نشسته بودم دیدم بابام برام چایی آورد، اشک تو چشمام جمع شد خواستم بغلش کنم بگم نوکرتم مرد... که دیدم مامانم بهش گفت یه چایی هم برای من میریختی، بابام گفت: اینا چاییش آشغاله مال دیشبه، بذار برات چایی تازهدم میارم.
Join → @Gilin_Gilin
Join → @Gilin_Gilin