کاش ما هم، خاکشان نمیکردیم!
برای ۱۷۶ مسافر مظلوم هواپیمای اکراینی
✍️ رحیم قمیشی
هند که بودم با همسرم به خانه یک خانم بسیار محترم هندی، کلاسی میرفتیم، تقریباً خصوصی.
یک روز استاد ایندو گفت، مادر شوهرش که قبلاً با آنها زندگی میکرده چند ماهی است فوت کرده.
پرسیدم؛ دوست دارم بدانم چکار کردید؟ واقعا آتشش زدید؟ به رودخانه گنگش انداختید؟
گفت هنوز به رودخانه مقدس نتوانستهایم برویم و رهایش کنیم، نگهش داشتهایم در خانه، تا فرصت آن مسافرت طولانی دست دهد.
من چشمهایم از حیرت باز مانده بود.
همسرم فقط جیغ نمیزد، وقتی خانم ایندو گفت بیاورم ببینیدش...
طبیعی بود خانمم تهدید کرد بگویی بیاوردش، نه از آن کلاس، نه از پونا، از هندوستان برای همیشه خواهد رفت.
با آنکه دوست داشتم ببینم از استاد تشکر کردم و گفتم نه.
اما کلاس که تمام شد بهانهای آوردم تا همسرم برود. و گفتم میخواهم ببینمش!؟
رفت و دستمالی آورد. مقداری پودر سفید داخلش بود، و توضیح داد وقتی متوفی را میسوزانیم، همین قدر از او پودر میماند. بعدها آن را به رودخانه مقدس میبریم و رهایش میکنیم تا روحش به آسمانها برود.
دیدم چیز وحشتناکی نبوده که همسرم خواسته بود فریاد بزند. یک رسم است.
گفتم؛ خانم ایندو!
ما در ایران برای متوفی به اندازه آدم زنده احترام قائلیم، رسم ماست.
مرده که مرده است ولی ما جور دیگریم.
میدانید چه بود؟
آن وقت هنوز سوزاندن ۱۷۶ انسان زنده در آسمان ایران باب نشده بود. آن وقت برایمان باور کردنی نبود در کشوری مسلمان، در حکومتی دینی، دستور بدهند موشک را بزنند همانجا که جوانان نخبه سوار هواپیما هستند. دومی را هم برای احتیاط بیشتر، و آنوقت که هواپیما میافتد تنها تکههایی سوخته تحویل خانوادهها بدهند.
و دروغ پشت دروغ.
کاش ما هم بهرسم هندوها میتوانستیم پودر آن عزیزان را در پارچهای کوچک و سفید نگهداری میکردیم.
نه که ببریم در رودخانه مقدس رها کنیم!
برای اینکه هر روز نگاهشان کنیم و یادمان بیاید ما چه جنایتکارانی هستیم.
ما چقدر آسان به جنایت عادت میکنیم!
پنج سال پیش ۱۷۶ مسافر، اکثراً جوان و نخبه را، در آسمان با دو موشک پودر کردند. کودکان و نوزادانی میانشان، دخترانی با هزاران امید و آرزو، پسرانی با هزار برنامه برای فردا، مردان و زنانی آیندهدار و آیندهساز.
برای تعطیلات کریسمس آمده بودند پدر و مادر و فامیل را ببینند، بابانوئل ما برایشان هدیه آماده کرده بود!
و به محض پرواز، برایشان فرستاد…
آنها نمیدانستند بابانوئل ما اینطور است!
سه روز گفتند شاید آمریکا زده.
سه روز کارشناسان دروغگو آوردند.
سه روز قسم خوردند شلیکی نبوده.
سه روز دروغ گفتند.
بعد هم جنازههای سوختهای که تحویل خانوادهها دادند، آنطور که نمیدانستند کدامشان عروس است و کدام داماد. کدام نوه است و کدام دختر.
کاش میشد به خاک نمیسپردیمشان
تا چنین نشود، ۵ سال بگذرد
نه کسی استعفا بدهد
نه کسی برکنار شود
نه کسی اخراج شود
نه کسی دادگاهی شود
نه کسی توضیح دهد چرا دروغ گفتند
چرا موشک اول را زدند؟
چرا موشک دوم را!
چرا وسایل همراه مسافران را هنوز تحویل خانوادهها ندادهاند.
چرا بولدوزرهای سپاه، همه راهها را بستند و خودشان زمین را شخم زدند.
چرا جعبه سیاه از کار افتاد.
چرا مدال شجاعت و افتخار به فرمانده آن میدان دادند؟
کاش جنازهها مثل هندوها خاک نشده بود
ما با دیدن آن بدنهای سوخته، بیشتر خجالت میکشیدیم، از خودمان.
پدر دو تن از جوانان پر پر شده میگفت در دادگاه اپراتور شلیک کننده به دروغ گفت ما ارتباطمان با مرکز قطع شده بود.
کمی بعد گفت از مرکز به ما گفتند پرندههای دشمن دارند به تهران میرسند.
میگفت پرسیدم شما که ارتباطتان با مرکز قطع بود، پیامشان رسید که بزنید؟
اپراتور نگاه وکیلش کرد "چه بگویم!؟"
۵ سال دروغ گفتند نه فقط سه روز.
فرماندهان نمیدانستند آن هواپیماست؟
نمیدانستند ۱۷۶ انسان را دارند میکُشند؟
نقشهشان چه بود؟ بگویند ترامپ زد؟
۵ سال است همه چیز را مخفی کردهاند...
غافل از آنکه همه چیز روشن میشود.
مگر مردم سینما رکس را فراموش کردند؟
مگر مردم جوانهایی را که در خیابان به رگبار بستند فراموش کردند.
مگر زندانیانی که بیمحاکمه به دار آویختند از یادها رفتند؟
مگر این همه جوان بااستعداد را فراری دادند، از دلمان میرود؟
مگر فراموش میکنیم به همانها هم رحم نکردند.
و درِ گوشی گفتند:
بچههای شما شهیدند، اگر هواپیمای آنها نمیافتاد، شاید میلیونها نفر با حمله آمریکا کشته میشدند!!
روزی پرده از همه جنایتها برداشته خواهد شد.
و مردم خواهند پرسید چرا؟!
مگر خدا نگفته بود من از دیدن خلقت انسان
لذت بردم...
و به خودم افتخار کردم.
یعنی قلب سیاه شما
جز قدرت
چیزی هم میبیند؟
@ghomeishi3