TGStat
TGStat
Введите текст для поиска
Расширенный поиск каналов
Russian
Язык сайта
Russian
English
Uzbek
Вход на сайт
Каталог
Каталог каналов и чатов
Поиск каналов
Добавить канал/чат
Рейтинги
Рейтинг каналов
Рейтинг чатов
Рейтинг публикаций
Рейтинги брендов и персон
Аналитика
Поиск по публикациям
Мониторинг Telegram
Как привлекать от 1000 пдп ежедневно?
Запустить рекламу в MiniApp с оплатой за пдп по 15 руб
Узнать подробности
реклама
Как переводят кино?
Что такое АВП? Прочесть у Козуляева.
Чо за Пряник?
реклама
Монетизация телеграм-каналов
Автоматическая монетизация каналов без новых постов
Подробнее
реклама
Статистика
Избранное
دلبر مغرور
@Danceshadi
Гео и язык канала:
Иран, Фарси
Категория:
Музыка
خوش اومدید😍😘
https://t.me/joinchat/D1Wffj82FuyaLikcLiUeYQ
گروه چت
Связанные каналы
Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
Музыка
Статистика
Избранное
Это ваш канал?
Подтвердить
Канал в реестре блогеров РКН?
Подтвердить
История канала
Фильтр публикаций
Выбрать месяц
Январь 2025
Декабрь 2024
Ноябрь 2024
Октябрь 2024
Сентябрь 2024
Август 2024
Июль 2024
Июнь 2024
Май 2024
Апрель 2024
Март 2024
Февраль 2024
Январь 2024
Декабрь 2023
Ноябрь 2023
Октябрь 2023
Сентябрь 2023
Август 2023
Июль 2023
Июнь 2023
Май 2023
Апрель 2023
Март 2023
Февраль 2023
Январь 2023
Декабрь 2022
Ноябрь 2022
Октябрь 2022
Сентябрь 2022
Август 2022
Июль 2022
Июнь 2022
Май 2022
Апрель 2022
Март 2022
Февраль 2022
Январь 2022
Декабрь 2021
Ноябрь 2021
Октябрь 2021
Сентябрь 2021
Август 2021
Июль 2021
Июнь 2021
Май 2021
Апрель 2021
Март 2021
Февраль 2021
Январь 2021
Декабрь 2020
Ноябрь 2020
Скрывать удаленные
Скрывать репосты
دلبر مغرور
28 Jan, 23:23
Открыть в Telegram
Поделиться
Пожаловаться
همونطور ک اجناس داخل مغازه اصلا به قشنگیِ اون چن تیکه ی داخل ویترین نیستن
...
آدمها هم ب ندرت ب قشنگی حرفاشون هستن
✔️...!👌🙂
و شب بخیر
....😴.
82
0
0
دلبر مغرور
24 Jan, 21:12
Открыть в Telegram
Поделиться
Пожаловаться
#پارت۳۶۷
این روزها بگذره...
این حساي ناشناخه و مبهم
که درون منو پر کرده خاموش شه...گم شه....
رفتم خونه....توي اتاقم .
بایدیه کاري کنم مثل همیشه .
وقتی داغونم...وقتی اعصابم ریخته بود بهم...
باید چیزي رومیشکوندم...
رفتم سمت مجسمه اي که روي میز کارم بود
با شدت کوبوندمش به دیوار...
هزار تیکه شد...
ولی من آروم نشدم...بدتر عصبی تر شدم...نا آروم تر...
چرا مثل همیشه خالی نشدم...آرام نشدم...
141
0
0
دلبر مغرور
24 Jan, 21:12
Открыть в Telegram
Поделиться
Пожаловаться
#پارت۳۶۶
نگهبان ساختمون منو دید و ازم پرسید با کی کار دارم...
وقتی فهمید با مهسا کار دارم گفت ظاهرا چند روزي رفته
مسافرت چون دستش ساك مسافرتی بود...
با بدبختی خودمو به ماشین رسوندم...
توان هیچ کاري رو نداشتم....
این چه حسی بود که گریبانم رو گرفته بود...
عذاب وجدانِ یا؟ یا هوس داشتنش؟
نمی دونم...نمیدونم..
اما نوشته بود فراموش کنیم...
آره بهتره این کارو بکنیم...
اما من می تونم فراموش کنم؟
می تونم گرماي تنشو فراموش کنم؟
طعم لبهاي سرخشو.... لطافت موهاشو.....
دیگه کم آوردم.باید یه جوري خودمو خالی کنم...
پامو روي پدال گاز فشار آوردم....
باید برم جاییکه بتونم
این همه فشارو خالی کنم...امیدوارم تموم شه...
117
0
0
دلبر مغرور
24 Jan, 21:12
Открыть в Telegram
Поделиться
Пожаловаться
#پارت۳۶۵
چرا میخوام الان اینجا باشه.....؟
کی قراره بیاد...؟
چند روز/؟
کجا میره...؟
نکنه بلایی.......
با این فکر مثل جت بلند شدم و دویدم بیرون..
سمت ماشینم دویدم و سوار شدم...
رفتم در خونه ي مهسا..زنگ زدم.جواب نداد...
گوشیش هم خاموش بود.....
کلافه عصبی شدم...
من چیکار کرده بودم؟...
من چه غلطی کردم؟....
براي انتقام، چی از این دختر گرفتم؟
داشتم از درون میسوختم....آتیش گرفته بودم......
75
0
0
دلبر مغرور
24 Jan, 21:12
Открыть в Telegram
Поделиться
Пожаловаться
#پارت۳۶۴
از خوندنش یه چیزي توي دلم فرو ریخت.....
کنار تخت روي زمین نشستم....
چی شد....؟
چرا من؟..........
چرا قبول کرد؟.......چرا این کارو کردم....؟
اما با یادآوري دیشب ته دلم ضعف رفت.
من سست عنصر نبودم.... اما در مقابل این دختر.....
یه چیزي توي وجود این دختر منو بی اراده میکرد...
دیشب بعد از 14 سال یه خواب پر از آرامش داشتم....
بعد از 14 سال بالذت خوابیدم....
راه دیگه اي نداشتم...
راه دیگه اي نبود...
مجبور بودیم... هر دو..... هم من.... هم اون.....
من از غرورم نتونستم بگذرم...
چرا میخوام الان داشته باشمش.؟.
66
0
0
دلبر مغرور
24 Jan, 21:12
Открыть в Telegram
Поделиться
Пожаловаться
#پارت۳۶۳
اشک ریخت بامن....
با دل من یکی شد...
با چشمام همراه شد...
هیچی نگفت.. فقط بوسیدم...
نوازشم کرد....
کم کم چشمام بسته شد.. دیگه نفهمیدم چی شد.
"پویان"
چشمامو باز کردم.دوست نداشتم بیدار بشم.
اما جاي خالیش خواب و از سرم پروند.
مثل فنر پریدم و توي جام نشستم. ................
نبود.... لباساشم نبود...
از تخت اومدم پایین...
اتاقو یه بار دیگه دید زدم...
رفته بود...
بیصدا....آروم....
چشمم به کاغذ روي میز افتاد....
با سرعت سمتش
60
0
0
دلبر مغرور
24 Jan, 21:11
Открыть в Telegram
Поделиться
Пожаловаться
#پارت۳۶۲
انقدر محکم زد که شوري خونو توي دهنم حس کردم...
زنعمو که توي این مدت مثل مجسمه خشکش زده بود
با سرعت اومد کنارم با جیغ سر عمو تشر زد:
ـ ناصر..... چیکار کردي؟ ناصر چرا دست روي مهسا بلند کردي؟
این بود امانت داریت..
این بود رو چشم گذاشتنت..
ناصر بی دلیل روي گل مهرداد دست بلند کردي...
حرفهاي زنعمو آتیشم زد. بنزینی شد روي آتیش دلم..
نشستم و جیغ زدم...
ـ چرا امانت داري نکردي؟
چرا گذاشتی برم تهران.... چرا عمو.....
چرا اون موقع نزدي توي دهنم...چرا...
چرا به تنهایی محکومم......
عمو به شدت بغلم کرد.
شروع کرد به بوسیدنم.. سرمو......... روي صورتمو.... چشمامو....
56
0
0
دلبر مغرور
24 Jan, 21:11
Открыть в Telegram
Поделиться
Пожаловаться
#پارت۳۶۱
دیگه بس بود...
هرچی توي خودم ریخته بودم...
حالا وقت خالی کردن بود...
وقت خالی شدن غصه هاي تلنبار شده....
عمو اومد جلوم دستامو محکم گرفت.
دیوانه بار داد میزدم... جیغ می کشیدم...
التماسش می کردم تا بزنتم.... عذاب وجدان داشت دیوونم میکرد...
دلم میخواست عمو با زدنش یه کم از عذابم کم کنه..
ول کن نبودم...
عمو دید واقعا حالم خرابه..
دستامو بی هوا ول کردو یکی محکم خوابوند زیر گوشم...
اونقدر محکم که نه تنها صورتم بلکه کل هیکلم افتاد روي زمین....
81
0
0
دلبر مغرور
24 Jan, 21:11
Открыть в Telegram
Поделиться
Пожаловаться
#پارت۳۶۰
پاهام قدرت نگه داشتن بدنمو نداشتن.
به زانو افتادم...
شرمم میشد بهش نگاه کنم..
چی بگم....چی بهش بگم.....
دلم می خواست نگفته بفهمه....
نگفته تنبیهم کنه.... بزنه توي گوشم....
با هق هق و ناله گفتم:
ـ عموبیا ..... بیا بزنم....
بیا بزن توي گوشم....
دیگه تحمل ندارم....
این بی کسی و بی پناهی رو نمیخوام.... بیا بزنتم...
توروخدا بیابزن... بزار تمام اغده هام بازدنت خالی شن...
بیا بزن... خواهش میکنم...
با دستام محکم روي پاهام می کوبیدم..
. احساس درد نداشتم.. پاهام بی حس بودن..
62
0
0
دلبر مغرور
24 Jan, 21:11
Открыть в Telegram
Поделиться
Пожаловаться
#پارت۳۵۹
عمو عصبانی تر شد... کارد میزنی خونش در نمی اومد...
دستمو کشید برد توي حیاط... همینطور دستم توي
دستش بود...
منو کشید داخل خونه...
زنعمو به محض دیدنم بیچاره
دهنش از تعجب با مونده بود...
عمو این بار از عصبانیت سرخ شده بود...
یهو سرم داد کشید.
ـ دختره ي نفهم.. چه غلطی کردي ؟ ها؟
چته که این طور ناله میزنی؟
چی شده که بی خبر از اون شهر
کوفتی بلند شدي اومدي اینجا..... مهسا حرف بزن...
نتونستم ............
60
0
0
دلبر مغرور
24 Jan, 21:11
Открыть в Telegram
Поделиться
Пожаловаться
#پارت۳۵۸
سرمو از روي سینش برداشت و خیلی جدي و عصبانی پرسید:
ـ چته دختر... چرا رنگت مثه میت شده؟ چرا بی خبر؟
مهسا چه مرگت شده که اینطوري زار میزنی؟
این موقع شب ... اینجا.....
فقط نگاهش کردم..
قطره هاي اشک بهم اجازه نمی داد تا خوب صورتش رو ببینم.
چی میگفتم؟
چی داشتم بگم؟
بگم به خاطر بی کس شدن یه دوست از دختر بودنم گذشتم؟...
به خاطر سی میلیون پول با یه مرد خوابیدم.. من خوابیدم؟
لبمو به دندون گرفتم سرمو انداختم پایین....
63
0
0
دلبر مغرور
18 Jan, 12:47
Открыть в Telegram
Поделиться
Пожаловаться
#پارت۳۵۷
مهیا... عمویی... تو اینجا چیک....
نذاشتم حرفش تموم شه...
دیگه صبرم تموم شده.. پریدم توي بغلش..
از ته دل گریه کردم.... نالیدم....
خودمو توي آغوشش محکم چسبوندم...
دستامو دور کمرش گذاشتم... بهش نیاز دارم...
از همه ي دنیا می ترسیدم... تنها آغوش این مرد محافظ من بود....
عموي بیچارم کپ کرده بود...
از ترس صورتش سرخِ سرخ بود..
حقم داشت یه کاره ، بی خبر از تهران بلند شدم اومدم
خودموانداختم توي
بغلش دارم زار میزنم...
سکته نکرده خوبه... جاي شکر داره....
145
0
1
دلبر مغرور
18 Jan, 12:46
Открыть в Telegram
Поделиться
Пожаловаться
#پارت۳۵۶
نالیدم...هق هق کردم...
مجبور شدم.....
سرمو از روي قبر مامانم برداشتم..
هوا تاریک بود... از قبرستون زدم بیرون...
رفتم خونه ي عمو ناصر . دلم آغوش گرمشو میخواست....
دلم دستاي مردونش رو میخواست که روي سرم نوازش گونه میکشید ......
زنگ در خونه رو زدم...
با صداي عمو ناصر فهمیدم خونس...
بیچاره عموناصر به محض شنیدن باورش نمی شد..
حتی درو هم باز نکرد.... به یک دقیقه نکشید خودش اومد دروباز کرد...
چند ثانیه بهت زده نگاهم کرد...
134
0
0
دلبر مغرور
18 Jan, 12:46
Открыть в Telegram
Поделиться
Пожаловаться
#پارت۳۵۵
نمی خواستم مثل من بی پناه شه... سخته...
از دلم خبر نداري نه؟..............
خدایا ......تو دیگه تنهام نزار....
دیگه چیزي براي از دست دادن ندارم...تنهام نزار....
صدام دیگه درنمیومد... بی حال سوار ماشین شدم
و تخت گاز تا خود شاهرود روندم... مستقیم رفتم سر خاك
خانوادم....
فقط نشستم روبروشون... بدون هیچ حرفی....
فقط نگاهم به سنگ قبراشون ثابت موند...
خجالت کشیدم... از قبراشون خجالت کشیدم....
احساس کردم تن بابامو توي قبر لرزوندم...
حس کردم مامنم از دستم ناراحته....
باباحاجیم عصبانیه ازم...
95
0
0
دلبر مغرور
18 Jan, 12:46
Открыть в Telegram
Поделиться
Пожаловаться
#پارت۳۵۴
دیشب تنها چیز با ارزشی هم که برام توي این دنیا مونده بود
از دست دادم...
می شنوي چی می گم؟....
از دست دادم... اما نه با گناه... نه با حرومی... حلالِ حلال....
خدایا می بینی حالمو؟
میبینی؟ چرا...... قبول دارم
بنده ي خوبی برات نبودم اما بدم نبودم.....
خدایا چرا بی کس و کارم کردي؟......
چرا جوابمو نمی دي؟ نکنه تو هم فکر میکنی لیاقت مدارم....
لیاقت جواب دادن ندارم.... خسته شدم از این زندگی ......
به بزرگیت قسم فقط می خواستم پرواز مثل من بی کس نشه...
80
0
0
دلبر مغرور
18 Jan, 12:46
Открыть в Telegram
Поделиться
Пожаловаться
#پارت۳۵۳
اي کاش منم خوابیده بودم.. مثل اونا.....
دیگه طاقت نیاوردم. ماشین رو کنار جاده نگه داشتم.
اومدم بیرون و کنار ماشین زانو زدم...
سرمو به طرف آسمون گرفتم جیغ زدم...
از ته دل...
صداش زدم...
ازش گله داشتم... شکایت داشتم....
دلم پر بود...
غم روي شونه هام سنگینی میکرد...
صداش زدم. بلند....
ـ بسمه.....می شنوي؟.......
می خواي چیرو بهم ثابت کنی؟
این که تنهام؟
محکومم به تنهایی.............
اینکه ضعیفم...............
خدایا میشنوي؟
95
0
0
دلبر مغرور
18 Jan, 12:46
Открыть в Telegram
Поделиться
Пожаловаться
#پارت۳۵۲
سریع رفتم توي اتاقم و ساکمو برداشتم. ....
چند دست لباس انداختم توش و به حالت دو از خونه زدم بیرون...
به سمت ماشین رفتم..
فقط دلم میخواست از این شهر برم...
از مردمش... از خونه هاش.... حتی از هواش هم حالم بهم میخورد....
می خواستم فرار کنم....
دلم یه کسی رو میخواست که آرومم کنه...
نوازشم کنه....یا شایدم حتی بزنتم... تنبیهم کنه...
توي جاده افتادم...
جاده اي که انتهاش منو به خانوادم میرسوند...
خانواده اي که زیر خروارها خاك خوابیده بودند.. راحت و آسوده...
88
0
0
دلبر مغرور
14 Jan, 21:57
Открыть в Telegram
Поделиться
Пожаловаться
#پارت۳۵۱
تا آخر مهلت قراردادم میمونم...
بهتره فراموش کنیم..
هر چی که دیشب اتفاق افتاد و فراموش کن...
این جوري براي هر دومون بهتره....
برگه رو گذاشتم روي میز کنار تخت آروم از اتاق بعد از خونه زدم بیرون.. ....
به محض رسیدن به خونه حتی نفس هم به زور میکشیدم....
وقتی در خونه رو باز کردم و رفتم داخل...
همه ي وسایلاي خونه حتی درو دیوار خونه مثل آوار ریخت روي
سرم..
میخواستم جیغ بزنم...
این جا هم هوا نبود...
این جا هم برام فضاش خفقان آور بود...
129
0
0
دلبر مغرور
14 Jan, 21:57
Открыть в Telegram
Поделиться
Пожаловаться
#پارت۳۵۰
چشمام بارونی شد.. قطره هاي اشک بی اجازه از چشمام ریختن . ......
تازه فهمیدم چه غلطی کردم.....
تازه فهمیدم که شناسنام
سفیده اما دیگه من دختر نیستم...
تازه.......
نفسم داشت بند میومد....
با سرعت ولی بی صدا لباسامو پوشیدم.
کمرم هنوز درد میکرد..
این درد بدبختیمو مدام یادآوري میکرد...
از توي کیفم دفتر چه یادداشتو با خودکاردرآوردم و ري برگه نوشتم:
" باید برم.. باید تنها بمونم... شاید دو روز ..شاید یه هفته ....
اما خیالتون راحت بر میگردم... من ترسو نیستم..
103
0
0
دلبر مغرور
14 Jan, 21:57
Открыть в Telegram
Поделиться
Пожаловаться
#پارت۳۴۹
ترس از اتفاقاق پیش بینی نشده.......
می ترسم یه بلاي دیگه سرم بیاد....
این همه اتفاق برام غیر قابل هضمِ. مخصوصا اتفاق دیشب....
من مهسا عظیمی دختر پاك و ساده ي مهرداد عظیمی.....
هه.. پاك؟....
نه دیگه نیستم.. دست خورده ام.....
اشتباه کردم. خطا رفتم...
اما گناه نکردم..
خدایا گناه نکردم....
مجبور شدم... از راهم لغزیدم اما
گناه نکردم...
فراموشت نکردم....
97
0
0
Показано
20
последних публикаций.
Показать больше
282
подписчиков
Статистика канала
Популярное в канале
#پارت۳۳۰ باصداي باز شدن در حموم سریع ملحفه رو زیر تخت انداختم.. نمی خواستم متوجه شه... نگاه...
#پارت۳۴۱ حتی تصورشم نمی کردم روزي پویان فردادیان. این موجود که الهه ي غرور وخودپرستیه بخواد ...
#پارت۳۵۷ مهیا... عمویی... تو اینجا چیک.... نذاشتم حرفش تموم شه... دیگه صبرم تموم شده.. پرید...
#پارت۳۶۷ این روزها بگذره... این حساي ناشناخه و مبهم که درون منو پر کرده خاموش شه...گم شه.....
#پارت۳۴۰ تمام وجودم از شرم پر شد.. بغضی گلوم رو چگ انداخت اما پویان نذاشت بیشتر توي فکر فر...