روزی که حجّاج بن یوسف که بسیار ستمگر بود از دنیا رفت.
مردی به قصر او آمد و خواستار ملاقات با حجاج شد.
نگهبان به او گفت:
حجاج درگذشت!
مرد ساعتی بعد برگشت و درخواست را تکرار کرد.
نگهبان به او گفت: گفتم حجاج مُرد...
مَرد برای بار سوم برگشت و درخواست را تکرار کرد.
نگهبان به او گفت: نفهمیدی بهت گفتم حجاج مُرد...؟!
مرد گفت: میفهمم اما از شنیدن این خبر، لذت میبرم...
بدبختترین حاکم حاکمی هست که مردم از مرگش خوشحال شوند و احساس کنند از ستمش رهایی یافتند.
@twiiiiitter