خدايان "سيزيف" را محکوم کرده بودند که پيوسته تختهسنگی را تا قلهی کوهی بغلطاند و از آنجا، آن تختهسنگ با تمامی وزن خود تا پایين میافتاد، خدايان به حق انديشيده بودند که برای گرفتن انتقام، تنبيهی دهشتناکتر از کار بيهوده و بیاميد نيست...
آنگاه "سیزیف" میبیند که سنگ، لحظهای چند به جانب این جهانِ زیرین نزول میکند که از آنجا او باید آن را از نو به سوی بالا بَرَد، سیزیف دوباره به سوی دشت پایین میرود، لحظهی این برگشت و این توقف است که مرا به سیزیف علاقهمند میسازد. چهرهای که تا این اندازه نزدیک به سنگها نقش بسته، اکنون خود سنگ است. من او را میبینم که با گامی سنگین ولی شمرده به جانب شکنجهای که پایانی برای آن نمیشناسد پایین میرود. این ساعتی که همچون وقفهی استراحتی است و برگشتنش به قدر سیهروزیِ او مُسَلم است. این ساعت، لحظهی آگاهی است، در هر یک از این لحظاتی که او قلهها را ترک گفته، اندک اندک به سوی مغازهی خدایان فرو میرود، بر سرنوشتِ خویش برتری دارد، او نیرومندتر از تختهسنگش میباشد...
از کتاب "افسانهی سیزیف"
نوشتهی "آلبر_کامو"
ترجمهی "محمدعلی_سپانلو"
@Honarrvareh
آنگاه "سیزیف" میبیند که سنگ، لحظهای چند به جانب این جهانِ زیرین نزول میکند که از آنجا او باید آن را از نو به سوی بالا بَرَد، سیزیف دوباره به سوی دشت پایین میرود، لحظهی این برگشت و این توقف است که مرا به سیزیف علاقهمند میسازد. چهرهای که تا این اندازه نزدیک به سنگها نقش بسته، اکنون خود سنگ است. من او را میبینم که با گامی سنگین ولی شمرده به جانب شکنجهای که پایانی برای آن نمیشناسد پایین میرود. این ساعتی که همچون وقفهی استراحتی است و برگشتنش به قدر سیهروزیِ او مُسَلم است. این ساعت، لحظهی آگاهی است، در هر یک از این لحظاتی که او قلهها را ترک گفته، اندک اندک به سوی مغازهی خدایان فرو میرود، بر سرنوشتِ خویش برتری دارد، او نیرومندتر از تختهسنگش میباشد...
از کتاب "افسانهی سیزیف"
نوشتهی "آلبر_کامو"
ترجمهی "محمدعلی_سپانلو"
@Honarrvareh