بعد از آشنایی با تو مدام از دیگران معذرت میخواستم! از پسربچه سر به هوایی که پاشو میذاشت رو پام و رد میشد ، از رهگذری که بهم تنه میزد، از دوستانی که خالصانه دوستشون داشتم و خُردم کردن!
من از همه عذرخواهی میکردم
چون از ته ته وجودم
از دنیا دلخور بودم... من از تمام آدم های شهر معذرت خواستم، و از آینه تو اتاقم که تکه تکه شده بود.
-حالا میفهمم چقدر بازنده بودم-
حالا دیگه فقط دو معذرت خواهی بدهکارم!
به خودم که با دوست داشتنت آب شدم، جاری شدم، تموم شدم...
و به تو که به اندازه سیلاب اشکهام، دوستت داشتم!
من از همه عذرخواهی میکردم
چون از ته ته وجودم
از دنیا دلخور بودم... من از تمام آدم های شهر معذرت خواستم، و از آینه تو اتاقم که تکه تکه شده بود.
-حالا میفهمم چقدر بازنده بودم-
حالا دیگه فقط دو معذرت خواهی بدهکارم!
به خودم که با دوست داشتنت آب شدم، جاری شدم، تموم شدم...
و به تو که به اندازه سیلاب اشکهام، دوستت داشتم!