Репост из: ☕️☕️ کافه دژاوو ☕️☕️
.
“از من نخواهید به شرافتم خیانت کنم”
وقتی او را در خیابان ایرانشهر ربودند و به دفتر حراست گورستان تهران بردند تا به دارش بکشند هنوز آخرین مصاحبهاش منتشر نشده بود:
«تایید وضع موجود، توهین به زندگی است»
لحظه ربودنش در خیابان فریاد زده بود:
«مردم، من محمدجعفر پوینده، نویسندهام»
میدانست چه در انتظارش است.
باور داشت این گفتهی بالزاک را در “آرزوهای بر باد رفته” که خودش ترجمه کرده بود:
«همیشه پس از دزدی نوبت آدمکشی است»
و در آن روز پاییزی ۲۶ سال پیش، کمی پس از سلاخی شدن پروانه و داریوش فروهر و به دار کشیدن محمد مختاری، “گماشتگان بُت اعظم” سراغش رفتند.
چند ماه پیش از آن روز، پوینده را به دادگاه انقلاب بردند و تهدید کردند.
همان جوابی را داد که در آخرین مصاحبهاش با “فرهنگ توسعه” از زبان آندره مالروی نویسنده، گفته بود:
«حکومت نه برای ارشاد هنر که برای خدمت به آن ساخته شده. این حکومتها هستند که به ارشاد اهل فرهنگ نیازمندند»
پیشتر هم وقتی احمد میرعلایی مترجم را کشتند به آنها گفته بودند «این یک پیام بود»
و آنها جواب دادند:
«او پیام نبود، احمد میرعلایی بود!»
پس از کشته شدن سعیدی سیرجانی، پوینده در مصاحبهای درباب کانون نویسندگان، گفته بود:
«اینجا همه چیز سیاسی است. چه خوشتان بیاید و چه نه!»
همانجا میگوید حادترین مسئله جامعه ما همین آزادی بیان است که در رأس همه آزادیهای دیگر است.
و سه ماه قبل از کشته شدن در جلسه “پرسش و پاسخ درباره جامعه مدنی” میگوید:
«در حکومتهای استبدادی، دامنهی انتشار اطلاعات تنها در جهت منافع حاکمان تنظیم میشود، نه در جهت منافع مردم »
در جایی نوشته بود «جامعه ما به آموزشی نیاز دارد که افراد را قادر سازد تا با شجاعت درباره مسایل به بحث بپردازند و در امور جامعه دخالت کنند»
و میگفت دیکتاتوران خود را مالک مردم، معیار حقیقت و “رهبر” برگزیده تاریخ میدانند؛ در نظرشان مردم رمهای بیش نیستند و ناتوان از فکر کردنند.
در همان رساله “اصول و مبانی سیاست و برنامهریزی فرهنگی” مینویسد که مردم تا جایی مردم هستند که رعیتوار، در قامت تأیید کننده نظر رهبر قدم بردارند…
که اگر جز این کنند و از صف شعار دهندگان بیرون آیند، و در پی استقلال رأی، در دم “دشمن” قلمداد میشوند.
و اینگونه پوینده دشمن شد!
شاید از همینرو بود که چهار ماه پیش از دزدیدن و به دار کشیدنش، در مصاحبهای گفت؛ کار فرهنگی در این مملکت یعنی هلاک کردن خود، زیرا:
«اینجا دشمنان آزادی همان غارتگرانی هستند که با بیدادها و اختلاسهای خود جامعه را گرفتار فقر اقتصادی و فرهنگی کردهاند و ریشه انسانیت را زدهاند»
داستان اما پیشتر آغاز شده بود؛ بعد از رسوایی جهانی “بُت اعظم” و عمالش با انتشار نامه “۱۳۴ نویسنده” علیرغم قتلها و تهدیدهای مکرر.
آنگاه که پوینده همراه مختاری و ۴ نویسنده دیگر جهت برگزاری مجمع عمومی کانون نویسندگان اقدام کردند و گفتند:
«ما نویسندهایم، ما را نویسنده ببینید!»
تهدیدها جواب نداد. قتل میرعلایی، حاجیزاده، سعیدی سیرجانی و… نویسندگان
را مرعوب نکرد.
محمد مختاری را ۶ روز قبلتر ربودند و کشتند. حالا نوبت پوینده بود تا “پیام” شود.
در آن غروب پاییزی از دفتر نشر باز میگشت که او را به زور در ماشین انداختند، بردند و طناب برگردنش نهادند.
بخشی از مقاله تازهاش درباره “حقوق بشر” هنوز در جیبش مانده بود وقتی بدنش را کنار جادهای اطراف روستای بادامک شهریار گذاشتند تا حتما دیده شود.
در آخرین گفتگویی که از او چاپ شده میگوید:
«نویسنده باید باید شرف هنر را پاس بدارد. او فقط خدمتگزار دو چیز است؛ حقیقت و آزادی، همین!»
که تکرار همان چیزی بود که پیشتر به سایر محمدی گفته بود:
«هنرمندی که بخواهد ستایشگر وضع موجود باشد، اصولا به هنر خودش خیانت کرده است…
که ستایش وضع موجود، یعنی نفی زندگی!»
در پایان سخنرانیاش در دفتر نشر قطره، سه ماه پیش از به دار کشیدنش، میگوید روح تغییرات آتی، جوانان و خصوصا دختران ما هستند.
شاید از همینرو بود که “پیکار با تبعیض” را تقدیم کرد به دخترش و دختران هنرستان موسیقی که «گوشهای از تواناییهای دختران دیار ما را به تصویر میکشند»
پوینده نیک میدانست که چه میگوید و کجا را میزند وقتی در آخرین مصاحبهاش گفته بود:
«این نگرش که افراد جامعه را به دو دسته ارشادگر و ارشادپذیر تقسیم میکند، به ناگزیر برای گروه اول نوعی معصومیت قایل است… گویی ارشادگران در برابر هر عیب و ایرادی مصون هستند و مافوق جامعهاند»
در همان مصاحبه با “فرهنگ توسعه” میگوید:
«سرسختترین مخالفان آزادی بیان همان غارتگرانی هستند که با بهرهکشیها، بیدادها و اختلاسهای خود، افراد جامعه را گرفتار فقر اقتصادی و فرهنگی کرده و بسیارانی را به انواع بلایا، بیماری، اعتیاد و فحشا گرفتار ساختهاند»
او “دشمن” شده بود!
@dejaavuu 👈☕️☕️
“از من نخواهید به شرافتم خیانت کنم”
وقتی او را در خیابان ایرانشهر ربودند و به دفتر حراست گورستان تهران بردند تا به دارش بکشند هنوز آخرین مصاحبهاش منتشر نشده بود:
«تایید وضع موجود، توهین به زندگی است»
لحظه ربودنش در خیابان فریاد زده بود:
«مردم، من محمدجعفر پوینده، نویسندهام»
میدانست چه در انتظارش است.
باور داشت این گفتهی بالزاک را در “آرزوهای بر باد رفته” که خودش ترجمه کرده بود:
«همیشه پس از دزدی نوبت آدمکشی است»
و در آن روز پاییزی ۲۶ سال پیش، کمی پس از سلاخی شدن پروانه و داریوش فروهر و به دار کشیدن محمد مختاری، “گماشتگان بُت اعظم” سراغش رفتند.
چند ماه پیش از آن روز، پوینده را به دادگاه انقلاب بردند و تهدید کردند.
همان جوابی را داد که در آخرین مصاحبهاش با “فرهنگ توسعه” از زبان آندره مالروی نویسنده، گفته بود:
«حکومت نه برای ارشاد هنر که برای خدمت به آن ساخته شده. این حکومتها هستند که به ارشاد اهل فرهنگ نیازمندند»
پیشتر هم وقتی احمد میرعلایی مترجم را کشتند به آنها گفته بودند «این یک پیام بود»
و آنها جواب دادند:
«او پیام نبود، احمد میرعلایی بود!»
پس از کشته شدن سعیدی سیرجانی، پوینده در مصاحبهای درباب کانون نویسندگان، گفته بود:
«اینجا همه چیز سیاسی است. چه خوشتان بیاید و چه نه!»
همانجا میگوید حادترین مسئله جامعه ما همین آزادی بیان است که در رأس همه آزادیهای دیگر است.
و سه ماه قبل از کشته شدن در جلسه “پرسش و پاسخ درباره جامعه مدنی” میگوید:
«در حکومتهای استبدادی، دامنهی انتشار اطلاعات تنها در جهت منافع حاکمان تنظیم میشود، نه در جهت منافع مردم »
در جایی نوشته بود «جامعه ما به آموزشی نیاز دارد که افراد را قادر سازد تا با شجاعت درباره مسایل به بحث بپردازند و در امور جامعه دخالت کنند»
و میگفت دیکتاتوران خود را مالک مردم، معیار حقیقت و “رهبر” برگزیده تاریخ میدانند؛ در نظرشان مردم رمهای بیش نیستند و ناتوان از فکر کردنند.
در همان رساله “اصول و مبانی سیاست و برنامهریزی فرهنگی” مینویسد که مردم تا جایی مردم هستند که رعیتوار، در قامت تأیید کننده نظر رهبر قدم بردارند…
که اگر جز این کنند و از صف شعار دهندگان بیرون آیند، و در پی استقلال رأی، در دم “دشمن” قلمداد میشوند.
و اینگونه پوینده دشمن شد!
شاید از همینرو بود که چهار ماه پیش از دزدیدن و به دار کشیدنش، در مصاحبهای گفت؛ کار فرهنگی در این مملکت یعنی هلاک کردن خود، زیرا:
«اینجا دشمنان آزادی همان غارتگرانی هستند که با بیدادها و اختلاسهای خود جامعه را گرفتار فقر اقتصادی و فرهنگی کردهاند و ریشه انسانیت را زدهاند»
داستان اما پیشتر آغاز شده بود؛ بعد از رسوایی جهانی “بُت اعظم” و عمالش با انتشار نامه “۱۳۴ نویسنده” علیرغم قتلها و تهدیدهای مکرر.
آنگاه که پوینده همراه مختاری و ۴ نویسنده دیگر جهت برگزاری مجمع عمومی کانون نویسندگان اقدام کردند و گفتند:
«ما نویسندهایم، ما را نویسنده ببینید!»
تهدیدها جواب نداد. قتل میرعلایی، حاجیزاده، سعیدی سیرجانی و… نویسندگان
را مرعوب نکرد.
محمد مختاری را ۶ روز قبلتر ربودند و کشتند. حالا نوبت پوینده بود تا “پیام” شود.
در آن غروب پاییزی از دفتر نشر باز میگشت که او را به زور در ماشین انداختند، بردند و طناب برگردنش نهادند.
بخشی از مقاله تازهاش درباره “حقوق بشر” هنوز در جیبش مانده بود وقتی بدنش را کنار جادهای اطراف روستای بادامک شهریار گذاشتند تا حتما دیده شود.
در آخرین گفتگویی که از او چاپ شده میگوید:
«نویسنده باید باید شرف هنر را پاس بدارد. او فقط خدمتگزار دو چیز است؛ حقیقت و آزادی، همین!»
که تکرار همان چیزی بود که پیشتر به سایر محمدی گفته بود:
«هنرمندی که بخواهد ستایشگر وضع موجود باشد، اصولا به هنر خودش خیانت کرده است…
که ستایش وضع موجود، یعنی نفی زندگی!»
در پایان سخنرانیاش در دفتر نشر قطره، سه ماه پیش از به دار کشیدنش، میگوید روح تغییرات آتی، جوانان و خصوصا دختران ما هستند.
شاید از همینرو بود که “پیکار با تبعیض” را تقدیم کرد به دخترش و دختران هنرستان موسیقی که «گوشهای از تواناییهای دختران دیار ما را به تصویر میکشند»
پوینده نیک میدانست که چه میگوید و کجا را میزند وقتی در آخرین مصاحبهاش گفته بود:
«این نگرش که افراد جامعه را به دو دسته ارشادگر و ارشادپذیر تقسیم میکند، به ناگزیر برای گروه اول نوعی معصومیت قایل است… گویی ارشادگران در برابر هر عیب و ایرادی مصون هستند و مافوق جامعهاند»
در همان مصاحبه با “فرهنگ توسعه” میگوید:
«سرسختترین مخالفان آزادی بیان همان غارتگرانی هستند که با بهرهکشیها، بیدادها و اختلاسهای خود، افراد جامعه را گرفتار فقر اقتصادی و فرهنگی کرده و بسیارانی را به انواع بلایا، بیماری، اعتیاد و فحشا گرفتار ساختهاند»
او “دشمن” شده بود!
@dejaavuu 👈☕️☕️