#استغنا
#باد_استغنا (بخش یکم)
⚡️به هوش باش که هنگامِ
«باد استغنا»
هزار
خرمنِ طاعت به نیمجو ننهند
#حافظ
در دیوان حافظ، هر واژه، هویّتی دارد.
در این میان،
«استغنا» همه جا از صفات معشوق و بلندمرتبگانِ درگاه عشق است؛ و
«باد استغنا» و
برق استغنا که خرمنِ «بود» را به دمی نابود میکند، و پیشتر در آثار عطار، در اشاره به جلال و جبروت و بینیازیِ مطلق و خوفانگیزِ حضرت سیمرغ بهکار رفته بود، عیناً در این بیتِ خواجه تکرار میشود.
🔅خواستم تا پیشِ جانان، پیشکش، جان آوَرَم
پیشدستی کرد عشق و جاناَم اندر بر بسوخت
نیست از خشک و تراَم در دست جز خاکستری
کـآتشِ غیرت درآمد خشکوتر یکسر بسوخت
دادم آن خاکستر آخر بر سر کویاَش به باد
«برقِ استغنا» بجَست از غیب و خاکستر بسوخت
#عطار
بیت حافظ، اشاره به ابیاتی از «منطقالطّیرِ» عطار و تفسیر عرفانیِ «کشف الاسرار» از رشیدالدین مِیبُدی است:
🔅راه میدیدند پایان ناپدید
درد میدیدند درمان ناپدید
«باد استغنا» چنان جَستی درو
کـآسمان را پشت بشکستی درو
در این مقامِ دهشتناک، مرغان از هدهد شکوه میکنند که:
چون تو جویایی و ما، جویانِ راست*،
در میانِ ما، تفاوت از چه خاست؟!
چه گنه آمد ز جسم و جانِ ما؟! (که)
قِسمِ* تو صافیّ* و دُردی آنِ ما (ست)
#واژگان
*جویانِ راست: جویندگانِ راستین
*قِسم: بهره، نصیب
*صافی: (اینجا) میِ صاف و بدونِ دُرد
و هدهد، «نظر و عنایتِ» سلیمان را سببِ بَر شدن خود میداند؛ و مرغانِ سالک را اِنذار میدهد که اگر چه طاعت، بایِست است، اما
عنایتِ حضرت، به طاعت نیست؛ پس طاعتِ خود را بها منهید؛ که او از بندگی شما، مستغنی و بینیاز است.
🔅 ...گفت: ای سائل! سلیمان را همی
چشم افتادهست بر ما یک دمی
کِی به «طاعت» این به دست آرد کسی؟!
زانک کرد ابلیس این «طاعت» بسی
تو مکن در یک نفس «طاعت» رها
پس، منه «طاعت» چو کردی، بر بها
( اما بهایی و ارزشی به طاعت و عبادتِ خود مگذار).
عطار در بیانِ
وادیِ استغنا هم از تصویرِ سختبادِ صَرصَر بهره میگیرد:
🔅
بعد از این، وادیِّ «استغنا» بوَد
نه درو دعویّ و نه معنا بوَد
میجهد از «بینیازی»، «صرصری»
میزند بر هم به یک دم کشوری
هست موری را هم، اینجا ای عجب،
هر نفس، صد پیل، اجری بیسبب
بیت آخر، یادآور این بیت حافظ است که:
🔅بیار باده که در
بارگاه استغنا،
چه پاسبان و چه سلطان؛ چه هوشیار و چه مست
و مَخلَصِ کلام در بخش اول، از تفسیر «کشف الاسرار #میبدی» باشد.
( در اهمیت این کتاب، نگاه کنید به:
عرفان و رندی در شعر حافظ، داریوش آشوری).
همهی اَعِزّهی* طریقت را، از خوفِ این مقام، دل و جگر بسوخت.
بسا «خرمنهاى طاعت» که به «باد» بر داده.
بسا جگرهاى صدّیقان که در گردشِ آسیاى قضا ذرّه ذرّه گردانیده...
#واژگان
*
اَعِزّه: (ج عزیز) بزرگان، ارجمندان، گرانمایگان
⚡️به هوش باش که هنگام
«باد استغنا»
هزار
«خرمن طاعت» به نیم جو ننهند
۳۰ تیر ۹۷
#سایه_اش
#یادداشت_های_حافظ 👇👇👇
@Gaahgoft