فردین علیخواه


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


▪️نوشته هایی به دور از قلمبه سلمبه گویی دربارۀ زندگی روزمره ایرانی
ارسال نظر مستقیم:
@alikhahfardin
▪️شیوۀ حمایت مالی از فعالیت ها:
از طریق سایت حامی باش:
https://hamibash.com/fardinalikhah

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


13 سال پس از اجرای این طرح، دیگر هیچ کس در پایتخت لباس مبتذل، مستهجن و نامتعارف نپوشید. درست است؟
.....................
و اشتباهات همچنان با شدت ادامه دارد...😔😔😔


13 سال پس از اجرای این طرح، دیگر هیچ ایرانی نه دیش دارد و نه ماهواره تماشا می کند😔😔😔درست است؟
.........................................
و اشتباهات همچنان با شدت ادامه دارد...😔😔😔


مطلب بالا 👆👆👆قبلاً هم در کانال منتشر شده است
شاید عده ای آن را نخوانده باشند


کتاب خواندند و توسعه یافته شدند؟

|فردین علیخواه|

🔺شاید شما هم به تکرار، با جمله هایی مواجه شده باشید که با «ملتی که کتاب نخواند....» آغاز می شوند و در ادامه هر نوع عقب ماندگی، فرومایگی و توسعه نیافتگی  به نخواندن کتاب ربط داده می شود. در این نوع جمله ها در یک طرف یک ایکس بزرگ به نام کتاب قرار دارد که در واقع معجزه می کند و در طرف دیگر هم چند ایگرگ، که در ظاهر همه آنها از عواقب کتاب نخواندن و به بیان بهتر قهر یک ملت با کتاب است.

🔺آیا واقعا اینگونه است؟ آیا به راستی اگر ملتی کتاب بخواند همه مشکلات ریز و درشتش حل خواهد شد؟ آیا مسیر ساده ای بین خواندن کتاب و حل مشکلات رفتاری در زندگی روزمره و مشکلات ساختاری بزرگ تر در جامعه وجود دارد؟ اگر من در اینجا بگویم کسانی که کتاب می خوانند در مقایسه با کسانی که کمتر کتاب می خوانند و یا اصلا کتاب نمی خوانند مشکلات رفتاری کمتری دارند شما موافق خواهید بود؟ اساسا آیا بی شعوری آدمها با کتابنخوانی ارتباط معناداری دارد؟ بدون شک پاسخ قطعی به این سوالات نیازمند تحقیقات علمی است و جواب آماده ای برای آنها وجود ندارد ولی حداقل طبق تجارب روزمره نمی توانم در پاسخ به این پرسش ها بگویم بله قطعا!

🔺بیایید پرسش را در سطحی کلان تر طرح کنیم. آیا به نظر شما برای مثال توسعه در کشوری مانند ژاپن با کتابخوانی آغاز شد؟ یعنی ژاپنی ها ابتدا میلیون ها جلد کتاب تولید کردند و بعد مردم ژاپن خواندن کتابها را آغاز کردند و پس از مدتی توسعه یافته شدند؟ به نظر این پرسش مهم است. توسعه یافتگی وضعیتی نیست که صرفا با رشد آگاهی عمومی تحقق یابد. توسعه یافتگی مرهون همکاری بخش های مختلف جامعه و به عبارتی همکاری های بینِ بخشی و گسترش روابط بین المللی، تولید یا وارد کردن دانش و البته گسترش آگاهی های عمومی است. به علاوه باید توجه داشت که مورد اخیر، یعنی رشد آگاهی های عمومی نیز صرفا با خواندن کتاب رخ نمی دهد. در واقع ابزارهای ارتباطی مختلفی می توانند به رشد آگاهی های عمومی و گسترش افق دید مردم کمک کنند که تنها یکی از آنها کتاب است. همین پرسش را درباره کشور آلمان نیز می توان طرح کرد. آیا پیشرفت کشور آلمان پس از جنگ جهانی دوم مرهون مطالعه کتاب توسط آلمانی ها بود؟ کتاب خواندند و توسعه یافته شدند؟ بیایید پرسش مان را کمی به زمان های عقب تر سوق دهیم. آیا یکی از دلایل رشد فاشیسم در قبل از جنگ جهانی دوم در آلمان و به قدرت رسیدن هیتلر و تحمیل آن همه ویرانی به جامعه بین المللی به آن دلیل بود که مردم آلمان کتاب نمی خواندند؟ و آیا در صورتی که آلمانی ها کتاب می خواندند فاشیسم در آلمان رشد نمی کرد؟ بدون تردید نمی توان گفت که مردم آلمان در دوران هیتلر کتاب خوان نبودند و اگر کتاب می خواندند هیتلر به قدرت نمی رسید. مهم آن است که در آن دوران آلمانی ها چه کتابی می خواندند.

🔺پرسش اخیر بیانگر نکته ای دیگر است. علاوه بر خواندن یا نخواندن کتاب، ظاهرا پرسش مهم دیگر، چه کتاب هایی خواندن است. گاهی اوقات علاوه بر قفسه کتاب های مورد علاقه تان، در سایر قفسه های کتابفروشی های شهر هم گشتی بزنید. کتاب هایی در مقابل چشمانتان قرار می گیرند که حتی عنوان شان شما را صدها سال به عقب پرتاب می کند و وقتی آنها را در دست می گیرید با تعجب متوجه می شوید که دهها بار در تیراژهای بالا چاپ شده اند و خواننده هم دارند. این گروه از مردم هم کتاب می خوانند ولی چه کتابی؟ این نکته را به این دلیل می گویم که نشان دهم موضوع کتابخوانی پیچیدگی های خاص خود را دارد و کتاب همچون قرص معجزه گری نیست که پس از خوردن آن تبدیل به انسان هایی متمدن شویم. نتیجه کتاب خواندن هم می تواند جهالت محض باشد. افکار پلید هم از طریق کتاب می تواند اشاعه یابد.

🔺امیدوارم این پرسش های مرا به منزلۀ مخالفت با کتاب خواندن یا کم شماری اهمیت کتابخوانی تلقی نکنید. هنوز هم تنها زمانی هیجان زده می شوم که سطری درخشان در کتابی می یابم. هنوز هم «یافتم یافتم هایم» تنها با خواندن کتاب و مواجهه با سطری اثرگذار رخ می دهد. ولی واقعیت آن است که من معتقد نیستم ملتی که کتاب بخواند همه مشکلاتش حل خواهد شد. خلاصه کردن توسعه یافتگی در کتاب را کمی ساده انگارانه می دانم. از کتاب نباید بیشتر از توانش انتظار داشت. جامعه پیچیدگی های خاص خود را دارد. آگاه شدن افراد تنها به ترمیم بخشی از امور کمک می کند و نه همه امور. شاید خواندن یک کتاب خوب گاهی اوقات حالمان را خوب کند ولی خوب شدن حال جامعه به هزار اما و اگر بستگی دارد.

🔺سخن پایانی آنکه، کتاب خواندن برای لایه هایی از جامعه (نظیر استادان، معلمان، پزشکان، سیاستمداران و غیره) نه تفنن، بلکه ضرورت است. پرسش آن است که این لایه ها چقدر کتاب می خوانند و چه کتابهایی می خوانند؟ اساسا آیا کتاب می خوانند؟

✅ارسال نظر: @alikhahfardin
✅کانال نویسنده: @fardinalikhah


اگر احیانا برای خواندن متن‌های این کانال فرصت کافی ندارید در دو آدرس زیر می‌توانید به نسخه صوتی برخی از نوشته‌ها دسترسی داشته باشید:
نسخه صوتی آخرین نوشته:

«تو رو خدا بفرمایید!»
درباره سبک‌های پذیرائی
 
صفحه «مکث در زندگی روزمره»
در کست‌باکس بشنوید
در شنوتو بشنوید


تو رو خدا بفرمائید!
درباره سبک‌های پذیرایی

|فردین علیخواه|

     🔺سبک‌های مختلف پذیرائی از مهمان، موضوعی درخورِ ‌تأمل از نظرِ اجتماعی است. من فکر می‌کنم که همان تردیدها و تعارضات ناشی از میراث جامعۀ سنتی و آموزه‌های جامعه مدرن در این موضوع نیز به شکلی خودش را آشکار می‌سازد. در این نوشتار به بررسی دو سبک از پذیرائی می‌پردازم.

     🔺سبک نخست، مدلِ سلف‌سرویس یا «خودت از خودت پذیرایی کن» است. میزبان از‌پیش وسایل پذیرایی را روی میزِ جلو‌مبلی می‌چیند. فرض بر آن است که ما با مهمانی مواجهیم که هر آنچه دوست داشته باشد را خودش تشخیص می‌دهد و برمی‌دارد. در این موقعیت، میزبان به انتخاب و اراده مهمان احترام گذاشته است.

     🔺«فردیت» که یکی از ارزش‌های مثبت جهان جدید است در این سبک از پذیرائی بیشتر امکان تحقّق دارد. وسایل پذیرائی چیده می‌شود و این مهمان است که انتخاب می‌کند. در مهمانی‌های خاصِ جمع‌های دوستانه که افراد ارتباط صمیمانه‌تری با هم دارند غالباً این سبک رایج است. البته بی‌گمان، موقعیت‌های اجتماعی تنوّعات خودشان را دارند و آن‌گونه که توصیف شد ساده نیستند. برای مثال، گاهی با میزبانانی مواجهیم که هر چند از این سبک پیروی می‌کنند؛ ولی بااین‌وجود مدام از مهمانان می‌خواهند تا از خودشان پذیرایی کنند؛ به‌عبارت‌دیگر با وجود امکان انتخاب از طرف مهمان، همچنان فشار بیرونی از طرف میزبان وجود دارد. شکلی از ترکیب سنت و مدرنیته! اما در کل، در سبک سلف‌سرویس، شاهد سوژه‌ای فعال (مهمان) هستیم که فردیت او به رسمیت شناخته شده است. همچنین، میزبان به‌عنوان یکی از اعضا در کنار جمع می‌نشیند و این هم مهم است.

🔺در سبک دوم؛ یعنی شیوة «مبتنی بر خدمتکاری»، میزبان در مقام یک خدمتکار ظاهر می‌شود، او پی‌در‌پی از جایش بلند می‌شود، تک‌تک ظروف پذیرایی را برمی‌دارد، مقابل مهمانان می‌رود و از آنان درخواست می‌کند تا چیزی بردارند. در این شیوه نسبتا سنتی، وسایل پذیرایی، روی میزِ جلومبلی، یا غالباً روی میزی دوردست‌تر در پذیرایی، و یا روی کانتر آشپزخانه چیده شده است. دسترسی میزبان به وسایل مهم‌تر از دسترسی مهمان است. غالباً در خانواده‌ها زنان این فعالیت را انجام می‌دهند و اگر در خانه دختری باشد اوست که باید رسم پذیرایی را به جا آورد. به بیان روشن‌تر، نخست جنسیت و سپس سن در این موقعیت اثرگذار است. در موارد بسیاری پیش می‌آید که مهمان (به‌ویژه اگر از نسل جدید باشد) مدام از میزبان می‌خواهد که «زحمت نکشد» و اگر چیزی نیاز بود خودش برمی‌دارد.

🔺این شیوه از پذیرایی حتماً باید زبان بدن خودش را نیز داشته باشد. مثلاً میزبان باید تعظیم کند و مبادا شَق و رَق ظرفی را مقابل مهمان بگیرد. او باید به معنای واقعی نقش یک خدمتکار را به اجرا درآورد. در برخی از خانواده‌های ایرانی، اگر احیاناً مهمان چیزی از ظروف پذیرایی برندارد میزبان بی‌توجه به خواست او، خودش در پیش‌دستی چیزی می‌گذارد.

🔺برداشت من این است که در سبک دوم معمولاً کسی که پذیرایی می‌کند چیزی از مهمانی متوجه نمی‌شود. مدام باید حواسش به پیش‌دستی‌ها و پیاله‌های پذیرایی باشد و آنها را شارژ کند. به همین دلیل، در چند سال اخیر برخی از خانواده‌های شاید متموّل، ترجیح می‌دهند تا برای پذیرایی، خدمتکار استخدام کنند. در این سبک از پذیرایی، برای مثال میزبان بدون توجه به درخواست یا سلیقه مهمان، انواع میوه را در پیش‌دستی قرار داده و مقابل مهمان می‌گذارد. در مواردی حتی با وجود اعلام مهمان مبنی بر اینکه علاقه‌ای به میوه ندارد یا اصلاً در آن لحظه اشتهایی برای میوه ندارد این پیش‌دستی‌ها در مقابل او قرار داده می‌شوند. سناریویی از پیش آماده وجود دارد و باید به بهترین وجه اجرا شود. این؛ شکلی از حرمت‌نهادن به مهمان تلقی می‌شود.

🔺به نظر می‌رسد که در شیوه مبتنی بر خدمتکاری، هر چند در ظاهر احترام و تواضع به چشم می‌خورد؛ ولی در پنهان، نوعی چشم‌پوشی نسبت به اراده و خواست مهمان وجود دارد. به عبارت بهتر در این شیوه؛ این سنت است که باید اجرا شود، سنتی که «فردیت» در آن بسیار کم‌رنگ و بی‌رمق است و مهم، اصلِ سنت است. در مهمانی‌های فامیلی و خویشاوندی، و مهمانی‌هایی که مهمانان به‌اصطلاح «خودمانی» نیستند معمولاً این سبک از پذیرایی حاکم است. در این شیوه، ما شاهد میزبانی گرفتار، و سوژه‌ای (مهمان) بی‌اراده هستیم که خواستش چندان اهمیتی ندارد. ساختاری وجود دارد و هر دو باید نقش خود را ایفا کنند.

🔺سخن پایانی آنکه، پاسداشت فردیت که یکی از ارزش‌های مثبت جهان جدید است باید در همین لحظات و موقعیت‌های به‌ظاهر پیش‌پا‌افتاده و کوچک زندگی روزمره تحقق یابد. گوشه‌گوشۀ زندگی روزمره عرصه‌ای برای تمرین و تحقق ارزش‌های سُترگی است که طی سالها با تلاشهای فراوان شکل‌گرفته‌اند.
کانال نویسنده:
@fardinalikhah
ارسال نظر:
@alikhahfardin


ادامه: چرا زمان این قدر سریع می گذرد؟
⏺سخن پایانی آنکه، ما در دنیای امروز در حال تجربه جدیدی از زمان هستیم. با تحولات اجتماعی و اقتصادی، و گسترش فن‌‌آوری، شتاب سال‌ها بیش‌ازپیش خواهد شد و زمان فشرده‌تر به نظر خواهد رسید. ما سال آینده به‌مراتب با تأملی عمیق‌تر و شاید هم با حسرتی بیشتر خواهیم گفت که «سال کی اومد کی تموم شد؟» سرعت در جامعۀ جدید، بیشتر و بیشتر می‌شود و البته این امر به معنای انفعال و پذیرش نیست؛ چرا که در سال‌های اخیر در برخی کشورها«جنبش زندگی آهسته»(3) در مقابل «زندگی سریع» شکل گرفته است. باید منتظر ماند و دید این جنبش‌ها چقدر می‌توانند بر واقعیت زندگی امروز چیره شوند.
1- sense of time squeeze
2- life of doing
3- slow movement

@fardinalikhah


چرا زمان این قدر سریع می‌گذرد؟

▪️فردین علیخواه

⏺امروز که این متن را می‌نویسم 12 روز از سال جدید گذشته است. احتمالا شما هم مانند من به‌شکلی کشیده و صدایی که دیگران هم می‌توانند بشنوند با خودتان می‌گویید «دواااازده رووووز؟ چه زود!چطور گذشت؟». کم نبودند افرادی که در روزهای منتهی به تحویل سال با حسی آمیخته با حسرت و اندوه از خودشان پرسیدند «سال کی اومد کی تموم شد؟». دوستانی را می‌شناسم که هنگام تکمیل فرم‌های مختلف، با سؤال از بغل‌دستی، حدس و گمان خود درباره سال جاری را تأیید می‌کنند. آنان لزوما حافظۀ ضعیفی ندارند. معمولا با اعتراض و کلافگی می‌گویند «چرا زمان این قدر سریع می‌گذرد؟». بی‌تردید اغلب آدم‌ها این روزها احساس می‌کنند که زمان کوتاه‌تر، و به عبارتی فشرده‌تر شده است. آنان «حس فشار زمانی»(1) دارند، یعنی از طرفی احساس می‌کنند وقت کافی ندارند و از طرف دیگر احساس می‌کنند که روز به روز سیطرۀ شتاب و سرعت بر زندگی روزمره‌شان افزایش می‌یابد. خلاصه آنکه؛ همه چیز دارد سریع می‌گذرد.

⏺زمان بحث مهمی در جامعه‌شناسی است. گئورگ زیمل، جامعه‌شناسی آلمانی که در اوایل قرن بیستم چشم از جهان فروبست، این پرسش را طرح کرده بود که در شهری مانند برلین که وی آن را تجسّم جهان جدید می‌دانست اگر ساعت‌ها دیگر کار نکنند واقعاً چه اتفاقی خواهد افتاد؟ هدف زیمل از طرح این پرسش به‌ظاهر ساده و پیش‌پاافتاده، بیان واقعیتی سُترگ در جهان امروز، یعنی اهمیت یافتن بیش‌ازپیش «زمان» بود. قبل‌تر، انسان‌ها غالباً باتکیه‌بر بارش برف‌وباران، و یا برآمدن آفتاب و مهتاب به زندگی خود نظم می‌دادند؛ اما در جهان موردنظر زیمل، این ساعت‌های مچی و ساعت‌های پایه‌دار شهرها هستند که چشمان شهرنشینان مدام به آنها خیره می‌شود و حاصل؛ یا آهی برآمده از حس ناکامی و تأخیر، و یا شعفی درونی پس از نشاندن یک «تیک» در کنار فهرست کارهایی است که باید انجام می‌شد. به باور زیمل، با ظهور جهان جدید، تجربه تازه‌ای از «زمان» در حال شکل‌گیری بود.

⏺اویاتر زروباول، جامعه‌شناس و استاد دانشگاه راتگرز امریکا، در کتاب «ریتم‌های پنهان: جداول زمانی و تقویم‌ها در زندگی اجتماعی» معتقد است که در دنیای امروز «فقر زمانی» پدیده‌ای است که می‌توان آن را در کنار «فقر مالی» مطالعه کرد. آدم‌هایی که وقت کافی ندارند هم به نوعی آدم‌هایی فقیر هستند و باید دید که چگونه می‌توان به آنها مدد رساند. با ورود فن‌آوری‌های مختلف به زندگی روزمره ما، این برداشت وجود داشت که وقتمان بیش از گذشته آزاد خواهد شد و فرصت آن را خواهیم داشت تا دقایقمان را در آرامش بگذرانیم. این اتفاق رخ نداد. در واقع، گسترش فن‌آوری و نشستن ماشین‌های خودکار به‌جای کار انسان، مایه تحقق آن نوید نشد. ما همچنان احساس می‌کنیم که «وقت کافی» نداریم. به تعبیر بهتر، همچنان زیر چرخ‌های فشار زمان در حال له‌شدن هستیم. تعجیل در کارها، بر جای‌جای زندگی ما سایه انداخته است. نکته قابل‌تأمل آن است که می‌دانیم وقت کافی نداریم؛ ولی بااین‌وجود فعالیت‌های بیشتری را در فهرست فعالیت‌هایمان می‌گنجانیم به شکلی که با «تورّم فعالیت‌ها» مواجهیم. موضوعی که کارین ویدربرگ، استاد دانشگاه اسلو از آن به‌عنوان «زندگی مبتنی بر کاری انجام‌دادن» (2) یاد می‌کند.

⏺هارتموت رزا، جامعه‌شناس آلمانی معاصر، در کتاب «شتاب و بیگانگی» معتقد است که جامعه مدرن را می‌توان «جامعه‌ای شتابان» تعریف کرد، به این معنا که ویژگی چنین جامعه‌ای افزایش ضرباهنگ زندگی یا فشرده‌شدن زمان است. او مفهوم «انقباض زمان حال»، از هرمان لوبه را بکار می‌برد به این معنا که در مدرنیته، افراد بیش‌ازپیش احساس می‌کنند که وقتشان دارد تلف می‌شود و کمبود وقت دارند. گویی زمان همانند مادۀ خامی تصور می‌شود که شبیه سوخت، مصرف می‌شود و ازاین‌رو پیوسته نایاب‌تر و گران‌تر می‌شود. شتاب ضرباهنگ زندگی حاصل میل یا احساس نیاز به «انجام کار‌های بیش‌تر در زمانی کمتر» است. رزا، یکی از موتور‌های شتاب اجتماعی را «رقابت» می‌داند. به بیان او، منطق اجتماعی رقابت چنان است که «باید هر چه سریع‌تر برقصیم تا در دور باقی بمانیم»، و «رقیب هرگز نمی‌خوابد». در اینجا سکون برابر است با سقوط. آنچه که از آن با عنوان «پدیده پرتگاه» یاد می‌شود.

ادامه در صفحه بعد👇🏼👇🏼👇🏼
@fardinalikhah


امید گم نشده

چالش های زندگی روزمره ایرانی بعد از اتفاقات سال 1401

آنچه در شش ماه دوم سال ۱۴۰۱ گذشت، رویدادهایی بود که زندگی ایرانیان را درگیر تغییرات گسترده‌ای کرد. اگرچه تلاش می‌شود در روایت‌های رسمی به این تغییرات پرداخته نشود، اما آنچه در متن خیابان‌ها می‌گذرد به خوبی نشان می‌دهد که اتفاقات سال ۱۴۰۱ نیاز به مداقه، بررسی و مطالعه بیشتری دارد.

در میزگردی که با حضور
🔺محمدسعید ذکایی، جامعه‌شناس و عضو هیئت‌علمی دانشگاه علامه طباطبایی،
🔺فردین علیخواه، جامعه‌شناس و عضو گروه جامعه‌شناسی دانشگاه گیلان و
🔺آذر تشکر، جامعه‌شناس و لایف‌کوچ
برگزار شد ‌تلاش شد از سه دیدگاه مختلف به این موضوع پرداخته شود.
◽️سامان موحدی راد-خبرنگار گروه جامعه روزنامه شرق

▪️برای خواندن متن مصاحبه یا دیدن ویدئوی آن روی آدرس های زیر کلیک کنید:

دیدن نسخه کامل ویدئوی مصاحبه

خواندن متن نوشتاری مصاحبه

@fardinalikhah


نظر یکی از هموطنانی که دیگر ساکن ایران نیست درباره ویدئو(در پست قبلی) برایم تأمل برانگیز بود و گفتم شاید برای شما هم قابل تأمل باشد.

رویدادها و اتفاقاتی این چنین، تأثیر خود را بر روان شهروندان می گذارند. اینها تروماهای کوچک و بزرگی در زندگی روزمره ما هستند که تا پایان عمر به شکلی آنها را در درونمان حمل می کنیم. در بسیاری از اوقات حتی دستگیری مجرمان نیز نمی تواند زمینه برطرف شدن این نوع تروماها شود.


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
تاسف 😕😕😕
البته نه برای مردم بی پناه




بهار و نوروز مبارک
با آرزوهای خوب برای این سرزمین 🌹🌹🌹


.
در سالنامه 1402 روزنامه شرق بخوانید
....................................
در میزگرد «شرق» با حضور 3 پژوهشگر و جامعه‌شناس:
محمدسعید ذکایی، زهرا تشکر، فردین علیخواه

چالش‌های زندگی روزمره ایرانی بعد از اتفاقات سال 1401
بررسی شد

«امید گم نشده»

سامان موحدی‌راد
@fardinalikhah


ملاحظاتی درباره افتتاح قسمت منجیل-رودبار آزادراه رشت-قزوین

برای خواندن روی آدرس زیر کلیک کنید👇🏼👇🏼👇🏼

پایگاه تحلیلی خبری مرور

@fardinalikhah


هر سال به بهانه نوروز و فضای عید جستار کوتاه بالا را بازنشر می کنم. این نوشته👆🏾 چند سال قبل منتشر شد و بحث های بسیاری برانگیخت. همچنین جزو جستارهایی است که در کتاب «تا طلاق نگرفتند کتاب ننوشتند» (نشر هنوز) آمده است. اگر دوست داشتید در نوروز هدیۀ کتاب را نیز بررسی کنید. مخاطب درخواست من به ویژه سازمان ها و شرکت های خصوصی اند. همچنین کتاب زیر نیز با نثری روان و زبانی غیرفنی درباره جامعه ایرانی است:
از لذت آنی تا ملال فوری. فردین علیخواه. نشر هنوز.


|تا طلاق نگرفتند کتاب ننوشتند|

▪️فردین علیخواه - عضو گروه جامعه‌شناسی دانشگاه گیلان

🔺قبل از عید داشتم کتاب‌های کتابخانۀ کوچکمان را گردگیری می‌کردم. طبق معمول هر کتاب را برمی‌داشتم، به‌عنوان آن نگاه می‌کردم، چند صفحۀ نخست آن را ورق می‌زدم و بعد با دستمال تمیزش می‌کردم. به‌تدریج توجهم به جمله‌های "تقدیم و تشکّری" جلب شد که نویسندگان در ابتدای کتاب نوشته‌ بودند. احساس کردم که به‌تدریج دارم قاعده‌ای کشف می‌کنم. حداقل در کتاب‌های کتابخانۀ ما این‌طور بود. نویسندگانی که زن بودند به‌ندرت از همسر خود تشکر کرده و یا کتاب خود را به او تقدیم کرده بودند. در مقابل، نویسندگان مرد غالباً از صبوری، همراهی و تحمّل همسر یا «دلبندشان»، و به تعبیر برخی از آنان «بانوی سرایشان» تشکر کرده بودند! از خودم پرسیدم که چرا تعداد بسیار کمی از نویسندگان زن از همسرشان تشکر کرده‌اند؟ آیا بر خلاف نویسندگان مرد؛ نویسندگان زن قدرناشناس‌اند و محبت‌ها را نمی‌بینند و درک نمی‌کنند؟

🔺نشستم و به زنان و مردان نویسنده‌ای که می‌شناختم فکر کردم. برخی شواهد نشان می‌داد که اکثر زنان زمانی موفق شده‌اند کتابی بنویسند که مسئولیت‌های سنگین خانه‌داری کاهش‌یافته است. ولی نکته آن است که کاهش این مسئولیت غالباً با جدایی از همسر رخ‌داده است! و بیشتر مردان هم غالباً زمانی توانسته‌اند کتابی بنویسند که همسری بوده تا مسئولیت خانه را بر عهده بگیرد و خیال آنان از امور خانه و حتی امور شخصی‌شان راحت باشد.

🔺در بسیاری از جوامع، مشارکت اجتماعی و اقتصادی زنان در بیرون از خانه موجب نشد تا مسئولیت‌های آنان در خانه کمتر شود. درواقع وظایف جدید بیرون از خانه بر وظایف قبلی آنان تلنبار شد. در نتیجه زنی که قصد دارد کتابی بنویسد باید نخست مسئولیت‌های خانه‌داری و شوهرداری خود را انجام دهد و پس از آن اگر زمانی، توانی و البته حوصله‌ای و تمرکزی باقی ماند بنشیند و کتاب بنویسد. در مقابل مردان همواره از حمایت، رسیدگی و تیمارداری همسرشان برخوردار بوده‌اند و اطمینان داشته‌اند که کسی هست تا حتی امور شخصی آنان را انجام دهد.

🔺باتوجه‌به این اوصاف، دوراه برای زنان باقی می‌ماند: یا مردان بخشی از مسئولیت‌های خانه را بر عهده بگیرند تا خیال زنان آسوده شده و بنشینند و با آرامش کتاب بنویسند؛ و یا آنکه جدا شوند تا فرصتی برای نوشتن فراهم شود. گویا کم نیستند زنان نویسنده‌ای که به‌ناچار راه دوم را برگزیده‌اند! تا طلاق نگرفته‌اند کتاب ننوشته‌اند.

🔺در همین حین که روی مبل نشسته بودم و داشتم به این موضوع فکر می‌کردم ترانه «جانِ مریم» هم به گوشم می‌رسید:
بیا رسید وقتِ درو، مالِ منی از پیشم نرو
بیا سرِ کارمون بریم، درو کنیم گندمارو

🔺با خودم گفتم عشق‌ورزی ما مردان ایرانی هم چقدر عجیب و جالب است. به معشوق می‌گوییم: تو مال من هستی. از پیش من نرو. چون وقت درو رسیده است و باید برویم سر کار و گندم‌ها را درو کنیم. لطفاً بمان. خواهش می‌کنم بمان و وقتی‌که کار درو تمام شد هرکجا خواستی می‌توانی بروی (:
.......................
✅✅این مطلب یکی از نوشته‌های کتاب زیر است:
فردین علیخواه - تا طلاق نگرفتند کتاب ننوشتند: تحلیل‌هایی از جامعه ایران - نشر هنوز،
....................
🔘🔘اگر دوست داشتید در نوروز کتاب هدیه بدهید.
@fardinalikhah


از زندگی روزمره بسیار می آموزم

در محوطه استخر دارم کفش‌هایم را می‌پوشم. اپراتور استخر که مرد میان‌سالی است با تلفن همراه کسی تماس می‌گیرد. آهنگ پیشواز مداحی پخش می‌شود. او سر تکان می‌دهد و به سقف خیره می‌شود. پنهان نمی‌کند که از چیزی ناراضی است. راستش آهنگی که پخش می شود توجه مرا نیز جلب می‌کند. مخاطب جواب می‌دهد. کوتاه با هم حرف می‌زنند و او خداحافظی می‌کند.

مرد میان‌سال بلندبلند با خودش حرف می‌زند بدون آنکه مستقیم به کسی نگاه کند. ناخواسته می‌توانم بشنوم که چه می‌گوید: «خب شاید یکی دوست نداشته باشه گوش کنه»

لبخندی می‌زنم. هنگام تحویل کلید کمد می‌گویم «چی رو؟»

نگاهم می‌کند و ادامه می‌دهد: «آخه چرا کسی رو که با ما تماس گرفته محکوم می‌کنیم به شنیدن چیزی؟ خب خودمون چیزی رو دوست داریم دلیل نمیشه که اون رو به دیگران هم تحمیلش کنیم»

می‌گویم: «راستش تا حالا از این زاویه به آهنگ‌های پیشواز نگاه نکرده بودم».

بلند می‌شود و می‌ایستد: «غلط می گم؟ با یکی تماس می گیری. طرف میاد آهنگ سخنرانی می ذاره. آهنگ نوحه می ذاره، مداحی می‌ذاره... خب اونی که تماس گرفته چه گناهی کرده؟... من با این آقا یه صحبت کوتاه کاری داشتم، آدم عجله داره تماسی گرفته. آخه جای این آهنگ اینجاست؟ الانه؟ شاعر بیخود نمی گه هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد... غلط می‌گم؟ آدم‌رو از همه چی زده می‌کنن به خدا».

زندگی روزمره و رویدادهای شاید پیش‌پاافتاده در آن مملو از نکته‌های باریک و تأمل‌برانگیزند. شاید متفکران این کشور از وجه نظری درباره مفاهیم بزرگ سیاسی یا اجتماعی حرف بزنند؛ ولی در دل زندگی روزمره هر کس به شکلی و به فراخور خویش آن مفاهیم را به زندگی تزریق و نسبت به آن تمرین می‌کند.

زندگی روزمره این روزها آموزنده شده است. من از این جریان‌های کوچک نهفته در آن بسیار می‌آموزم.
▪️فردین علیخواه
@fardinalikhah


صفحۀ من در شبکه اجتماعی اینستاگرام:
https://www.instagram.com/fardinalikhah/


آخرین ضربه رو محکم تر بزن!!!

با دیدن ویدئوی فیلم‌برداری یک «روحانی» از زنی بی‌پناه و مستأصل که در گوشه‌ای از یک درمانگاه نشسته و نوزادی را در آغوش دارد تا (مثلاً) او را اصلاح کند:

-چند درصد از تحصیل‌کرده‌های این کشور تصمیم نهائی خود برای مهاجرت از ایران را گرفتند؟ در جای دیگری( اینجا ) نوشتم که بخش قابل‌توجهی از ایرانیان در زمینه مهاجرت در موقعیت تردید بسر می‌برند و هر کدام از این اتفاقات برای آنان به‌مثابه «شوک» عمل می‌کند و عزم آنان را برای مهاجرت جزم می‌کند.

-چند درصد از خانواده های ایرانی از اینکه فرزندان شان را به هر شکلی به خارج از ایران فرستاده اند خوشحال شدند؟

-چند درصد از نخبگان و فرهیختگان و حتی مردم عادی به این نتیجه قطعی رسیدند که بهبود شرایط این مملکت غیرممکن است و کاملا ناامید شدند؟

-چند درصد از مردم و به‌ویژه جوانان نسبت به دین از حالت بی‌تفاوتی؛ به حالت تنفر رسیدند؟

-چند درصد از مردم خشمگین شدند و به دلیل ناامیدی از اینکه صدایشان به جایی نمی‌رسد به‌ناچار به افسردگی دچار شدند؟

-چند درصد از جوانان پریشان‌حال، به دلیل ناتوانی برای تغییر شرایط به دامن خوشی‌های موقت و زودگذر پناه بردند؟

-چند درصد از جوانان بیش‌ازپیش جمله «که چی بشه» را سرلوحه زندگی در این مملکت کردند و شیوه زندگی‌شان «باری به هر جهت» شد؟

به عنوان پژوهشگر حوزه رسانه می‌گویم. کاری که آن «روحانی» در چند دقیقه با قضاوت‌ها، افکار و احساسات ایرانیان کرد شبکه ماهواره‌ای ایران اینترنشنال در یک سال نمی‌تواند انجام دهد.

در این چند روز که ویدئوی یادشده را دیده‌ام مدام قسمتی از ترانه‌ای در ذهنم مرور می‌شود: «آخرین ضربه‌رو محکم‌تر بزن» «آخرین ضربه‌رو محکم‌تر بزن».
برخی از «روحانیون»(و بی گمان نه همه آنان) در این کشور با تبر به پیکر بی‌جان و نحیف دین می‌کوبند. در نتیجه اگر در خط‌مشی‌ها تجدیدنظری صورت نگیرد بی‌تردید در آینده‌ای نزدیک جامعه ایرانی به‌ویژه جوانان از وضعیت «بی‌تفاوتی» و «بی‌میلی» نسبت به دین به حالت «بیزاری» خواهند رسید؛ از «بی طرفی» به «عداوت» خواهند رسید. هر چند برخی از جامعه شناسان معتقدند که به دلیل تندروی‌ها؛ هم‌اکنون هم این وضعیت حاصل شده است.

نمی‌دانم این هشدارها و نگرانی‌ها چقدر برای حاکمیت اهمیت دارد. امیدوارم تا دیر نشده آنها را جدی بگیرد. جامعه برای تحمل بحران‌های پی‌در‌پی تحمل و آستانه مشخصی دارد. جامعه هم می تواند متلاشی شود. می تواند فروبریزد. متلاشی شدن همیشه به این شکل نیست که در مقابل دیدگان ما باشد. متلاشی شدن هم اشکال مختلفی دارد. زوال اجتماعی، پیامد حتمی این بحران های پی در پی است.
فردین علیخواه
@fardinalikhah

Показано 20 последних публикаций.