نشد یه بار دلم برات تنگ نشه ،
وقتی سراغتو میگیرم بین ما جنگ نشه ...
خسته میشدی از دستم ،
وقتی داشتی زندگیتو میکردی
من میگفتم بی تو خسته م ...
هر چی زمان رفت جلو سخت تر شد ،
انقدر ازت نوشتم که اتاقم پر از دفتر شد ...
تنها ، دلتنگ ، افسرده بودم
نفس میکشیدم ولی ... مُرده بودم ...
وقتی هیچکسی هواشو نداشت ،
یه نفر بود ، من بودم ....
قبل جدایی کسی نمیدونست کسی نمیفهمید ،
من مدت ها سنگ صبور یه زن بودم ...
اما گذشت ... سپری شد...
وقتی فهمیدم بعدِ سالها تازه داری سراغمو میگیری ،
این چند کلمه رو برات نوشتم:
دستم را گرفته ای
چرا ول نمیکنی
خودت گفتی برو
چرا گریه میکنی ؟
#علی_ذاکر
@AliZaker1