───── °◉❃◉°─────
❔ [ Isn't too late? ] ❔
🏷نویسنده | Ziwon
🏷کاپل | یونسئوک ~ یونکوک~ ویکوک
🏷 ژانر | درام~رمنس ~اسمات
هشتگ ها |
#IsnotTooLate? #Isnot_too_late? #yoonseok #sope #yoonkook #vkook
#teaser
─✨[ teaser ]✨ ─
🌘_چرا از من فرار میکنی؟
_فک کنم الان مقابلت ایستادم!
_اما نگاهم نمیکنی! چرا؟ اینقدر تنفر انگیزم ؟؟
هوسوک نمیفهمید، متوجه نبود که پسر با هر بار خیره شدن در مردمک چشم هاش، لئو رو مقابلش میبینه. نمیدونست به وجد اومدن بدنش به دلیل شباهت هاشونه یا حسش به هوسوک اما هرچی که بود عذابی که میکشید قابل وصف نبود. اینکه دوباره اون صحنه ها رو به یاد بیاره... اینکه خودش رو کنترل کنه و فریاد نزنه... اینکه برای مرگ لئو...
چشم هاشو بست و بعد از نفس عمیقی که شامل بازدم های هوسوک هم میشد، جواب داد:
_فقط نادیدش بگیر. به هرحال هفته ی بعد کار من و تو تموم میشه!
🌗_منتظر یه پیامم.
همینطور که گوشه ی تخت مینشست گفت:
_از اونا؟
خوب میدونست که چه فکری در سر هوسوک میچرخه و این خطرناک به نظر میرسید. پس نیم نگاهی بهش انداختن تا شاید جواب متفاوتی بشنوه اما پسر گفت:
_هوم... قراره زمانشو اعلام کنن.
_این ریسک بزرگیه سوک!! اینجا ژاپنه و میدونی هیچ چیز بدون نظارت یاکوزا ها انجام نمیشه. هر چیزی مربوط به اونا برات خطرناک محسوب میشه...
دستش رو در هم گره زد و پشت گردنش گذاشت. همینطور که چشم های خیرش رو به شیشه ی پنجره میدوخت جواب داد:
_برای پیشرفت باید ریسک کنم!
🌖_تهیونگ نظرت راجب تاتو چیه؟
یکی از ابروهاش بالا پرید و ناخودآگاه سرش به سمت جانگ کوک تغییر جهت داد. اما کاش اینکار رو نمیکرد چون بدن نم دار و ورزیده ی پسر عجیب توانایی به زانو در آوردنش رو داشت.
آب دهانش رو به سختی بلعید و تقریبا سوالی که کوکی پرسیده بود از یاد برد.
اما جانگ کوک نزدیکتر شد و به جایی بپایین تر از تر قوه های برهنش اشاره کرد.
_اینجا... دلم یه تأتو جذاب میخواد. مثل اونیکه رو کتف توعه!
چشم های تهیونگ برای لحظاتی به همون نقطه خیره موند و بعد با نفس عمیق و سنگینی ،مبهوت لب زد :
_خ...خوبه!
اما بعد از چند ثانیه که تونست حرفش رو آنالیز کنه جوابش رو اصلاح کرد.
_ تاتو؟ چی میگی؟؟ تو یه بازیگری!
♨️[به زودی در ↜
@Btsir7_FF ]
▁▁▁▁▁▁▁▁▁
「 ❃
@btsir7_FF ❃ 」