من ده بار سوختم
تا اینکه غبار من و گریهام مرا ترک کرد
و تارهای عنکبوت از من دور شد
همان تارهایی که زنان معمولاً
عواطف ملودرامی خود را از آن میبافند.
پس خورشید سیاه من
همواره از زخم من طلوع میکند،
و رخوت ترس و کندی را میسوزاند.
و آنگاه که بپنداری من مُردهام،
من چونان جنگل رازآلود
بیدار شدن را آغاز میکنم
پیش از آنچه انتظار داریم یا میدانیم.
و آنگاه که پنداری من گریستن را آغاز کردهام
من کشف کردهام که چگونه
با تمامی لبان زخمم، بخندم!
✍🏽 #غادة_السمان
📗 علیه تو اعلانِ عشق میدهم
@Bo0k_Cafe ☕📗