Фильтр публикаций


Репост из: Le noir bookstore 🐈‍⬛
– March | Aesthetic
⊹ ₊˚‧ 🧛‍♀️ @lenoirbooks 🐈‍⬛ ‧˚₊ ⊹


کتابفروشی من: ⊹ ₊˚‧ 🧛‍♀️ @lenoirbooks 🐈‍⬛ ‧˚₊ ⊹


فقط اینجاها هستم ازین پس :)

- کانال موزیک:
@caveplaylist
- کانال طراحی رابط و تجربه کاربری:
@uiuxdsign


خب من چندین ماه داشتم بهش فکر می‌کردم و الان با یقین به این نتيجه رسیدم که برای نوشتن در این کانال، دیگه دلیل خاصی، شوق و هدفی ندارم.
از اون آدمی که روز اول تصمیم گرفت اینجارو بسازه و داخلش بنویسه، کُلی فاصله گرفتم، یکی دیگه شدم و در حال حاضر هرچقدر تلاش می‌کنم که با باقی‌مانده‌ی اون آدم گذشته ادامه بدم به جایی نمی‌رسم؛ چون دیگه در اون فضا و اون موقعیت نیستم.
داخل اون دو تا کانالی که موزیک میذارم و در مورد ui/ux گهگداری چیزهایی میذارم همچنان هستم و فعالیت می‌کنم. آدرس گودریدزمم هست برای کتاب‌هایی که می‌خونم.

اینجا رو پاک نمیکنم، دست کم پنج سال زندگیم اینجا سپری شد و آدم‌هایی رو پیدا کردم که عمرا در زندگی واقعی پیداشون می‌کردم، پس برام به شدت ارزشمنده.
این خداحافظی با لبخند همراهه و برام حس خوبی داره. شاید اگه یه روزی جای دیگه نوشتم اومدم و آدرسش رو اینجا گذاشتم، نمی‌دونم!
مراقب خودتون باشید. مرسی که از هرلحظه که اینجا پا گذاشتید همراهم بودید و محبت داشتید. 🤍


Репост из: Mortelle
فرعون دستور داده بود تمام تازه متولدین پسر را بکشند، چرا که شنیده بود هلاکت حکومتش به دست پسری است ...


-بی‌کلام-
یکی از بهترین موزیک‌هایی که تاکنون در زندگیم گوش دادم اینه، اگه بارها و بارها بشنوم‌ش برام تکراری نمی‌شه، چه‌بسا من رو به دنیاهای جدیدی می‌بره با هر تکرار. انگار یک دریچه‌س که به محض باز شدنش، می‌تونی پاهات رو بذاری اون‌طرفش و روی یک سطح شناور، غلیظ و ناشناخته مُعلق بمونی؛ مثل قدم زدن روی ماه. 🌗
@caveplaylist


توی زندگیم همش دنبال نشونه‌م، حتی اگر به صورت خودآگاه این کار رو انجام ندم جسمم دنبال نشونه‌ها می‌ره و تا وقتی جواب قطعی رو پیدا نکنه به خونه نمی‌رسه. مثل همون کارتونی که در دوران کودکی دیدم. خواهر و برادری برای گم نکردن مسیر برگشت به خونه‌شون از مبدا تا مقصد رو با تکه های نان علامت‌گذاری می‌کنن. موقع برگشت متوجه می‌شن کلاغ‌ها تمام تکه‌هان نان رو خوردن. منم همین اشتباه رو کردم. بااین تفاوت که نمی‌دونم و یا شاید یادم نمیاد خونه‌م کجاست. دارم دنبال اون نشونه‌ها یا تکه‌های نان که ممکنه از چشم کلاغ‌ها پنهان مونده باشن می‌گردم تا برگردم به خونه‌م یا دست کم همون‌جایی که بهش تعلق دارم یا می‌تونم صداش بزنم خونه، کنج امن و امثالهم. برای همینه که بی‌خیالِ نشونه‌ها نمی‌تونم بشم، می‌دونم دنیا درعین طی کردن مسیر ناشناخته خودش، آدم‌ها در طی مسیرشون، چیزهایی از خودشون به جا می‌ذارن، حرف‌هایی می‌زنن و اشاره‌هایی دارن که میشه به عنوان نشونه‌هایی مهم قلمدادشون کرد.


خب من مجددا اکانت Letterboxd‌مو فعال کردم؛ احساس کردم اگه بخوام اینجا در مورد فیلم‌هایی که می‌بینم نظر بدم خیلی شلوغ میشه. اگه اونجا هستید خوشحال میشم هم‌دیگه رو دنبال کنیم.

https://boxd.it/32nq9


۳/۵☆
کتاب اثری مستقل از سوزان سانتاگ نیست و شامل مصاحبه و جستارهایی از ایشونه که گردآوری شده و در این کتاب به صورت یکجا منتشر شده‌اند.
جستار اول به بررسی سن و جایگاه مهم اون در زندگی زنان می‌پردازه و این موضوع رو مطرح می‌کنه که زنان در جوامع و فرهنگ‌های گوناگون، بعد از دوران جوانی و ورود به میانسالی از بیان سن‌شون پرهیز می‌کنن چون پیر شدن برای اون‌ها به معنی فرسوده شدن و از دست رفتن شادابی و انرژیه بدون اینکه به مابقی ویژگی‌های شخصیتی اونها توجهی بشه. اون‌ها دائما در پی تغییرات ظاهری برمیان تا شادابی خودشون رو حفظ کنن. همچنین به الزاماتی که در سنین جوانی برای زنان مطرح میشن مثل ازدواج می‌پردازه و اینکه انگار زنان به دنیا میان که ازدواج کنن و این ازدواج یا در رابطه بودنه که جایگاه زنان رو تعیین می‌کنه. سانتاگ در نهایت از زن‌ها میخواد که در هر سنی که هستن واقعیت رو بیان کنن و از فرصت‎‌هایی که طی اون دوره براشون وجود داره استفاده کنن به جای اینکه تلاش کنن دائما خود را کم سن و سال‌تر از آنچه هستن نشون بدن.
‌جُستار دوم که یک پرسش و پاسخه، موضوعات مختلفی مثل تاثیر خانواده‌ها در ایجاد باید و نباید‌های نخ‌نما برای دختران و پسران (و شکل‌دهی سرکوب های نخستین) و اقدام برای متوقف کردن این چرخه، عدم امکان دستیابی به برابری و عدالت با یک روش واحد جهانی و هزینه‌هایی که باید در این راه پرداخت کرد، عدم اشتغال زنان به مشاغل مهم، حساس (یا تعداد اندک شمارِ آنها در چنین مشاغلی) و نقش ثابت زنان در کمک خرج بودن و نه تاثیرگذار بودن، و ... رو پوشش می‌ده.
دو جُستار آخر هم به طور دقیق مفهوم زیبایی زنان رو از زاویه‌های مختلف مانند مسیحیت و فرهنگ یونان باستان (ویسی که گذاشتم) و تغییر مفهوم زیبایی در آینده با توجه به تغییر نگرش به زیبایی، سوژه‌های زیبا، تغییر سلیقه مردم و ... می‌پردازه.
پ.ن: اگر تابه حال کتابی در حوزه زنان نخوندید، خوندن این کتاب گزینه‌ی خوبیه در کنار آثار دیگه.

پ.ن۲: انتقادم به کتاب «باید و نباید» تعیین کردن نویسنده‌ست، به نظرم بیان عقاید و طرز فکر به خودی خود در یک اثر جالب هستن اما اینکه سعی کنیم به مخاطب دستور بدیم چه انجام بده و چه انجام نده جالب نیست. در اصل من (به شخصه) ارائه راهکارها رو دوست دارم، در عین بازتاب دادنِ مشکلات و مسائل، اما دستور دادن رو خیر. علت کم کردن دو ستاره هم همین هستش، اما در کل کتاب اثر خواندنی به حساب میاد. یه جاهایی هم ترجمه و مشکلات نگارشی کتاب اذیت کننده بود برای من.
#کتاب




قدر آدم‌های درست ِزندگی‌تون رو بدونید. این‌رو وقتی متوجه می‌شید که آدم‌های سیاه و نادرستی که در زندگی‌تون ملاقات کردید اونقدر زیاد بودن که اون آدم درست، مثل یک الماس توی تاریکی می‌درخشه و به خوبی می‌تونید نورش رو درک کنید.


از روی کتاب خوندم به شکل ناشیانه (نریتورهای جمع مرا ببخشایند) وسطش یکم حرف زدم، همه‌چیز بداهه و درلحظه بود. 🦭


اولین مسئولیت زن آزاد شده برخورداری از کامل‌ترین، آزادترین و تخیلی‌ترین زندگی ممکن است. مسئولیت دوم، همبستگی او با زنان دیگر است. چه‌بسا با مردان زندگی کند، کار کند و به آنها عشق بورزد؛ اما حق ندارد وضعیت خود را ساده‌تر یا سهل‌تر یا با سازشکاری (؟) کمتر از آنچه واقعا وجود دارد، نشان دهد. روابط خوب او با مردان نباید به قیمت خیانت به خواهرانش خریداری شود.

-جستارهایی درباره‌ی زن | سوزان سانتاگ


سنم که کمتر بود فکر می‌کردم فلان رویداد، اتفاق و یا بحران، تاثیری روی من نمی‌ذاره و بعد مدتی می‌تونم به سلامت ازش عبور کنم و در آینده نهایتا یادی ازش کنم و پوزخند بزنم، فکر می‌کردم از همه‌شون مثل رد شدن از مسیر یک باد شدید یا مثل شنا کردن توی دریا "عبور" می‌کنم، اما حالا می‌فهمم که اون‌ها درونم رسوب می‌کنن حتی اگه یه ریگ بسیار کوچیک توی ظرف وجودم پرتاب کنن که چندان به چشم نمیاد، اما هستش، می‌تونه من رو آدم غمیگن‌تر، خوشحال‌تر، دارای قابلیت مدیریت بحران، ترسو، بااعتماد به‌نفس و ... کنه. چون‌که می‌تونه من‌رو به یک جهتِ خاص متمایل‌تر کنه حتی اگه وزنی نداشته باشه‌‌. غمگینم از این موضوع؟ گاهی وقت‌ها بله، چون با خودم فکر می‌کنم اگه کمی خوشحال‌تر، آروم‌تر یا حتی فکورتر بودم، می‌تونستم از کنار خیلی مسائل راحت رد بشم، می‌تونستم در بحران‌ها روی اون نیمه‌ی سنگین‌تر وجودم تکیه کنم و دلم قُرص باشه، می‌تونستم برای کس دیگه‌ای تکیه‌گاه یا امن‌ترین آدم ِممکن باشم، بدون کمی شک به خودم! چون اگه کسی من رو خوب بشناسه می‌دونه که هیچوقت غُر نزدم که چرا هیچ پشتیبانی در لحظه ندارم، همیشه یا تلاش کردم پشتیبان خودم باشم یا یک نفر ِدیگه.


من برای اولین باره که از سوزان سانتاگ کتابی رو می‌خونم و احساس می‌کنم انتخابم برای شروع کاملا درست بوده. ✨🤌🏻


باور جامعه این است که پیر شدن امری کاملا طبیعی برای مرد و سرنوشت اوست و باید اتفاق بیفتد؛ زیرا او بشر است. در مقابل، پیر شدن برای زن نه‌تنها سرنوشتش نیست و تعریف از نوع بشر، طرف محدود و ظریف را می‌گیرد، بلکه نشانه آسیب‌پذیری اوست. زن نباید پیر شود.

-جستارهایی درباره‌ی زن | سوزان سانتاگ


از آنجا که تصور می‌شود زن‌ها بیشتر از مردها محدودیت جنسی دارند، زنی که هرگز ازدواج نکرده افسوس می‌خورد و ذهنش بسیار درگیر است؛ زیرا جامعه این‌طور قضاوت می‌کند که او هرگز مقبول نبوده و مجرد قطعی باقی مانده است. درواقع پیش‌فرض کمبود فرصت‌های جنسیتی برای زنان بسیار اضطراب‌آور است؛ ولی مرد مجرد کمتر به صورت سرزنش‌آمیز قضاوت می‌شود. فرض براین است که مرد در هر سنی همچنان از قوه‌ی مردانه برخوردار است و شانس زندگی زناشویی را از دست نداده است. برای مردان معادل شکستِ در موقعیت دوشیزه‌ی پیر و دختر ترشیده وجود ندارد؛ زیرا پیشوند مستر (Mr) از طفولیت تا کهولت همراه مردان است. جنس مونث به دو دوره‌ی قبل از ازدواج (Miss) و پس از ازدواج (Ms) نامیده می‌شود. این توجه سختگیرانه به موقعیت هر زنی با احترام به ازدواج دقیقا انعکاس باوری است که ازدواج و زندگی مشترک را برای زنان در مقایسه با مردان قطعی و واجب می‌شمارد.

-جستارهایی درباره‌ی زن | سوزان سانتاگ


توانایی ذهنی خارق‌العاده می‌تواند با بالا رفتنِ سن افزایش یابد؛ اما زنان به ندرت تشویق می‌شوند که توانایی ذهنی خود را حتی از حداقل استانداردها بالا ببرند؛ زیرا هنجارهای عمومی جامعه، قلمرو ارتقا و توانمندی زنان را محدود و تغییرناپذیر می‌داند.

-جستارهایی درباره‌ی زن | سوزان سانتاگ


اسفند ماه محبوب منه. از بچگی و زمانی‌که به یاد دارم عاشقش بودم. قبلا نمی‌دونستم چرا ولی الان دلیل‌شو بهتر درک می‌کنم. این‌موقع از سال همه‌چیز متعادله و سرجای خودش قرار گرفته. برای من مثل اون بازه‌ی زمانی هستش که منتظر نشستی تا آدم محبوب قلبت رو ببینی و میدونی که توی راهه، ذوقیه که توی تک تک رگ‌هات داری برای دیدنش، اون تکون دادن مداوم پاهاست که از استرس نسبتا زیاد نشات می‌گیره و به صورت ناخودآگاه انجامش میدی، شبیه اون پنج دقیقه‌ایه که به تایمر فِر نگاه می‌کنی و میدونی یکم دیگه مونده تا به غذای محبوبت برسی، اون دو صفحه‌ی آخر کتابه که قلبت رو به تپش میاره و در ذهنت گردباد ایجاد می‌کنه.
تعلیق رو همیشه ترجیح دادم. از تموم شدن، به پایان رسیدن، مشخص شدن، پرده فروافتادن و رفتن بدم میاد. می‌خوام تا ابد توی همین «اندکی مونده به پایان» و سرمستی‌ای باشم که نظیرش رو جای دیگه، در شرایط متفاوتی حس نمی‌کنم. به نظرم هیچ‌چیز در جهان پایان ابدی نداره و همه‌چیز با پایانِ باز وارد مرحله‌ی دیگه‌ای میشه. این پایان ِبی‌انتها رو در اسفند دوست دارم و اگه می‌تونستم، زمان رو برای خودم در این ایام نگه میداشتم تا همیشه ادامه داشته باشه.


۵/۵☆
حقیقت غریب‌تر از افسانه است.

طی بیست روز گذشته به معنای واقعی کلمه با این کتاب زندگی کردم. با یک آزمون و خطا متوجه شدم اگر لابلای سایر کتاب‌ها در زمینه‌های دیگه ادبیات داستانی رو بگنجونم، لذت بیشتری می‌برم تا اینکه کل سال رو با داستان‌ها بگذرونم؛ if you know, you know :))
آلن‌پو برای تعریف شکل دقیق و نوینی از داستان کوتاه در دوره و زمانه خودش تلاش کرد. حتی یک جُستار به اسم The philosophy of composition داره که تعاریف خودش رو در مورد داستان کوتاه و ساختارش ارائه میده.
هریک از داستان‌های این کتاب تم خاص خودشون رو دارن، پلیسی، فانتزی جنایی، دلهره‌آور و ... برخی کوتاه و برخی نسبتا بلند هستن. خیلی از فیلم‌ها و داستان‌هایی این چنین با عنوان دلهره آور در ذهن مخاطب تصور و برداشت غلطی ایجاد می‌کنن. منظور از دلهره آور بودن، ایجاد ترس فیزیکی نیست بلکه ایجاد فضایی است که در عین ملموس بودن و واقعی بودن، غیرعادیه و باعث ایجاد ترس درونی در مخاطب می‌شه. با درنظر گرفتن این نکته که داستان‌ها مربوط به بیش از دویست سال پیش هستن، شما با توجه به روحیه و شخصیت خودتون می‌تونید ازشون خیلی بترسید یا با لبخند به اتمام برسونیدشون که برای من دومین حالت بود.
آلن پو در محو کردن ِمرز بین حقیقت و افسانه، و توصیف موقعیت‌ها و احساسات نابغه‌ست؛ به‌جای اینکه صرفا کُلیتی از یک حس در یک موقعیت رو بیان کنه، به قلبِ اون رسوخ می‌کنه و فضا رو به‌شکلی روایت می‌کنه که اگر با تمرکز کامل بخونیدش احساس می‌کنید همون‌جا هستید؛ دارید توی دریا غرق می‌شید، کنار شومینه راز یک دزد دریایی یا یک وزیر خبیث رو کشف می‌کنید، کنار تخت پادشاه و شهرزاد (هزار و یک شب) نشستید، فروریختن یک خانه رو تماشا کرده و با افراد مجنون داخل یک تیمارستان شام می‌خورید!
شخصا پس از خوندن ِهرداستان، آنالیزش رو در منابع انگلیسی زبان سرچ می‌کردم و داخل کتاب خلاصه‌ای ازش می‌نوشتم. پیشنهاد می‌کنم برای لذت بردن و درکِ بهتر این کار رو انجام بدید؛ بالاخره نگاه به یک داستان از جنبه‌های دیگه، وسعت دیدتون رو گسترش می‌ده.

و درنهایت، یک پلی‌لیست پیدا کردم در اسپاتیفای که بعضی اوقات حین خوندن داستان‌ها پلی میکردمش و پیشنهاد می‌کنم گوش دادن بهش رو:
https://open.spotify.com/playlist/1HnT0HA1ZACW5WQN1zAH3T?si=81b97d9785c84b0a 🧛🏻‍♂️🪄

Показано 20 последних публикаций.