🌹🌷
گزارش ۴۰ ساعت بازداشت ✍ ناصر دانشفر
بخش دوم
سهشنبه شب بود که کار را نهایی کردیم و قرار شد چندنفری که اعلام حضور قطعی کرده بودند، رأس ساعت ۱۰/۳۰ در متروی انقلاب به هم بپیوندیم و به سوی سردر دانشگاه حرکت کنیم، البته تقریباً یقین داشتیم که این امر میسر نمیشود، چرا که میدانستیم یا دستگیر و یا از حرکتمان به محل موعود جلوگیری میگردد.
ظهر چهارشنبه بود که رحیم زنگ زد تا موضوعی را هماهنگ کنیم، دو سه باری تماس برقرار شد و پس از آن همه چیز در سکوت سپری شد.
حدود ساعت ۱۸:۳۰ باخبر شدم که به منزل آقای قمیشی ریخته و وی را بازداشت نمودهاند. همانموقع با ارسال یک فایل تصویری جریان را به اطلاع هموطنان رساندم و گفتم که احتمالاً تا ساعاتی دیگر بنده را نیز بازداشت خواهند کرد. طبق قرار قبلی بی درنگ در کلیپ دیگری اعلام کردم که درصورت دستگیری حقیر، آقای دردکشان و سلیمانی اردستانی هدایت کار را به عهده خواهند گرفت.
پیش از ظهر طبق معمول اکثر روزها منزل پدر بودم که مادرم گفت، امشب برای شبنشینی به خانهٔ دخترم که در طبقهٔ پایین منزل ماست، تشریف میآورند. نمیدانم کی، اما به محض ورود آنها من و خانم به طبقهٔ پایین رفتیم و به دختر کوچکم گفتم که اگر آمدند، آرام ما را خبر کند.
حوالی ساعت ۲۲ آقایان مأمور معذور درب حیاط را احتمالاً با شاهکلید باز کرده و به طبقهٔ چهارم آمده و درب منزل را گشوده بودند، دخترم به آنان میگوید که پدرم در خانهٔ خواهرم میباشد، اجازه دهید صدایشان کنم، چون مادربزرگ و پدربزرگم آنجا هستند و اگر از موضوع بو ببرند، سکته خواهند کرد. اما آنها که گویا از فرار اینجانب در هراس بودهاند، به ایشان اعتماد نکردند و پنج شش نفری به لابی طبقهٔ سوم آمده، خانهٔ دخترم را کاملاً محاصره نمودند.
دخترم به داخل آمد و اشارهای کرد، متوجه شدم و به پدر گفتم ببخشید برایم مهمان آمده و من باید بالا بروم. از جمع به ویژه والدین خداحافظی کردم و بیرون آمدم، اما همسر و دخترم پیش از من خارج شده بودند. یکبار دیگر چون سال ۸۸ خانم با خون دل میگفت ببریدش، این جانباز و برادر شهید است و سر تیم با احترام میگفت که خواهر جو نده، ما از اینها فراوان دیدهایم و تکتک ما فرزند یا برادر شهید هستیم، چیزی که با توجه به سن و سالشان خیلی جور در نمیآمد. بچههای خوبی بودند، به احتمال زیاد دروغ نمیگفتند.
چند باری منت سرمان گذاشتند که میتوانستیم وارد خانهٔ دخترتان شویم، اما به خاطر حرمت پدر و مادر شهید اینکار را نکردیم، پس شما هم آرام باشید.
به منزل وارد شدیم و باز همان آقا توضیح داد که از کل مراحل بازداشت فیلمبرداری میشود و تأکید میکرد که بنده و خانوادهام پس از این ماجرا جز حقیقت چیزی نگوییم و ننویسیم. پرسید اطاق شما کجاست، نشانشان دادم و خود جلوتر به آنجا رفتم. گفتم این بیست جلد کتاب تألیفات بنده است، بقیه را هم که میبینید، کتابخانهٔ من و میز تحریری که تا همین دو سال پیش از آن برای رتق و فتق کارهای مدرسه استفاده میکردم.
گوشیام را خواست، گفتم که طبقهٔ پایین به شارژ زدهام، از دخترم خواستند که برود و آن را بیاورد. رفت و با گوشی آمد، رمزش را خواست بلافاصله ارائه کردم و گفتم که چیزی جز آنکه در فضای مجازی به شکل صریح بیان کردهام، در آن پیدا نمیکنید. گفت لپ تاپ؟ گفتم ندارم، آن هم که در اتاق دخترم است، ابزار کار ایشان است.
انصافاً خیلی به هم نریختند، یک هارد و چند فلش سوخته آنجا بود که آنها را به همراه گوشیام ضبط و صورت جلسه کردند. تلویزیون روشن بود و روی شبکهٔ اینترنشنال، از آن هم فیلم گرفت که همسرم معترض شد و گفت مدرک جرم تهیه میکنید؟ ادامه داد از تمثالهای شهدا، برادر من و برادر آقا هم فیلم بگیر، اظهار ارادت کردند و گفتند نگران نباشید این مدرک جرم نیست. تقریباً همه مؤدب بودند، اما یکی از آنها بدقلق و کمی سختگیری میکرد.
گفتند لباس بپوش و آماده رفتن شو، همسرجان که دید گرمکنِ پایم برای مهمانی رفتن مناسب نیست، به اصرار از من خواست که آن را تعویض کنم. لباس پوشیدم و عازم رفتن شدم. خانواده با سخنان مأمورانی که در وهلهٔ اول ترسناک به نظر میرسند، آرامش پیدا کرده، خداحافظی کردند و بدرقهام نمودند.
ادامه دارد
https://t.me/peyghameashnahttp://telegram.me/bavarh