جمع میکنم و لاغر و لاغرتر میشم ولی چاق و چاق تر شدم این مدت و هی وزن‌های جدیدی رو تجربه کردم و الانم که گفتم به مقدار خیلی زیادی شیرینی میخورم ( در حالیکه ذائقه‌ی من ترشه عموما و شیرینی دلمو میزنه)
الان داشتم مطالعه می‌کردم و فهمیدم به خاطر شلوغی افکارمه و ذهن نامرتبم
شاید بعد ورزشم بیست دقیقه کلاس مدیتیشن برم. به نظرم برای این برهه از زندگیم نیاز دارم مخصوصا که ذهن من تند میخواد بره جلو ولی شرایط انقدر تند نیست.

چهار ماهم هست پریود نشدم که عوارض همون چاقیه و شب‌ها به خاطر سطح کورتیزول بالا اصلا نمی‌تونم بخوابم و دائما احساس خستگی میکنم ( با تشکر از پی سی اوی عزیز که شدت گرفته و عیدشه این روزا)

Показано 20 последних публикаций.