ایستادم
خواستم که بایستم
ماندم و بر ماندنم منتی نیست
رهایی را خاموش کردم
هرچند به ان عشق می ورزیدم
و سکوت اختیار کردم
با انکه اواز رؤیایم بود
به پاهایم سنگ بستم
هر چند به اسمان دل بستم
در تکاپوی عروج بودم
و عرش را بر فرش دیدم
تا کجا
تا کجا
تاکجا
تهی ترین ژرفنای وجود جهانم را تجربه خواهم کرد
و پر واز پروانه ی کوچک را
در انهدام شعله ی عشق آلود شمع
منزوی خواهم دید
و راستای راه پر پیچ و خم بهار را
در انجماد یخی زمستان بی پایانمان
تا کدامین بن بست بی بازگشت
همراهی خواهم نمود
سکوت کن
که جهانیست در ترنم تو
و سوت سرد قطاریست به ریل های
طویل
و پیش تر زخدا
ظلم های ناگفته
ودر کلاف پر از پیچ خشم های بس خفته
صدا زنید مرا
انحطاط نزدیک است
رها کنید مرا
مرگ تاک نزدیک است
ولعبتی که لجن مال گشته و محتوم
صدف میانه و محبوس خاک تاریک است
دهم فروردین نودو هشت مرثیه ای برای تاک
خواستم که بایستم
ماندم و بر ماندنم منتی نیست
رهایی را خاموش کردم
هرچند به ان عشق می ورزیدم
و سکوت اختیار کردم
با انکه اواز رؤیایم بود
به پاهایم سنگ بستم
هر چند به اسمان دل بستم
در تکاپوی عروج بودم
و عرش را بر فرش دیدم
تا کجا
تا کجا
تاکجا
تهی ترین ژرفنای وجود جهانم را تجربه خواهم کرد
و پر واز پروانه ی کوچک را
در انهدام شعله ی عشق آلود شمع
منزوی خواهم دید
و راستای راه پر پیچ و خم بهار را
در انجماد یخی زمستان بی پایانمان
تا کدامین بن بست بی بازگشت
همراهی خواهم نمود
سکوت کن
که جهانیست در ترنم تو
و سوت سرد قطاریست به ریل های
طویل
و پیش تر زخدا
ظلم های ناگفته
ودر کلاف پر از پیچ خشم های بس خفته
صدا زنید مرا
انحطاط نزدیک است
رها کنید مرا
مرگ تاک نزدیک است
ولعبتی که لجن مال گشته و محتوم
صدف میانه و محبوس خاک تاریک است
دهم فروردین نودو هشت مرثیه ای برای تاک