ربالنوعی صبحدم روزی به گشت،
بر گُلِ سرخی سَحرگه میگذشت...
دید بر برگِ گُلی، سه قطره آب
که هَمی خوانند او را با شتاب
گفتنش ما راست گفتاری بِهم
از تو میخواهیم تا باشی حَکَم...
گفت: اول هر یکی گوید که کیست؟
باعثِ برتر شدن بیهوده نیست...
اولی گفتا: نسیمی صبحدم،
در سحرگاهان در آن نیلی خِیَم...
جانِ من از آسمان آمد پدید،
باغ و بستانش بی من خُرّم مَدید...
دومی گفتا: که من دُختِ یَمَم،
زادهی دریا و بَحرِ اعظمم...
من زِ اقیانوس مَوّاج آمدم
چتر شاهی بر سرِ گلها زدم
سومی را گفت: که ای دُختِ یَمَن
چیستی تو چون نمیگویی سخن؟
گفت: اشکم من، نه چیز دیگری
افتادم من زِ چشم دختری
حالیا هیچم چه گویم چیستم
غیرِ اشکِ دختری من نیستم...
ربالنوعش گفت: که ای عالیسرشت
جمله خوبانند در پیشِ تو زشت
از دل و دیده تو میآیی بُرون
برتری داری تو بر هر چه فُزون...
برگردان ترجمهی شعر
"قطرات سهگانه" سرودهی
"تریللو" شاعر و داستاننویس ایتالیایی توسط
"حسن_وحید دستگِردی" از شاعران اواخر سده نوزدهم در ایران
@Honarrvareh