Believe Yourself*Ali


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Психология


دانشجو پزشکی بعد از ۴ سال کنکور،محمد علی
راه سختیه
ولی تلاش زیاد و مسیر درست ،نتیجه میده.
تمام چیزی که در 4 سال وضعیت مشابه تو یاد گرفتم.
کمکتون میکنم به هدفاتون برسید.

❤️بدونید ارزششو داره

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
Психология
Статистика
Фильтр публикаций


ببین
یه چیزی رو خیلی رک بگم
خدا رو دور ندون.

اون داستان که گفتن: «ازم بپرس، بلافاصله جوابتو میدم»، واقعی‌تر از چیزیه که فکر کنی.

اصلاً شرط و شروط نذاشته، نگفته اگه خیلی خوب بودی،
اگه فلان کردی...
فقط گفته بخواه.
فقط دلت بلرزه سمتش.
خودش میدونه چجوری برات ردیف کنه.

تو این سه روز...
برو صاف بشین با خدا حرف بزن.
حرفِ دلی.
خدایا، من تلاشمو کردم، خرابکاری هم کردم، استرس هم دارم... ولی تهش دلم روشنه به تو.
هرچی خیره، رقم بزن.
من دستمو سمتت دراز کردم، تو دیگه بلدی چیکار کنی.


ببین، اگه یه چیزی رو نداد، قهر نکن.
چون یا داره یه چیز خفن‌تر میده، یا داره یه راهی رو باز میکنه که تو اصلاً الان نمیفهمیش.
ته تهش،
تو ضرر نمی‌کنی.
هیچکی ضرر نمی‌کنه وقتی صاف دلشو برد سمت خدا.


این سه روز
به‌جای دویدن دنبال این و اون و تفسیر نمره و برنامه‌ی فوق‌سنگین،
یه گوشه بشین، ورق بزن، خلاصه بخون، تورق کن، و وقتای خستگی،یه ذره هم حرف دلتو به خدا بزن.


تموم شد و رفت.
نتیجه؟
دست اونیه که قول داده وقتی صداش کردی، بی‌منت جوابتو بده.

محکم بمون.
خیلی هم محکم بمون.


هیچ تلاشی بی نتیجه نمیمونه
هیچ تلاشی.
فقط نتیجه تلاشتو بگیر.

مهم نیست کم یا زیاد بودنش،
برای خودت ارزش قایل شو.
نتیجه زحمتت رو نذار بخاطر استرس بهت ندن.


اگر خیلی بهم ریخته اید و نمیدونی این چند روز چی بخونی
همایش ببین.

زیست همایش عظیمی خوبه
فقط بشین پای فیلم،
روی سرعت خیلی بالا هم نبین.
هر نیم ساعت که درس داد یک تورق چشمی روی جزوه نیم ساعت قبل بکن.


زمین اگر همچنان چیزی نخوندی
همایش چلاجور خوبه
تا ۳۰-۴۰ درصد کاور میکنه.
ولی اگر خوندی و مرور نیازه،این چند روز خودت مرور کن.
برای زمین بیشتر واحد بذار.
مخصوصا فصل ۲،۵،۷ مرور کن.


ریاضی و فیزیک مبحث انتخاب کن.
فقط فرمول ها
همایش آریان حیدری برای ریاضی خوبه.
اما اگر رَوِش خودتو داشتی،سوالات رو با روش آریان یاد نگیر‌. الان وقت یاد گرفتن ایده نو نیست.


سه روز دیگه زمان هست
الان دیگه وقت ادا و اصول نیست.
وقت نیست بشینی صد مدل برنامه بنویسی، صد مدل خیال ببافی.
هرچی بلدی، هرچی دم دستته، بچسب به همونا.
دست و پا نزن تو رویا.
بچسب به واقعیت.


الان وقت این نیست که هی استرسو تحویل بگیری.
خب بگیر، باشه، استرس داری، طبیعی هم هست.
ولی بذارش یه گوشه، کارتو بکن.
بذار بدنت بلرزه، ولی ورق بزن.
بذار دستت یخ کنه، ولی ادامه بده.


تا جایی که میتونی، جمعش کن.
از رو زمین بردار هرچی بلدی.
جمع کن هرچی تو مغزت هست.
فقط بلدی رو بلدی‌تر کن، نه اینکه دنبال رویایی خوندن و همه چیز رو جلوی چشمت گذاشتن بگردی.


این سه روزو قشنگ جر بده...
نه واسه کسی، نه واسه مامان بابا، نه واسه فامیل...
واسه اون بچه‌ای که یه سال دو سال سه سال، هرچی بود، حرص زد، بغض کرد، خورد زمین، ولی بازم پاشد.

فقط ادامه بده.
با همین حال داغون.
با همین دل آشوب.
فقط ادامه بده.

قول بده خودتو جا نزاری، حتی الان.
قول بده که بعداً به خودت نگیا «ای کاش همون سه روز آخرو محکم‌تر میزدم...»


سینه‌ی پر درد؟
آره، دقیقاً همینه.
ادامه دادن، سینه‌ی پر درد می‌خواد...
نه بهونه.
نه آرامش مصنوعی.
نه دلداری دروغکی.


فردا یک قدم بهتر از امروز
نه اون برنامه و ساعت رویایی
یک قدم بهتر

یک روتین رو با نظم انجام دادن
نیم ساعت بیشتر خوندن
رفع یک خوره ذهنی که چند وقته ازارت میده
یکم کمتر خوابیدن
یک قدم...


من هم روز های آخر امید نداشتم.
من هم روز های آخر نمی‌دونستم خوب تموم میشه.
من هم روز های آخر فکر میکردم هیچی یادم نیست.
من هم روز های اخر به هر مبحثی در فکرم می‌پرداختم میدیدم بلد نیستم.

ولی
ملموس ترین مثال هم همین «منِ»
من اگر روز های آخر رو از دست میدادم،هیچ نتیجه ای نمیگرفتم.


اگه فکر میکنی دیگه فایده نداره،
اشتباه میکنی.
فقط اونایی فایده‌شو نمیبینن که الان ول میکنن.


الان فقط بحث اینه:
جرأت داری حرف آخر خودتو بزنی یا نه؟

اینکه یکی بگه «خسته‌م»،«نشد»«سخته»...
خب معلومه سخته!
معلومه خسته‌ای!
مگه قرار بود آسون باشه؟

«چرا من؟»
چون تو خواستی بهتر باشی.
چون تو جرأت کردی رویا ببافی.
چون تو انتخاب کردی واسه خودت یه چیزی بیشتر از «زندگی دم دستی» بخوای.

پس حالا هم که تهِ راهه، لطف کن و فیلم گریه و زاری پخش نکن!
هی غر نزن که وای استرس دارم، وای ذهنم قفل کرده.

بلند شو
مثل یه آدمی که میدونه چی میخواد و برای بدست آوردنش
خودشو لوس نمیکنه.

یاد بگیر بگی:
استرس دارم؟ که چی؟
با همین دستای لرزونم، میزنم زیر میز و ادامه میدم.

چیزی که باید باشی، همین الان ساخته میشه.
نه فردا.
نه سال دیگه.
نه وقتی که بقیه تاییدت کنن.

همین الان.

پس یا این چهار روزو طوری بساز که بعداً شرمنده‌ی خودت نشی.


شنیدی میگن به هرچی زیادی بها بدی،
سوارت میشه؟
استرس هم از این قاعده مستثنی نیست.

هرچی بیشتر قربون‌صدقه‌ی اضطرابت بری،
بیشتر دُمشو میندازه بالا و هی دور سرت میچرخه.

برعکسش کن.
بجای اینکه از استرست بترسی،
بذار اون از تو بترسه.
باورت بشه یا نه، این تویی که تعیین میکنی کی سوار کی بشه.

..

بهش جواب بده
بگو:
«من کارمو کردم.
من زورمو زدم.
اگرکمکاری هایی بود،خیلی جاها هم کارمو کردم.
من خیلی چیزارو خوندم می‌گیردم پیداشون میکنم و میزنمشون.
همین چند روز هم استفاده میکنم و نتیجه رو بهتر میکنم.
من بخوام میتونم.»


استرس داری؟ طبیعیه.
من میفهممت.
منم استرس داشتم. زیاد.
طبیعیه… چون داری برای چیزی میجنگی که برات مهمه.

ولی حواست باشه…
همین استرس، اگه درست کنترلش نکنی،
نمیزاره صد درصدِ خودتو نشون بدی.

بلد باش به استرست جواب بدی.
نه این که بزاری باهات هرکاری دلش خواست بکنه.

جواب بده بهش:
بگو “من زورمو زدم.”
بگو “اگه ضعفایی هست، قوتایی هم دارم.”
بگو “حتی اگه الان حس کنم هیچی یادم نیست… خب که چی؟!
من برای همین لحظه جون کندم.
من بلدم، حتی اگه ذهنم قفل کنه،
اونایی که بلدمو پیدا میکنم.”

نزار استرس، حقِ تو رو بخوره.
نزار اون چیزی که براش ماه‌ها زحمت کشیدی
به خاطر چند لحظه اضطراب دود بشه.

تو کار خودتو کردی.
تو حق داری نتیجه‌شو ببینی.
تا تهش برو. محکم. آروم. مطمئن.


ذهنتو خالی کن
غر زدن رو تعطیل کن
نق نزن، بجاش یه برنامه‌ی تر و تمیز بچین و بچسب بهش
تو فقط باید از خودت به خودت جواب پس بدی

تا وقتی منتظری یه نفر بیاد نجاتت بده،
هیچی عوض نمیشه.

کار درست رو انجام بده
و اگه نمی‌دونی کار درست چیه؟
اینه:
تا جایی که می‌تونی بخون. همینی که هست.


تویی که هدفت اردیبهشت بود
حواست باشه،
جمعه‌ست.

هفت روز مونده.
هفت تا طلوع، هفت تا غروب، و شاید هفت‌تا فرصت آخر.

خوب میتونم بفهممت
تو گوشه‌ی اتاقی نشستی که بوی استرس گرفته...
جزوه‌ها مثل قلعه‌های متروکه رو میز پخش‌وپلا شدن.
خودکارا لاغر شدن، چشا گود افتادن، حتی آینه هم دیگه نگاهتو پس می‌زنه.

گوشی کنار دسته، قفل نشده، بی‌صدا هم نیست
ولی منتظر هیچ‌پیامی نیستی...
جز شاید یه پیام از یه آینده خیالی که تو رو صدا کنه و بگه:
تو از پسش برمیای.

میدونی چیه؟
هیچکس نمیاد نجاتت بده.
نه مشاور، نه مامان و بابا، نه اون آهنگ خارجی که فقط پلی‌ش می‌کنی تا صدای فکرتو قطع کنی.


تنها کسی که ممکنه نجاتت بده،
تویی.
همین تو، با همین بدن خسته، با همین چشم نیمه‌باز، با همین شکم جلو اومده و دل تنگ و ذهن شلوغ.

آره، همین تو.

نه اون نسخه‌ی خیالی‌ات که همه‌چی رو طبق برنامه انجام میده.
همین نسخه‌ی خسته و واقعی، اگه تصمیم بگیره، می‌تونه برگرده.

برگرده و با همین هفت روز، یه تراز بسازه که همه‌چی رو جابجا کنه.
میدونی چرا؟ چون اون که «همه‌چی رو خونده» اگه حال نداشته باشه، می‌بازه.

و تو، اگه تو این هفت روز بجنگی، می‌تونی خوب تمومش کنی.

صبحت بخیر🌱

12k 0 237 872

همین چند وقت،
همین چند وقت،
فکر کن بعداً تو اتاق مشاوره‌ت، به یکی بگی:
می‌دونی چطور قبول شدم؟ با همین چند وقت باقی مونده لعنتی...


خودتو مجبور کن.
مجبور به تمرکز،
مجبور به خواب منظم،
مجبور به پیوستگی،
مجبور به جنگ،
مجبور به این‌که یه بار،
واقعا برای خودت بسازی.

و اگه نتونی خودتو مجبور کنی، دنیایی هست که مجبورت می‌کنه به کمتر راضی شی.


تو حق داری خسته باشی، ولی اجازه نداری وایسی.

11k 0 147 549

میدونی فاجعه یعنی چی؟
یعنی دقیقاً وقتی که زمان کمی چ مونده به کنکور و امتحان نهایی،
میای می‌پرسی:
«اگه از الان بخونم میشه؟»
نه که جوابو ندونی...
تو دنبال جواب نیستی،

دنبال یه نفر می‌گردی که بگه
آره بابا، تو فرق داری.
می‌خوای یه لبخند مصنوعی ببینی
یه جمله قشنگ بشنوی
یه قرص آرامبخش فانتزی بخوری
تا یه شب دیگه هم «بی‌خیال تلاش واقعی» شی.
اونجا درد داره که قدرت تصمیم‌گیریتو دادی دست بقیه
اونجا درد داره که میای تایم حساس،
می‌ری دنبال دایرکت مشاورای اینستایی
دنبال اینی که «فلانی با چند درصد پزشکی آورد؟»
خب بیاری که چی؟
تو به جای اینکه بجنگی برای بردن خودت،
داری دنبال شبیه‌ترین بازنده‌ به خودت می‌گردی
که خیالت راحت شه تنها نیستی.

اونجا درد داره که دلت می‌خواد فقط کسی بهت بگه «حق داری نخونی چون دیره یا شرایطت بد بود»
تا قشنگ با خیال راحت، نخونی.
اونجا درد داره که هنوز نفهمیدی این چند روز می‌تونه بیشتر از چند ماهِ خیلیا نتیجه بده

اونجا درد داره که توی ذهنت
«تراز بالا» مال اونیه که مشاور خفن داشت،پول داشت،سهمیه داشت، نه کسی که تا لحظه آخر پای کار بوده.

و میدونی چی از همه مسخره‌تره؟
اون لحظه‌ایه که از یه دانشجوی سال دو می‌پرسی «به نظرت دیر نشده؟»
اخه اون راجع به توانایی تو چی میدونه؟
اصلا کی میتونه راجع به توانایی آدمی که بدبختی چشیده و راهی جز تموم کردنش نداره نظر بده؟

تو میخوای تصمیم زندگیتو بسپری به اون؟!
وای…
واقعا وای.

لعنت به اون لحظه‌ای که تو خودتو می‌ذاری کنار
و امیدتو می‌دی دست کسی که فقط یه پیج داره و چند تا اسلاید رنگی.
لعنت به اون لحظه‌ای که پتانسیل تو
وابسته می‌شه به داستان بقیه.
ببین
هیچکس قرار نیست بیاد دکمه‌ی موفقیتتو بزنه
هیچ پکیجی، هیچ مشاوری، هیچ رتبه برتری
نمی‌تونه نجاتت بده اگه تو نخوای.

یه جمله فقط نگه‌ت داره:
«اونی که از الان تا کنکور می‌تونه زندگیشو تغییر بده، تویی.»
نه عدد، نه درصد، نه رتبه
الان فقط «تو»یی و تصمیماتت.


هر دورانی که
فضا استرس در بچه ها زیاد میشه
بیشتر ازم میپرسن
«این سختی که میکشیم،ارزششو داره؟»

دوران کنکور من
واقعیت اینه که دلم می‌خواست هیچکس موفق نشه، چون خودم نبودم.

آره...
همین‌قدر تلخ، همین‌قدر واقعی.
وقتی قبول نمی‌شدم، دیدن موفقیت بقیه زخم بود.
نه چون حسود بودم،
چون خسته بودم.
چون ته کشیده بودم.

گاهی حتی دلم نمی‌خواست کسی بفهمه دارم برای چی میخونم.
لوگوی گوشه جزوه رو تا می‌دیدم، صافش می‌کردم
نگاهای توی کتابخونه... یه جوری بود
آدمو قضاوت نمی‌کرد، ولی له می‌کرد
برای همین دیگه کتابخونه نرفتم.


یه مدت از همه چی متنفر شده بودم
از آهنگای بی‌کلامِ پس‌زمینه‌ی کلیپای انگیزشی
از صدای پر اعتماد بنفس فلان دانشجو پزشکی ۲۲ ساله‌ای که تازه رتبه‌شونو گرفتنو شدن "الگو"
از پکیج فروختن به قیمت امید مردم.


از خودم متنفر شده بودم
از شکلات و کاپوچینو و بوی کاغذ.
از اینکه دیگه خندیدن بلد نبودم.
از اینکه وقتی یهو بغض می‌کردم، نمی‌تونستم حتی یه نفر رو پیدا کنم که بفهمه چرا

از جمله«بابا پزشکی تهش هیچی نداره،بسه برو دنبال علاقت»متنفر بودم.
از اینکه هیچکس نفهمید که من دنبال مدرک نبودم
من داشتم می‌جنگیدم برای خودم
برای «یه بار گفتنِ منم میتونم.»


اوایل تست می‌زدم و می‌شمردم
بعد دیگه فقط می‌زدم
چون شمردن هم بی‌معنی می‌شه وقتی می‌دونی آخر خط فقط یه چیز مهمه
«دوام آوردن»


من نمی‌خوام کسی شبیه من باشه
ولی اگه بپرسی ارزششو داشت؟
آره... داشت
چون من رسیدم، نه از روی شانس
نه با تایم استراحت درست و خواب کافی
من رسیدم با بی‌خوابی، با اضطراب، با عزا گرفتن برای ساعتای از دست‌رفته،با گریه، با وزن ۱۸۰ کیلو ای که هرکس میدید نگاهِ ترحم امیز میکرد.»


گاهی که بعد سالها پشت همون میز و همون اتاق میشینم.
هنوز بعد چند سال،
غم دلمو میگیره.
چون هیچکس نمی‌دونست این صندلی برام فقط یه جا برای درس خوندن نبود.
سنگر بود.
پناهم بود.
اون میز و صندلی چیزهایی بودن که ازشون قول گرفته بودم«من تا جون دارم پشتتون میشینم شما هم کمکم کنید نتیجه بگیرم.»


آره، برای خیلیا دانشگاه و رشته چیز خاصی نیست
ولی برای من بود.
برای من هست.
چون خیلی چیزامو فدا کردم براش
و همچنان به هر دلیلی
برام ارزش داشت.


آره، سخته.
و هیچ موفقیتی با حس راحتی ساخته نشد.

آدم موفق همونیه که وقتی بقیه توی توهم «می‌خونم واسه سال بعد» غرق شدن، میاد و با همون درصد خراب آزمون جامع هاش، دستشو می‌زنه روی زانو و می‌گه: من هنوز تموم نشدم.


تو این مرحله‌ای که رسیدی، دیگه مسئله این نیست که تو چند درصد زدی. مسئله اینه که چند بار از روی زمین بلند شدی.
می‌دونی اونایی که واقعا خوب تمومش میکنن کیا هستن؟
نه اونایی که نخبه‌ن،
نه اونایی که کلاس فلان مشاور میرن.
اونایی می‌برن که بلد بودن خودشونو دوباره جمع کنن، وقتی همه‌چی پاشیده بود.

پا پس نکش.
نه به‌خاطر اینکه من گفتم.
نه به‌خاطر اینکه یه مشاور گفت «می‌تونی».
به‌خاطر اینکه تهِ تهِ دلت یه صدایی هست که هر وقت ساکت میشی، داره داد می‌زنه:
«تو ساخته نشدی برای جا زدن...»


من فال‌گیر نیستم.
نمی‌دونم تو الان بخونی رتبه‌ت میشه زیر ۲۰۰۰ یا نه.
ولی یه چیزو مطمئنم
اونی که می‌ره جلو، می‌رسه.
حتی اگه با ۵۰ تا تست به نتیجه نرسه، می‌ره تست بعدی رو میزنه. چون مدلش فرق داره.
چون فهمیده وقتی ۵۰ تا غلط زدم،
باید برم سراغ ۵۱ امی
نه که ول کنم.

اگه تو الان تو ذهنت داری «برای سال بعد شروع می‌کنم»رو مرور می‌کنی،
بدون داری خودتو فریب می‌دی.
فریب هم نه!
جوونیتو میسوزونی.

چون کسی که واقعاً بخواد، از همین اردیبهشت هم می‌تونه ورق رو برگردونه.

و آخرش؟
آخرش می‌رسی به جایی که با بغض می‌گی
«خوشحالم که جا نزدم...»


کاش فقط یه ذره دیگه تحمل می‌کردم…
کاش اون شب لعنتی که داشتم می‌مُردم از خستگی،
فقط یه ساعت دیگه می‌خوندم…
کاش اون وقت که تصمیم گرفتم سریال ببینم، خودمو جمع می‌کردم…


ولی این حرفا
دردشون بیشتر از این خستگی این روزهاته.

Показано 20 последних публикаций.