یکی از دوستانم اون روز از ترسش میگفت، از اینکه عاشق ادبیات بود و میترسید، همسرش درکش نکنه.
هرچقدر بیشتر بهش فکر کردم، بهتر تونستم درکش کنم، فکر کن تو برای همسرت بخوای شعر از حافظ بخونی در حالی که اوج دغدغه اون رنگ لاک ناخون، یا حلقه ای بیرون دادن دود سیگارشه.
تو دوست داری باهاش، نولان ببینی، اما اون خالتور معیریان رو دوست داره.
باید با درک اینا ازدواج کرد.
@BajeFilm
هرچقدر بیشتر بهش فکر کردم، بهتر تونستم درکش کنم، فکر کن تو برای همسرت بخوای شعر از حافظ بخونی در حالی که اوج دغدغه اون رنگ لاک ناخون، یا حلقه ای بیرون دادن دود سیگارشه.
تو دوست داری باهاش، نولان ببینی، اما اون خالتور معیریان رو دوست داره.
باید با درک اینا ازدواج کرد.
@BajeFilm