هیچ وقت یادم نمیره اوایل ازدواجمون میز غذاخوری نداشتیم،یه روز یه میز و صندلی نشون شوهرم دادم گفتم کاش میشد اینو بخریمش، چند وقت بعد رفتم مسافرت ولی شوهرم روزی یکی دوبار کوتاه تماس میگرفت و زودی قطع میکرد خیلی بهم برخورده بود پیش خودم میگفتم انگار از خداش بود من برم و راحت باشه خلاصه بعد یک هفته برگشتم دیدم وسط پذیرایی همون میز و صندلی رو چیدمان کرده بود و یه گلدون قشنگ و یه رومیزی هم روی میز بود، گفتم چجوری اینکه خیلی گرون بود؟گفت از صبح زود تا نصف شب کار برداشتم پولش جور شد خواستم حسرت چیزی تو دلت نباشه 🥲
angelava AkharinTwiit