استاد "شهریار" وقتی جوان بود خیلی دوست داشت "قمرالملوک وزیری" را ببیند. بنابراین با دوستی به جمعی میرود که قرار بود قمر در آنجا آواز بخواند. شهریار پیش از دیدار قمر، این شعر را میسراید:
از کوریِ چشمِ فَلَک امشب قمر اینجاست
آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست
آهسته به گوشِ فَلَک از بنده بگویید
چشمت نَدَوَد این همه یک شب قمر اینجاست
آری قمر آن قُمریِ خوشخوانِ طبیعت
آن نغمهسرا بلبلِ باغِ هنر اینجاست
شمعی که به سویش منِ جانسوخته از شوق
پروانهصفت باز کنم بال و پَر اینجاست
تنها نه من از شوق، سر از پا نشناسم
یک دسته چو من عاشقِ بیپا و سر اینجاست
هر ناله که داری بکن ای عاشقِ شیدا
جایی که کند نالهی عاشق اثر اینجاست
مهمان عزیزی که پیِ دیدنِ رویش
همسایه همه سرکشد از بام و در اینجاست
ساز خوش و آواز خوش و بادهی دلکش
ای بیخبر آخر چه نشستی خبر اینجاست
آسایش امروزه شده دردسر اما
امشب دگر آسایشِ بیدردسر اینجاست
ای عاشقِ روی قمر، ای ایرجِ ناکام
برخیز که باز آن بُتِ بیدادگر اینجاست
آن زُلف که چون هاله به رُخسارِ قمر بود
بازآمده چون فتنهی دورِ قمر اینجاست
ای کاش سحر ناید و خورشید نَزاید
کامشب قمر اینجا، قمر اینجا، قمر اینجاست
"محمدحسین_بهجتتبریزی" (شهریار)
@Honarrvareh