𝐵𝑜𝑜𝑘 𝐺𝑟𝑎𝑝ℎ𝑖📚


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Другое


”اگه نمیخوای کتاب بخونی یعنی هنوز کتاب درست رو پیدا نکردی.“
سرچ کن #اعتماد.
نحوه سفارش: @BGiOrder.
ثبت سفارش: @BGiAdmin.
پیج اینستاگرام:
°• [ bookgraphi_
زمان پاسخگویی به پیام‌ها: 01-22 [فرقی نمیکنه چه ساعتی پیام بدید در این بازه بهتون پاسخ داده میشه]

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
Другое
Статистика
Фильтр публикаций


#کتاب لطفا مزاحم نشوید

— ۲۴۸ صفحه | ۲۵۹ تومان

🌚سفارش: @BGIAdmin


تمام مدت به این فک میکنم چطور میتونم از این مخمصه خلاص شم
نمیدونم چطور با این گناه زندگی کنم اما میدونم باید فرار کنم اما تا کی؟


فقط بخاطر چراغ شکسته ماشین میخواستن اخطار بدن. جلوتر به یه مسافرخونه نیمه متروک رسیدم و اونجا موندم


توی جاده بخاطر هشدار پلیس زدم کنار. داشتم سکته میکردم. نکنه جسد و پیدا کردن؟


نگاه کنجکاوش رو صورتم میچرخید... ازش فاصله گرفتم و سریع سوار ماشین شدم. موبایلمو بیرون انداختم


تو پمپ بنزین یه پسر قد بلند خودشو بهم نزدیک کرد و خواست شمارمو بگیره اما من نباید ردی اد خودم بذارم


امشب کولاک تو راهه و منم باید باک بنزینمو پر کنم برف شدیدی شروع به باریدن کرد


خواهرم خیلی نگرانمه و مدام تماس میگیره. نمیتونم بهش بگم چه اتفاقی افتاده.
میدونم اگه بفهمه چیکار کردم دیگه هیچوقت نمیتونه مثل قبل بهم نگاه کنه


باید فورا از لباسامو جمع کنم و از خونه دور شم, هر لجظه ممکنه کسی سر برسه و همه چیز لو بره. دستام هنوز میلرزه. انگار زمان کش اومده.  صدای تیک تاک ساعت یادآوری میکنه که وقت زیادی ندارم


اسم من کویینه.. قرار بود منو همسرم باهم پیر بشیم و نوه هامونو بغل کنیم ولی حالا من قاتلم و اون مقتور!  دستای من خونیه و جسد اون کف خونه افتاده


#کتاب بلادونا 💀

— زبان اصلی | قیمت اصلی: ۳۳۰ تومن

🌚سفارش: @BGIAdmin


مرگ سایه‌ی سیاهی بود که حتی صورت و جسمی نداشت ولی هرلحظه سایه‌ی سنگینش دیده میشد… قرار بود این رابطه چطور پیش بره؟!


عشق به مرگ حتی فکر کردن بهش هم دیوونگی بود. اما این اتفاق افتاده بود… من و مرگ عاشق هم شده بودیم!


اما رفتارش گیجم می‌کرد. یه لحظه مهربون و دلسوز بود، لحظه بعد سرد و بی‌رحم. نمی‌دونستم می‌تونم بهش اعتماد کنم یا نه. ولی یه چیزی در موردش بود که نمی‌تونستم ازش دور بشم.


حس میکردم عاشقم شده… اینکه مرگ عاشقت بشه ترسناک بود! اما واقعی بود :)) این عشق بین من و اون داشت شکل میگرفت…


مرگ قدرت‌های حیرت‌انگیزی داشت. می‌تونست از اجسام رد بشه و با ذهنش ارتباط برقرار کنه. فهمیدم که از بچگی مراقبم بوده، حتی وقتی که نمی‌دونستم کیه. اون من رو هربار نجات میداد… اون بود که تمام اطرافیانم رو می‌کشت اما من رو نه!


مرگ... چطور می‌تونم توصیفش کنم؟ مثل یه شب تاریک و پر ستاره بود. ترسناک، اما در عین حال زیبا و اسرارآمیز. صداش مثل موسیقی آرومی بود که منو به خودش جذب می‌کرد. وقتی نگاهش می‌کردم، انگار تمام رازهای جهان رو تو چشم‌هاش می‌دیدم.


چرا همیشه بقیه انتخاب میشن اما من نه!
برای فهمیدن حقیقت، وارد دنیایی شدم که مرز بین زندگی و مرگ توش مشخص نبود. و اونجا بود که با خود مرگ آشنا شدم.


عجیب بود که همه می‌مردن جز من! حتی وقتی بدترین سم ممکن رو خوردم باز هم هنوز زنده بودم ! میخواستم حقیقت رو بفهمم… مرگ رو ببینم و ازش بپرسم چرا؟


کم کم فهمیدم که با بقیه فرق دارم. چیزهایی رو می‌دیدم که دیگران نمی‌دیدن و صداهایی رو می‌شنیدم که از دنیای دیگه می‌اومد. یه قدرت عجیب داشتم که کسی نمی‌تونست بفهمه چیه. و عجیب‌تر از همه، انگار نمی‌تونستم بمیرم یا آسیب ببینم.

Показано 20 последних публикаций.