Diclow


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


پویا رفیعی | Pouya Rafie
قهرمانِ هیچ کاری نکردن بدون مانع.

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций






‏امیدوارم آخر این هفته فکر و خیال ناجوری به سرم نزند.


ببینم کسی به این اشاره کرد که قراره ال کلاسیکو اسپانیا سال‌ها تو عربستان برگزار بشه و مردم‌شون راحت به دیدن فوتبالیست های مهم دنیا میرن و همین طور رفت و آمد تمام سلبریتی ها و افراد دنیا به همین عربستان دقیقا بغل گوشمون خیلی راحت هر روز اتفاق میوفته، اون وقت رونالدوی پیزوری با کلی منت و چس کنی آخرش هم دلش نمیاد به ایران خراب شده اونم فقط واسه یه روز سفر کنه؟ یا نه حتی دیگه کسی حال گفتن این بدیهیات رو هم نداره و همین طوری همه با سرعت داریم می‌ریم تو چاه فاضلاب دنیا ؟!


از معدود افتخارات این مدت ادمین کبیر


موش گفت: "آخ، دنیا هر روز تنگ‌تر می‌شود. اول چنان فراخ بود که وحشت می‌کردم. به راهِ خود ادامه دادم، خوشحال از اینکه سرانجام در دور دست‌ها، در سمتِ راست و چپ، دیواری دیدم. اما این دیوارهای دراز چنان به سرعت سر به هم می‌آورند که چیزی نمانده به آخرین اتاق برسم و آن‌جا، آن گوشه، تله‌ای هست که رو به سوی آن می‌روم."
گربه گفت: " فقط باید مسیرِ خود را عوض کنی" و موش را بلعید.

حکایتی کوتاه
فرانتس کافکا


خانه دل تنگ غروبی خفه بود
مثل امروز که تنگ است دلم
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پر شد
من به خود گفتم یک روز گذشت
مادرم آه کشید
زود بر خواهد گشت
ابری آهسته به چشمم لغزید

و سپس خوابم برد
که گمان داشت که هست این همه درد
در کمین دل آن کودک خرد

آری آن روز چو می رفت کسی

داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنی هرگز را

تو چرا بازنگشتی دیگر

آه ای واژه شوم

خو نکرده ست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم آه

#ابتهاج


لینک گروه موزیک دیکلو که اگه خواستید می‌تونید جوین بشید.

https://t.me/Diclow11music


بیا دیدی داره صبح میشه ؛)))


زندگی تو ایران و ترک سیگار و الکل و هر گونه مخدر و خوندن کافکا داره باعث میشه غمگین تر از قبل باشم و این اصلا خوب نیست‌. امروز بیست و پنج کیلومتر پیاده روی کردم تا زانوهام از درد بی‌حس شد و به این فکر کردم فردا چه طوری فیلم بسازم که تمام احساسات سخت و غمگینی که آدم ها تو ایران تجربه کردن رو به بیننده منتقل کنم. فشار خون و سرگیجه باعث شده کم‌تر بتونم بنویسم و باید دوباره ورزش رو شروع کنم و کم خوری و یه آرایشگاه هم نتونستم برم و با موهای ژولیده و ریش های سیاه سفید نامرتب کلاهو تا پایین می‌کشم تا موجه تر به نظر برسم و دختر خوشگله رو هم باید بپیچونم چون این زندگی قرار نیست روی خوش داشته باشه و الکی دارم پیش خودم نگهش می‌دارم و یادم باشه بعدا یه چیزی بنویسم تو دفترم برای ادامه‌‌ی اون داستان گه که نمی‌دونم چه طوری تمومش کنم. بعضی وقتا یه سری خاطره های محو تو سرم روشن میشن و به وضوح همه شون رو یادم میاد مثل الان که یادم افتاد تو فضای سلف دانشگاه قیمه نثار می‌خوردم و هیچ تصوری نداشتم ده سال دیگه قراره چه طور باشه و این چیزا باعث میشن دلم بخواد یه سیگار آتیش کنم و با تمام توان دودش رو بفرستم داخل ریه تا ته ته و بسوزه و بعدش ولی اونم فایده نداره حتی چون همش یه عادته.سعی می‌کنم موهای نامرتب و کم پشتم رو با دست صاف کنم اما بی فایده است. کاش برمی‌گشتم ده سال پیش و دوباره همین مسیر رو میومدم عوضش بیشتر زنده بودم یا حتی کاش می رفتم آخرش و می دیدم تهش چه طوریه اما ولش کن باید سعی کنم زودتر بخوابم چون با همین فکر و خیال ها یهو دیدی صبح شد و پرنده ها دارن سر و صدا می‌کنن.


دو تا پاکت سیگار تازه خریداری شده رو انداختم دور تا باز سعی کنم ترکش کنم و تعداد دقایق بیشتری به عمر الکی خودم اضافه کنم، چند تا داستان جدید نوشتم که باید برای آقای ف بفرستم تا نظرش رو در این باره که چه قدر احتمالش هست تو آینده نویسنده و فیلم‌ساز خوبی بشم بهم بگه، دارم به این فکر می‌کنم معنی زندگی چیه و فکر دختر خوشگله داره هورنیم می‌کنه. همه شون عجیبه و مثل یه نوزاد برام حس تازگی داره.


چه قدر دوستش دارم.








ده شب پریشانی، یک کتاب سورئال در مورد ده شب خواب های نویسنده هست، نمی‌دونم از ناتسومه چیزی خوندید یا نه (عکسش رو اسکناس های ژاپنی هم بوده _ از لحاظ جایگاه در ادبیات ژاپن) این کتاب هم فضای خاص و عجیب غریبی داره و مجموعه ای از ده رویاست که همگی فضایی وهم آلود و سورئال دارن، البته مشخص نیست که این‌ها رویاهای واقعی خود سوسه کی هستن یا زاده ی تخیلش،
اما کاملا حس و حال راز آلود و اسرار آمیز ادبیات ژاپن تو تک تک این داستان‌ها به چشم می‌خوره.


کتاب ده شب پریشانی از نویسنده‌ی ژاپنی ناتسومه سوسه‌‌کی .


این‌جا پیشنهاد کتاب بدم کسی اهل خوندن و اینا هست یا نه؟ کتاب هایی رو که خودم می‌خونم و خوشم میاد.


یادمه وقتی ۱۴ سالم بود می‌گفتم تو ۲۸ سالگی حتما خیلی آدم مهمی شدم اما نهایتا دارم همچین چیزی رو توئیت می‌کنم اما واقعا زندگی خیلی سخت پیش رفت اصلا ببینم چه طور این قدر سریع از ۱۴ سالگی رد شد و رسید به ۲۸ سالگی؟ اثرات مخدرها و بگایی‌ها و خیال پردازی‌ها و حواس پرتی هاست که تمام روز ها این قدر سریع گذشت یا چی؟


دختر خوشگله زیاد بوسم کرده مریض شدم. چیزای بدی که ازش بهم میرسه هم قشنگه‌.

Показано 20 последних публикаций.