هفت صبح پنجشنبه بود
حس میکردم روی طنابی راه میروم
که یک لحظه سقوط کردم
وحشتناک بود این دفعه از خواب نپریدم
وحشت نکردم
فقط صداهای بم میآمد
صدای یک مرد و زن که میگفتند چه شده؟!
انگار واقعا سقوط کرده بودم
همه چیز گنگ بود
صداها
چیزی نمیدیدم، و حرفی نمیتوانستم بزنم
انگار کور و لال شده بودم
وحشتناک بود
مگر مرگ اینگونه است؟!
همینقدر وحشتناک؟ و غافلگیر کننده؟!
عجیب است...!
حس میکردم روی طنابی راه میروم
که یک لحظه سقوط کردم
وحشتناک بود این دفعه از خواب نپریدم
وحشت نکردم
فقط صداهای بم میآمد
صدای یک مرد و زن که میگفتند چه شده؟!
انگار واقعا سقوط کرده بودم
همه چیز گنگ بود
صداها
چیزی نمیدیدم، و حرفی نمیتوانستم بزنم
انگار کور و لال شده بودم
وحشتناک بود
مگر مرگ اینگونه است؟!
همینقدر وحشتناک؟ و غافلگیر کننده؟!
عجیب است...!