📜
شعر "فصل گُل زعفران"
زعفران پر می کند این دلبر زیبای ما
بوی گُل در گُل شده در نازنین رعنای ما
زعفران پُر بها در لای انگشتان او
خوش به حال گُل که پرپر گشته در دستان او
بوی گُل و خوی گُل در هم تنیده بی گمان
به چه توفیقی گُلستان گشته کُل این جهان
غبطه دارد زعفران بر سرخی لبهای او
بوی گُل گم گشته در بوی خوش اخلاق او
می کند زیبا جدا سرریشه را دستان او
از میان گُل به نرمی بوسه بر چشمان او
*زعفران و گُل کجا و یار بی همتای ما
گُل سه پنچ روزاست و او تا انتها همراه ما*
هم سفید هم بنفش و سرخ و زرد زیبا گُل است
لیک کی همتای این دلبر که خود چون سُمبل است
زعفران را می فروشند از گرانی ذره وار
ارزش او بی نهایت زعفران خروار، وار
از فروز روی او گشته درخشان زعفران
زین جهت گشته ممتاز و نگین اندر جهان
گشته است "چودار"سرگردان میان این دوگُل
خوش به اقبالت نصبیت گشته گُل برتر ز گُل
🖋شاعر: حمیدرضا خسروی سه قلعه (چودار سرقلعهگی)آبان ۱۴۰۱خورشیدی فصل گُل زعفران بیدخت
❇️
@Zirasmanbidokhtt