امروز تو چهره ش خودم رو دیدم. منِ 47 ساله رو!
کی میگه نمیشه آینده رو دید؟
من دیدم آقا...
توی چشماش
توی صداش
توی تک تک کلماتش انگاری من بودم که داشتم حرف میزدم.
دروغ چرا؟ وحشت کردم از خودم. از این تصویری که متعلق به آینده منه. خورد شدم، قلبم شکست.
و قسم خوردم که آینده هر طوری هم بخواد پیش بره جورچین رو جابه جا کنم و همه چیز رو تغییر بدم... خودم به تنهایی! من تبدیل به این هیولایی که ازش میترسم نمی شم.
کی میگه نمیشه آینده رو دید؟
من دیدم آقا...
توی چشماش
توی صداش
توی تک تک کلماتش انگاری من بودم که داشتم حرف میزدم.
دروغ چرا؟ وحشت کردم از خودم. از این تصویری که متعلق به آینده منه. خورد شدم، قلبم شکست.
و قسم خوردم که آینده هر طوری هم بخواد پیش بره جورچین رو جابه جا کنم و همه چیز رو تغییر بدم... خودم به تنهایی! من تبدیل به این هیولایی که ازش میترسم نمی شم.