یه مستخدمی بود تو یکی از شعب ما خیلی صاف و ساده بود، رک حرف میزد، راحت هر چی میخواست میگفت، مجردم بود، اینجور آدمای مجرد بلای جان همکارای خانمِ مجردن، هی عاشق می شن، هی ابراز می کنن، هی می پرسن آخه چرا مگه ایرادم چیه؟
خلاصه این همکار بزرگوار ما هم تو شعبه عاشق یه همکار مرتب تر و تمیزمون شده بود ول کن هم نبود به همه هم میگفت بلکه مثلا واسطه بشن، کسی هم روش نمی شد بگه آخه بابا تو کجا و این کجا!
بنده خدا دستش که از همه جا کوتاه موند، پناه برده بود به دعا نویس و جادو و اینجور چیزا، رفته بود پیش یه مثلا جادوگر، جادوگره هم چهارتا وِرد داده بود به این و گفته بود شما اینا رو فلان کن و بهمان کن یه دو سه قطره هم از ادرارت بریز تو چایی یا آب و غذای این بزار محبتت بیفته تو دلش و متمایلت بشه.
اینم اومده بود و اون سفارشات رو کرده بود رسیده بود که به اون بخش دو سه قطره ادرار، گفته بود کار که از محکم کاری عیب نمی کنه حالا که با دو سه قطره قراره محبتش زیاد شه، بزار قطرات رو زیاد کنم که بمیره بَرام
اتفاقا این خانم از اونایی بود که برا خودشون لیوان مخصوص دارن از این نصفه پارچ ها، خلاصه این مستخدم ما یه چایی عطر دار دم میکنه، کلی هم هل و دارچین و از این علف ملف ها قاطی می کنه که طعم ادرار گم بشه بعد لیوان رو لبالب نصف چایی نصف ادرار پر می کنه می بره می ذاره جلو این خانم و منتظر می مونه این تا چایی رو خورد صداش کنه بگه می میرم برات و از این حرفا
بنده خدا تو این فکرا بوده که یهو دختره داد میزنه ای داد ای هوار بیاین این میخواد منو بُکشه و منو مسموم کنه
همکارا جمع میشن که چی شده دختره میگه این چایی یه طعمی می ده و من از همون بوش فهمیدم، دختره تیز بود حتی لب نزده بود به چایی و همون بوش که به دماغش خورده بود فهمیده بود چیزی قاطی کردن!
خلاصه همکارا جمع شده بودن هر کی یه نظر، اولش با بُو نظر میدادن تا اینکه یکی جلو میاد و برا اینکه پوز بقیه رو بزنه به بو اکتفا نمی کنه و یه ذره از چایی رو لب می زنه و میگه این سَم سیب قاطی اش شده
اون یکی برا اینکه بگه من کم نمیآرم یه قلوپ رفته بود بالا یه مکث کرده بود و گفته بود نه فک کنم اسید باشه توش، اون یکی یه قلوپ رفته بود بالا گفته بود بیشتر مزه سَم علف کش میده
خلاصه هشت نفر از این لیوان خورده بودن و هر کی یه نظر داده بودن، بین علما که اختلاف افتاده بود یکی از همکارمون که نگاه میکرده نهیب می زنه که بابا جان قبل از اینکه شما محتویات این لیوان رو بخورید و تموم کنید و آثار جرم رو از بین ببرید اجازه بدید بفرستیم آزمایشگاه ببینیم توش چی هست؟
مابقی لیوان رو می فرستن آزمایشگاه و نیم ساعت دیگه جواب میاد: نصف ادرار، نصف چایی عطر دار!
خلاصه داد و بیداد سر این مستخدم که این چه کاری بود کردی اینم بنده خدا آدم ساده ای بود تازه شاکی هم بود که آقا من کلی خرج کردم و زحمت کشیدم به چه درد من میخورد شما هشت نفر اینو بخورین، اونی که باید میخورد نخورد، شما برای چی خوردین؟
و جالب هم اینکه اون خانمه حرفی نمی زد و کاری نداشت، اینا شاکی بودن که این به ما ادرار داده، اینم میگفت من ندادم که خودتون خوردین!!
نهایتش هم داستان به جایی نرسید و اون مستخدم شعبه اش عوض شد و اون خانم هم رفت زن یکی دیگه شد و اون هشت نفر موندن و خاطره ادراری که چشیده بودن و البته محبتی که تو دلشان نسبت به اون مستخدم جوانه زده بود بعد خوردن اون چایی!!
القصه درسته موضوع یجوری بود و حالتون شاید بد شده، ولی می خواستم بگم که تو هر چیزی قرار نیست متخصص باشیم و سردربیاریم
یکی سر درد داره میگیم دوات پیش منه
یکی خدای ناکرده سرطان داره نسخه می دیم
یکیو دارن می برن عمل قلب باز میگیم ول کن بیا با لیمو ترش رگ هات رو باز میکنم
یکی لوله خونه ش ترکیده "خب به من می گفتی سه سوته درست می کردم"، یکی ماشینش خراب میشه متخصص ایران خودروییم.
به یکی چایی محبت میدن می پریم وسط نصف چایی رو میخوریم که تشخیص بدیم سم سیب بوده یا علف کش، والله هیچ ایرادی نداره فقط کار خودمون رو بلد باشیم. چیزی رو هم نمیدونید بگید نمیدونم. خلاص
#دکتر_عباد
@andisheh_naab12