#یادداشت
⭕️ایران و سه طاغوتِ رسوب کرده در تاریخِ آن
مردم ایران درگیرِ مسائل عمدهای بودند، چون ناامنی و بیفردایی و فقر که اگر بگوییم آبِ خوش از گلویشان پایین نمیرفت، اصطلاحِ خودش را جُستهایم. با یک نگاه کلّی، مشکلِ آنها را در سه طاغوت میبینیم:
۱. شاهان،
۲. عالِمانِ دنیادار،
۳. عوام.
طاغوتِ نخست شاهان بودند.
طاغوت دوّم، عالمِ دنیادار بود که به نحوِ غیر مستقیم خود را با دیوانیان در ادارهی مُلک ذینفع میدانست. در واقع مملکتداری مانند خورجینی بود که یک سرش را میبایست شمشیرِ حاکم پُر کند و سر دیگرش را تبلیغِ عالِم. در ایرانِ بعد از اسلام گروهی از عالِمان که ریاست و رفاه را سرمایهی نقد میدانستند و آن را جز در مشارکت با حاکمان نمیتوانستند به دست آورند، خود را جانشینِ موبدانِ زمانِ ساسانی کردند.
در کنار این عدّه از روحانیّون (مرکّب از قاضی، مُفتی، فقیه، ذاکر و واعظ) صوفیانِ بیصفا نیز بودند و نیز مورّخان و شاعرانِ مدّاح، که مجموعِ آنها «رهبرانِ فکریِ زمان» (در اصطلاح امروز intelligentsia) را تشکیل میدادند. این سه دسته، ماشینِ تبلیغاتی-عقیدتیِ حکومت را به راه میبردند، که بیوجود آنها حاکمِ جبّار نمیتوانست به حاکمیّتِ خود ادامه دهد.
روشن بود که با زور تنها نمیشد مردم را در قید و بندهای طاقتفرسا نگاه داشت. میبایست باورهایی باشد که این زور را توجیه کند، محمل برایش بتراشد و رشتهی آن را با تأییدِ آسمان و جهانِ دیگر پیوند دهد...
جزئیات ستم و مشقّتی که بر مردم مستولی بوده است، حقّش در هیچ کتابی ادا نشده، ولی روح آن در مجموع ادب و آثار فارسی و ضرب المثلها منعکس است. سعدی از «بسته بودنِ سنگ و رها بودنِ سگ» حرف میزند، و حافظ میگوید:
"از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
فریاد از این بیابان، وین راه بی نهایت".
طاغوت سوم، عوام بودند که من در جای دیگر آنها را «گناهکارانِ بیگناه» خوانده بودم.
این جمع بر اثر نادانیِ خویش جز آنکه به زیانِ خود قدم بردارند و آلتِ دست و هِیمهی آتشِ دو طاغوتِ اوّل بشوند، کاری نمیکردند.
هزاران حکایت و نقل و مَثَل در کتابهای فارسی هست، حاکی از آنکه «اینان با جهلِ خویش و سرِ انباشته از اوهام، تنها وسیلهی تسهیلِ تسلّطِ ظالمان بر خود بودند».
📚سخنها را بشنویم/ اسلامی نُدوشن
@antioligarchie