Репост из: •| تب 𝒜.ℳ
خانواده هاشون بیرون اتاق دارن سر ی گنج افسانهای میجنگن و اونوقت پرنسس جوون قصر همراه شاهزاده قبیلیه دشمن تو اتاق در حال معاشقهن که...😂🔞
https://t.me/+DEzQ2kW-_HdjNzFk
دستاش از پشت دور کمرم پیچید و سرش و روی شونههام گذاشت و با صدای مظلومی لب زد:
- نمیدونی چقدر دلتنگت بودم پرنسس...
کوتاه خندیدم و تو بغلش برگشتم و بوسه ریزی روی لبهاش نشوندم. سرش برای ادامه دادن بوسه جلو اومد که نذاشتم و سریع از بغلش بیرون اومدم و همینطور که روی تخت میشستم گفتم:
- الان نمیشه، یهو یکی از این اربابان عصبانی میان تو اتاق و با دیدن اینکه بچه هاشون که به جای جنگیدن تو همن سکته رو در جا میزنن
ادریان اما بی توجه به حرفم روی تخت اومد و روم خیمه زد، نزدیک شدن سرش و حس کردم و کوتاه اومدم و منتظر بوسیده شدن از طرفش موندم.
لبهای نرمش روی لبهام نشست و تشنه شروع به بوسیدنم کرد و دستاش سمت بند لباسم رفت! اما همون لحظه با باز شدن ناگهانی درو..❌☠👇
https://t.me/+DEzQ2kW-_HdjNzFk
عشقی ممنوعه بین رئیس جوون دزدان دریایی و پرنسس اشراف زادگان! کسانی که باید دشمن هم باشن اما دل میبدن به هم و...⛓♥️
https://t.me/+DEzQ2kW-_HdjNzFk
دستاش از پشت دور کمرم پیچید و سرش و روی شونههام گذاشت و با صدای مظلومی لب زد:
- نمیدونی چقدر دلتنگت بودم پرنسس...
کوتاه خندیدم و تو بغلش برگشتم و بوسه ریزی روی لبهاش نشوندم. سرش برای ادامه دادن بوسه جلو اومد که نذاشتم و سریع از بغلش بیرون اومدم و همینطور که روی تخت میشستم گفتم:
- الان نمیشه، یهو یکی از این اربابان عصبانی میان تو اتاق و با دیدن اینکه بچه هاشون که به جای جنگیدن تو همن سکته رو در جا میزنن
ادریان اما بی توجه به حرفم روی تخت اومد و روم خیمه زد، نزدیک شدن سرش و حس کردم و کوتاه اومدم و منتظر بوسیده شدن از طرفش موندم.
لبهای نرمش روی لبهام نشست و تشنه شروع به بوسیدنم کرد و دستاش سمت بند لباسم رفت! اما همون لحظه با باز شدن ناگهانی درو..❌☠👇
https://t.me/+DEzQ2kW-_HdjNzFk
عشقی ممنوعه بین رئیس جوون دزدان دریایی و پرنسس اشراف زادگان! کسانی که باید دشمن هم باشن اما دل میبدن به هم و...⛓♥️