Репост из: کافه پاراگراف
قرنطینه هیچچیز اگر نداشت، سختترین مهارت دنیا را یادمان داد؛ مواجهه با خود و کنار آمدن با همهٔ نقصهایمان. حالا اینکه چقدر اهل پذیرش نقصهایمان باشیم و چطور از پسِ همهٔ اینها برمیآییم، در روزهای بعد از این تنهاییها و تنهاشدن با خود مشخص میشود.
همهٔ اینها را نوشتم تا بگویم من دیروز متوجه یکی از رفتارهای عجیبم شدم که برایم حکم یک رفتار ذهنی را دارد که شبیه مکانیسم دفاعی است. جزئیتر اگر بخواهم بگویم اینطور است:
گاهی بیدلیل و بدون بهانه از فرد خاصی فاصله میگیرم که دلیلش نه رفتار ناراحتکننده از جانب اوست، نه کدورت و یا ناراحتی. دلیلش فقط این است که او در لحظهای، خودآگاه یا ناخودآگاه، مستقیم یا غیرمستقیم، من را متوجه یکی از زوایای روحیام کرده که از قضا نوعی ضعف محسوب میشود. فرار کردن من از آن آدم یا شاید فاصلهگرفتن هم تقریبا ناخودآگاه و بدون هیچ استدلالی خاص و یا تصمیمی گرفتهشده اتفاق میافتد. انگار که دلیل فرارکردن یا فاصله گرفتنم به این خاطر است که خیال میکنم او هم مثل خودم در آن لحظه متوجه آن ضعف شده و ممکن است برایم متأسف شود.
من طاقت رویارویی با آن ضعف را دارم، اما انگار دلم میخواد با فاصله گرفتن نشان بدهم، اشکال ندارد خودم بدانم کجای کارم میلنگد، اما دوست ندارم، تو که آدمِ عزیزی برای من هستی، این را بدانی. همهٔ اینها در حد فرضیه و ساختن استدلال است که نمیدانم چقدر از آن درست و چقدرش مهمل و مزخرف است.
و در آخر... چرا آدم اینهمه سخت میتواند خودش را و کشف جدید دربارهٔ خودش را بنویسید. خلاصه که جانم بالا آمده و هنوز نمیدانم درستوحسابی از کشف جدید خودم نوشتهام یا نه.
"فاطمه بهروزفخر"
@cafeparagraph_mag
همهٔ اینها را نوشتم تا بگویم من دیروز متوجه یکی از رفتارهای عجیبم شدم که برایم حکم یک رفتار ذهنی را دارد که شبیه مکانیسم دفاعی است. جزئیتر اگر بخواهم بگویم اینطور است:
گاهی بیدلیل و بدون بهانه از فرد خاصی فاصله میگیرم که دلیلش نه رفتار ناراحتکننده از جانب اوست، نه کدورت و یا ناراحتی. دلیلش فقط این است که او در لحظهای، خودآگاه یا ناخودآگاه، مستقیم یا غیرمستقیم، من را متوجه یکی از زوایای روحیام کرده که از قضا نوعی ضعف محسوب میشود. فرار کردن من از آن آدم یا شاید فاصلهگرفتن هم تقریبا ناخودآگاه و بدون هیچ استدلالی خاص و یا تصمیمی گرفتهشده اتفاق میافتد. انگار که دلیل فرارکردن یا فاصله گرفتنم به این خاطر است که خیال میکنم او هم مثل خودم در آن لحظه متوجه آن ضعف شده و ممکن است برایم متأسف شود.
من طاقت رویارویی با آن ضعف را دارم، اما انگار دلم میخواد با فاصله گرفتن نشان بدهم، اشکال ندارد خودم بدانم کجای کارم میلنگد، اما دوست ندارم، تو که آدمِ عزیزی برای من هستی، این را بدانی. همهٔ اینها در حد فرضیه و ساختن استدلال است که نمیدانم چقدر از آن درست و چقدرش مهمل و مزخرف است.
و در آخر... چرا آدم اینهمه سخت میتواند خودش را و کشف جدید دربارهٔ خودش را بنویسید. خلاصه که جانم بالا آمده و هنوز نمیدانم درستوحسابی از کشف جدید خودم نوشتهام یا نه.
"فاطمه بهروزفخر"
@cafeparagraph_mag