_بار پنجمیه که آبت میاد…
چشم چین میده و تقریبا روی تنم دراز میکشه
انگشت شصتشو توی دهنم عقب جلو میکنه…
_میخوای بازم؟!…
نمیخواستم…ولی مجبور بودم واسه موندن تو خونهش…
_آره میخوام…
یه قرص واسه انزال دیرتر میندازه و دوباره لای پام میشینه…
لینک
چند سال پیش بچه ی دلنیا رو میفروشن…میگرده و میگرده تا میرسه به این عمارت…عمارت فراز زروان…
مردی که جنازه ی زنشو لخت تو بغل یه مرد دیگه میبینه و از جنس زن نفرت داره!!!
و دلنیایی که واسه رسیدن به پسرش…باید هرجور که شده وارد این عمارت بشه
با پیشنهاد صیغه ی فراز…قلبش به طپش میوفته اما نمیدونه که چی در انتظارشه!!!!
https://t.me/+tNj8vmilPtAzMTc0