با شنیدن صدای نوتیف گوشیش نگاهش رو از دانشجوش که در حال ارائه کنفرانس بود به گوشی روی میز داد.
با باز کردن قفل صفحه و دیدن اینکه پیام از طرف کیونگسو بود لبخند ریزی زد و پیامش رو باز کرد.
با نمایان شدن صفحه چتشون و دیدن عکسی که براش ارسال شده بود نگاهی به کپشن نوشته شده زیر عکس انداخت.
" دلم برات تنگ شده بابایی زود بیا خونه"
با چشمهای تنگ شده عکس رو باز کرد و با دیدنش سرش رو پایین انداخت و چشم هاش رو بست و نفس عمیقی کشید تا بتونه خودش رو کنترل کنه و وسط کلاس و جلوی دانشجو هاش فریاد نکشه.
' خدایا اون خیلی نازه'
'الان وسط کلاسم دلم میخواد از کیوتیش فریاد بکشم ولی نمیتونم'
'خدای من هر روز سویول بیشتر شبیه تو میشه سویا'
'قلب من برای تحمل همه اینا ضعیفه'
کیونگسو با دیدن پشت هم لرزیدن های گوشیش و سیل نوتیف هایی که براش میومد سویول رو روی پاش جا به جا کرد و نگاهی به چشمهای گرد شده از کنجکاوی اون فسقلی و نگاهی به صفحه چتش با چانیول انداخت.
+ فک کنم پاپا یولی دیوونه شد سویولا
و بلند شروع به خندیدن کرد و باعث شد سویول یک ساله هم از دیدن قهقه های پدرش به خنده بیوفته.
༗#ChanSoo
𞋈#Light
࿎──LIO
↬
Kyungժօო ༉