غزلم درهای از نسترن و شببوهاست
مرتع درمنهها دهکدهٔ آهوهاست
این طرف کوچهٔ بنبست نگاه آبیها
آن طرف کوچهٔ پیوند کمان ابروهاست
این خیابان بلندی که به پایین رفته
مال گیسوی بههمریختهٔ هندوهاست
غزلم گردش کاشی است در اسلیمیها
غزلم تابش خورشید بر اسکیموهاست
باد میآید و انجیر مقدس مست از
روسریهای به رقص آمده در هوهوهاست
هر چه که بر سر من رفته از این قافیهها
از به رقص آمدن باد میان موهاست
تلخ مردن وسط هالهای از ابر و عسل
سرنوشت همهٔ هستهٔ زردآلوهاست
کار سختی است، ببخشید، ولی میگویم
این که بوسیدنتان دغدغهی کمروهاست
👤 #حامد_عسکری
⌲
@chamedan_ketab 📚