Репост из: •مَن و ما•
صبح را در آغوش گرفتم...
دستهايم خيابانِ نخستين تابش آفتاب شدند و
معبري براي چشمان تو...
دهان كوه را بوسيدم...
لبانم چشمهاي شدند و
زمزمههايت از نو درخشيدند...
سرم را به روي پايِ شب گذاشتم و
خوابهايم آيينهي شعر شد و
زيبايي تو را در آن ديدند
عشقِ مرا به تو ديدند...
|شيرکوهبيکس|
1398.07.17
دستهايم خيابانِ نخستين تابش آفتاب شدند و
معبري براي چشمان تو...
دهان كوه را بوسيدم...
لبانم چشمهاي شدند و
زمزمههايت از نو درخشيدند...
سرم را به روي پايِ شب گذاشتم و
خوابهايم آيينهي شعر شد و
زيبايي تو را در آن ديدند
عشقِ مرا به تو ديدند...
|شيرکوهبيکس|
1398.07.17