جایی که تویی صبح طرف شام ندارد
آنجا که منم شام غم انجام ندارد
در بزم تو عاشق، به چمن شاخ شکستهست
جز سوختن خویش، دگر کام ندارد
عکست نشود بند در آیینه ز شوخی
از جوهر خود گر به رهش دام ندارد
پرواز صبا نیز به کوی تو رسا نیست
مهجورت از آن رو دلِ پیغام ندارد
بیهوشیام از دیدن روی تو عجب نیست
کیفیت رخسار تو را جام ندارد
تا بست گهر، از پی ایثار تو چون اشک
در پردهی چشمم صدف آرام ندارد
تا خاطر خرّم نبود نشو و نما نیست
آن نخل پژمرده شد اندام ندارد
گفتم که فنایم ز تو، دیگر چه بگویم
بالاتر از این مرتبه خود نام ندارد
گفتی که تو را از نظر انداخته صیدی
ما را دگری غیر تو ناکام ندارد
🏵❌
@Todelii ❌🏵